دو فایدهی تشکیل مجالس مذهبی
چگونه میتوانیم به وسیلهی جلسات مذهبی به اصلاح دینمان بپردازیم
جلسات مذهبی وقتی دور هم جمع میشویم دو فایده برای ما دارد:
اول؛ توسل به دامن اهل بیت علیهمالسلام است. وقتی متوسل به بزرگواری میشویم از تأثیر اسم آن امام معصوم در آن روز برخوردار میشویم. وقتی امام رضا (ع) ملقب به امام رئوف هستند و شما در جمع خود به امام رضا (ع) متوسل میشوید یعنی شما امروز از رأفت خداوند توسط امام رضا (ع) برخوردار میشوید و این در جمع امکانش بیشتر میشود.
ممکن است در خانه به امام رضا (ع) سلام بدهی اما حالت دل شکستگی به دست نیاید. اما در جمع اگر دل یکی نشکست، دل یک نفر که بشکند تمام جمع از شکستن آن دل برخوردار میشوند. روزی که من بتوانم از رأفت الهی توسط امام رضا (ع) برخوردار بشوم، آن روز برای من روز آمرزش، رحمت، خیر، برکت و … است.
در زمان قدیم حرم امام رضا علیهالسلام خانمها و مردها جدا نبودند و عمدهی خدام هم از مأمورین ساواک بودند که به لباس خدام حرم در آمده بودند. یکی از آنها بسیار فحاش و بسیار بددهن و آزاررسان به زوار بود. به طوری که وقتی پشت پنجره فولاد میرفت با لگد به مریضها میزد و طنابها را باز میکرد و میگفت برای چه خود را این جا بستهاید، این جا خبری نیست.
یکی از علما نقل میکند و میگوید که من شاهد بودم که او با لگد به یکی از مریضها میزد و اهانت میکرد. آن مریض هم با زبان ترکی میگفت: چرا چنین میکنی؟ یک دفعه این آدم بلند شد و تا نوک گلدسته بالا رفت و به زمین افتاد و متلاشی شد. مردم با دیدن این صحنه بسیار متعجب شدند و فرار کردند. این عالم بزرگوار میگوید من به حرم رفتم، ضریح امام رضا (ع) را گرفتم و گفتم: شما امام رئوف هستید، از شما برنمیآید این کار، شما تجلی اسم قهار خداوند نیستید! چگونه است؟! بالای درب حرم شما وقتی مرحوم شیخ بهایی تابلویی نصب کرد که نوشته بود «این جا هر کسی میتواند وارد شود مگر سگ و گنهکار»، تا سه بار نصب کرد و هر سه بار کنده شد و امام به خواب شیخ رفتند و فرمودند: این را نصب نکن، اگر گنهکار به حرم من پناه نیاورد پس به کجا برود؟!
آن عالم بزرگوار میگوید: من امام رضا (ع) را دیدم و حضرت فرمودند: من نکردم؛ آن لحظهای که آن مأمور لگد زد و اهانت کرد، عمو جانم اباالفضل (ع) زائرم بود و به عمویم بر خورد و عمویم آن را بلند کرد و به زمین زد، من بدتر از اینها را طاقت میآورم چون خداوند مرا مظهر اسم رأفت خود قرار داده است.
هر یک از ائمه (ع) مظهر یک اسم خداوند هستند و در روایات آمده و بیان شده است که از این اسماء برخوردار شوید.
اگر امام محمد باقر (ع) مظهر علم خداوند است از این مظهریت استفاده کنید و برخوردار شوید. اگر امام جواد (ع) مظهر جود خداوند است از وجود امام جواد (ع) بهره ببرید و استفاده بکنید.
حال چگونه باید استفاده کنیم؟ باید یاد بگیریم و روزانه مأنوس شویم با ائمه علیهمالسلام. ما دوازده امام داریم و دوازده ماه؛ آیا فکر میکنید اینها بدون علت است؟ هر ماه متعلق به یکی از معصومین (ع) است و مظهر تجلی یکی از معصومین در آن ماه بیشتر است و برخورداری ما میتواند در آن ماه بیشتر شود.
ما از زمانی که احساس کردیم همه چیز را میدانیم و باسواد شدهایم؛ بیچاره شدیم. میگویند یک مرد خارجی به ایران آمد. به یکی از دهاتها رفته بود و در حال گردش بود که در آنجا چوپانی را دید و مشغول صحبت با او شد. هر سؤالی از این آدم عام کرد، یک جواب پخته و کامل به او داد. فرد خارجی بسیار تعجب کرد و گفت من هر چه از تو میپرسم تو بسیار خوب جواب میدهی! این امر چگونه است؟ چوپان گفت: من چون سواد ندارم از فکرم بیشتر استفاده کردم. این جوابها را از کتاب عقلم به تو میدهم. ما از وقتی باسواد شدیم فکر کردن را تعطیل کردیم.
آیا فکر کردهایم که چرا فکر کردنِ ما را تعطیل کردهاند، در حالی که سالها قبل پیامبر (ص) فرمودند: یک ساعت فکر کردن معادل هفتاد سال عبادت کردن است. چرا فکر کردن را ما تعطیل کردهایم و دیگر مادر برای تربیت کردن دخترش فکر نمیکند و بافاصله مراجعه میکند به مشاوره و هر چه او گفت همان میکند.
بیشترین عبادت اباذر، ختم قرآن و نماز شب و ذکر نبوده است بلکه بیشترین عبادت اباذر تفکر بوده است.
فکر جامعه وقتی عقب رفت، فرهنگ جامعه عقب میرود.
جلساتی که تشکیل میشود:
1) اولاً یک روزیِ معنوی است و به هر دلیل نتوانستیم در آن جلسه شرکت کنیم روزی ما قطع شده است. باید علت را بررسی کنیم. ثانیاً توسل و بهرهبرداری از اسم ائمه (ع) است.
فردی میگوید یک طلبه در مدارس قم داشتیم که عرب بود که یکباره گم شده، برای زیارت به کربلا رفت و دیگر نیامد و همه فکر میکردیم از دنیا رفته است. بعد از هفت، هشت سال به کربلا رفتم و بعد از زیارت به کاظمین رفتم که در حال برگشت سوار بر ماشین، او را دیدم. بعد از احوالپرسی با هم به بغداد رفتیم. به او گفتم: من اولین بار است که میآیم، میخواهم بروم سر قبر نواب اربعه، بلد هستی کجاست؟ گفت: آری و من را برد.
شب هنگام من را دعوت کرد که به خانهاش بروم. به خانهاش رفتم دیدم گوشهی حیاتش یک میمون است. به شوخی گفتم: حال با میمون هممباحثه شدهای؟ گفت: از تو بهتر است. (قبلاً هممباحثهای هم بودیم). به داخل خانهاش رفتم چای آورد و گفت: کوفت کن. با خود گفتم چه بیادب شده است! بعد گفت: بنشین تا زهر ماری برایت درست کنم و بیاورم. گفتم: تو قم بودی ادب داشتی، معرفت داشتی. گفت: آنها مال قم است، حالا گیرت آوردهام عقدهی سالهای قم را خالی کنم.
گفتم: ما با هم رفیق بودیم، مگر چه کردهام؟ گفت: یادت نمیآید ماه ربیعالاولها، چه عمر کشانی میگرفتی؟ گفتم: خب تو هم با ما بودی. گفت: من دق میکردم، من سنیام با شما بودم اما برایم سخت بود، حال دق دل آن سالها را سرت خالی میکنم، چون مهمانت کردم، اول کوفتت میدهم که بخوری اما بعد سرت را میبرم و بعد بدنت را آتیش میزنم تا اثری از جنازهات نماند.
دیدم راه چارهای ندارم. در دلم یک بار گفتم: یا امیرالمؤمنین شما را به جان حضرت زهرا؛ امام علی علیهالسلام بر ذهنم انداختند و گفتم: بیخودی دستت را به خون من آلوده مکن به حرمت نان و نمکی که با هم خوردهایم، اسم چهار خلیفه را مینویسیم و جلوی میمون میگذاریم؛ میمون هر کدام را حرمت کرد امام همان است. فکری کرد و قبول کرد. اسمها را نوشت و بست و جلوی میمون انداخت. میمون هر کدام از کاغذها را باز میکرد، نگاه میکرد گویی سواد دارد. اسم آن سه تا آمد کاغذها را به کنار پرت کرد، چهارمین کاغذ اسم امام علی علیهالسلام بود وقتی باز کرد کاغذ را روی چشم خود گذاشت و آرام کاغذ را روی زمین گذاشت. دیدم سنی رنگش عوض شد و درب خانه را باز کرد و من را بیرون پرت کرد و گفت: من از بغض علی دست نمیکشم اما برو گم شو، دست خود را به خون تو آلوده نمیکنم.
2) دومین اثر مهم تشکیل این مجالس، انجام وظیفه است. ما موظف هستیم برای امام زمان دعا کنیم.
نزد امام باقر علیهالسلام آمد و عرض کرد: آقا جان مگر غیبت فقط برای امام شیعیان است؟ امام فرمودند: خیر، حضرت موسی (ع) 500 سال غیبت داشت، حضرت ابراهیم (ع) غیبت داشت و … عرض کرد: اینکه شما میفرمایید غایب ما غیبتش طولانی است، چرا؟ چرا برای قبلیها کم بود؟ از غیبت حضرت موسی (ع) خداوند 150 سال کم کرد و 350 سال شد، چرا این جا این مقدار طولانی است؟ امام فرمودند: برای اینکه امتهای آنها با هم جمع شدند و به بیابان رفتند و تضرع کردند و منجی خود را خواستند اما امت ما این کار را نمیکنند.
معمولاً زمانی که ما توسل میگیریم اول مشکلات خود را در نظر داریم و حاشیهی فرج امام زمان را درنظر میگیریم!
در امت موسی (ع) بچهها جمع شدند و بچههای شیرخوار را از مادران گرفتند، برههای شیرخوار را از گوسفندان گرفتند، پیرمردها، پیرزنها، کودکان، همه جمع شدند و تضرع کردند و اشک ریختند و در یک شب بارانی سواری رسید، گفت: شما را چه شده است؟ گفتند: منجی خود را میخواهیم و منجی آنها همان سوار بود.
این امر بسیار مهم است.
اگر مجالس مذهبی ما تعطیل شود، شیطان همه ما را گمراه میکند.
یکی از دوستان موسی بن جعفر علیهالسلام میگوید من به خانه میرفتم. در کوچه زنی روبند خود را بالا زد و بسیار آرایش کرده بود. کنار من آمد و در گوشم گفت: من را صیغه نمیکنی؟ من گفتم: استغفر الله. دوباره جلو افتاد و برگشت و گفت: صیغه نمیکنی؟ آنقدر تکرار کرد تا دل من را برد و من با خودم گفتم گناه که نمیکنم صیغه میکنم. او را با خود بردم تا به خانه رسیدم و کلید انداختم. خودم به داخل رفتم و هنوز زن در کوچه بود که دیدم خادم موسی بن جعفر علیهالسلام دواندوان میآید، عرقریزان نزدیک شد و گفت: آقا فرمودهاند که درب خانهات را ببندی و با من بیایی. من درب را بستم و بیرون آمدم. خدمت آقا رفتم و زانو زدم. امام فرمودند: سرت را بالا بیاور، توطئه چیده بودند. آن زن دامی بود و شوهر داشت، به محض اینکه به خانه میرفتی مأمورها میآمدند. برایت دام گذاشته بودند. من بسیار ناراحت شدم. امام فرمودند: شما اگر با ما باشید چشمهای ما نگهبان شما است.
بزرگواری میفرمود: برای روضه به مشهد رفتم. در آن زمان دراویش من را دعوت کردند. من رفتم بعد دیدم که درویش هستند و دف دارند و غوغایی برپا است. به من گفتند: بخوان و من خواندم و آنها غش کردند و در آخر گفتند: شیخ تو را میخواهد نزدش برو. من رفتم بسیار من را تحویل گرفت و هدیه داد و بعد خرقهاش را کند و گفت: میخواهم خرقه تن تو کنم. نصف شب به هتل آمدم که وضو بگیرم و به حرم بروم و خرقه و هدایا را بگذارم که دیدم یکی از دوستانم که با من قهر بود آمد و گفت: خاک بر سرت، کجا بودی؟ گفتم: به شما مربوط نمیشود. گفت: دیدم امام رضا (ع) پابرهنه در حال دویدن هستند و از ضریح بیرون آمدند و من هم به دنبالشان دویدم. داد میزدم آقا اگر کاری هست بفرمایید من انجام بدهم. امام فرمودند: دوستم را دارند میبرند دارم برای نجات دوستم میروم.
روانشناس معروف انگلیسی میگوید من صدها بیمار روانی را معالجه کردم، در میان آنها یکی را پیدا نکردم که به خاطر دینداری روانش پریشان شده باشد بلکه همه بر اثر بیدینی پریشان شده بودند. هر کدام از این مریضها را که اعتقادات دینشان را اصلاح کردم خوب شدند، هر کدام که اعتقادات دینشان اصلاح نشد، داروی من تأثیر نکرد.
مسلمان متعادل باشیم نه مسلمان افراطگر و یا اهل تفریط.
اگر این جلسات ما مبنایی میشود برای اصلاح دین؛ راهش چیست؟
همان راهی که قرآن گفته است. تأکید قرآن بر سه چیز است. 1- ساختار وجود انسان؛ که اول تقویت عقل و تقویت خرد است. 2- علم و آگاهی (آشنایی با علوم مفید) 3- عمل.
عقل و علم باشد و عمل نباشد فایدهای ندارد، علم و عمل باشد عقل نباشد هم فایدهای ندارد. هر سه باید توأم جمع شوند.
انسان اگر عاقلانه زندگی کند، چه اتفاقی در زندگیاش رخ میدهد؟
امام موسی بن جعفر علیهالسلام به هشام فرمودند: هر کس میخواهد بدون ثروت بینیاز شود و دلش از حسد پاک شود و دینش سالم بماند؛ باید با تضرع و زاری و ناله و گریه از خداوند بخواهد که خداوند عقل او را کامل کند زیرا کسی که عاقل باشد اولاً به قدر کفایت خودش در زندگی قناعت میکند؛ و هر کس به اندازهی کفایت خودش قناعت کرد، بینیاز میگردد؛ و آن کس که به قدر کفایت خودش قناعت نکند، هرگز به بینیازی نخواهد رسید.
(حسد بیماری آدمهایی است که در زندگی سیر نمیشوند. جایی در زندگی بگذاریم و بگوییم کافی است و بس است. یشتر نیازهای ما به خاطره زیاده خواهی ماست.).
کسی عقلش کامل است که احساس بینیازی دارد و حسادت در دل ندارد و تمام آفتهای دینی از او دور است.