مکتب امام صادق(ع) کجاست؟
یکی از علائم شیعیان و محبان اهل بیت(ع) این موضوع است:
این حدیث که می فرماید: خدا مادرم زهرا(س) را برای ما حجت قرار داده است؛ چه معنا میدهد؟
جمله ای در توسل به اهل بیت(ع)
خصوصیات اخلاقی امام صادق(ع)
توحید مفضل
اعوذ بالله السمیع العلیم، من شیطان العین الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، با سلام و درود فراوان به محضر مولانا و سیدنا صاحب الزمان عجل الله فرجه و با سلام و درود به روح فتوح امام راحل و ارواح طیب و طاهر جمیع شهدای اسلام، سلام و درود و صلوات و دعای خیر، عرض ادب و ارادت و عبادت قبول، زیارت قبول، محضر همه شما مادران، خواهران، دختران، بسیار بسیار عزیزم، موفق و مؤید باشید،؛ الحمدلله رب العالمین الهی به درگاهت: هزاران بار تکبیر و تحمید و تهلیل تسبیح و تقدیس عرضه عرضه میداریم.
امروزه در مکه و مدینه به بهانه ساختن هتلهای متعدد و به بهانه بزرگ کردن صحن حرم پیغمبر(ص)، آثار اسلامی را از بین بردهاند، یکی از آثار بسیار معنوی مدینه، مکتب امام صادق علیه السلام بود، که تا همین سده اخیر هم وجود داشت و علمای شیعه در آن مکتب برای شیعیان تدریس میکردند، اما به طور کامل این مکتب خراب شده است؛ امروزه خیلی سخت میگیرند؛ قبلا خانمها وقتی حرم پیغمبر(ص) میرفتند، از باب النساء بیرون میآمدند و از مسیر قبرستان بقیع رد میشدند، یا از باب جبرئیل بیرون میآمدند که مقابل درب خانه فاطمه الزهرا(س) بود، الان سالهای سال است که ورود و خروج را از دربها برای خانمها ممنوع کردهاند و خانمها محروم شدند از اینکه نزدیک درب خانه خانم بایستند؛ کنار باب جبرئیل، محل نزول جبرئیل بوده است که در آنجا میآمده، پر و بالش را جمع میکرده است و روبروی خانه فاطمه الزهرا(س) میایستاده تا اذن بگیرد از پیغمبر اکرم، تا آیات ربانی را بر پیغمبر(ص) نازل کند، اگر از باب جبرئیل، پشت به درب خانه حضرت زهرا علیها السلام کسی به سمت قبرستان بقیع بیاید، حدود صد قدمِ زنانه؛ قدم معمولی بردارد؛ میرسد به مکانی که مکتب امام صادق علیه السلام بوده است، پله داشته و پایین میرفته است، سالن بوده است، وسعت زیادی هم داشته که امام 12 هزار شاگرد، در علوم مختلف را در آنجا تربیت کردند. بالای آن سالن، منزل امام صادق علیه السلام بوده است.
مرحوم خانم مالک میفرمود: اگر کسی در آن جا بایستد، و خدا را قسم بدهد به مظلومیت امام صادق علیه السلام، هر چه که از خدا بخواهد، به او خواهند داد، الان نمیگذارند شما از آن درب وارد شوید، پس از قبرستان بقیع، حدود صد قدم به سمت باب جبرئیل بروید، آن منطقه، منطقه مکتب امام صادق علیه السلام است.
رسول اکرم صلوات الله فرمودند: هر کس، به فرزندم جعفر صادق از راه دور یا نزدیک سلام برساند، جوابش را من بر میگردانم، قبل از اینکه امام صادق علیه السلام به شما جواب بدهند.
این مجالس و تشکیلات باعث میشود تا میزان اعتقاد خودمان را بسنجیم.
روایت، کالای یک بار مصرف نیست که اگر یک بار آن را شنیدی، بگویی من این روایت را شنیدهام. هر بار باید بشنوم، تا تعمیق بیشتر در روح و روان من بشود.
حضرت زهرا علیها السلام در حدیثی علائم دوستان و شیعیان را بیان کردهاند، چه کسانی دوستان و مُحبان و شیعیان آنها هستند؟ حضرت علامتها را یکییکی بر شمردند، یکی از آنها را این موضوع بیان کردند که آنها در شادی ما، به غیرِ گناه، شادی میکنند. در این شادی گناه نمیکنند، اسراف و تبذیر نمیکنند، ساز و دهل نمیزنند؛ و در مصیبتهای ما و غمهای ما غمگین هستند، آن هم به غیر گناه، به اندازهای که بیان شده لعن میگویند و به هر وسیله متوسل نمیشوند تا مردم را غمگین کنند، روی منبر فحش نمیدهند، دروغ نمیگویند.
مردم به غم دلشان واقف هستند. زمانی که اهل بیت(ع) غمگین باشند، غم دل آنها، به دل مردم هم اثر میگذارد، زیرا آنها خلق شده از اضافهی طینت اهل بیت علیهماالسلام هستند و اتصال به آنها دارند.
مردی نزد حضرت علی علیه السلام آمدند، حضرت به او فرمودند: این حدیث را از پیغمبر شنیدهای که خدا قاطع رَحِم را لعنت میکند؟! گفت: بله، حضرت فرمودند: رحم چه کسانی هستند؟ مرد گفت: خاله و عمه و … حضرت فرمودند: بسیاری از خالهها و خالهزاده مرتد و کافر هستند، اگر من با اینها اتصال برقرار کنم درود خدا شامل حال من میشود؟ خیر، بلکه رَحِم شما، ما هستیم؛ که اگر کسی با ما قطع رابطه کند، و با ما رابطه برقرار نکند، ملعون میشود و لعنت خدا شامل حالش میشود.
آن دلی که محبت اهل بیت(ع) را دارد، خود به خود در غم آنها ناراحت میشود.
در شهادت رئیس مذهب شیعه، مثل روز عاشورا، باید هیتها برقرار باشد، عزاداریها در کوچه و خیابان برقرار باشد.
کسانی که حاجت دارند، یک روضه امام صادق علیهالسلام نذر کنند، و یا در جایی که مجلس امام صادق علیهالسلام است، نیت کنند که خرجی بدهند.
شیخ ائمه بودند، پیرترین ائمه بودند، از نظر ظاهری: قد بلند و چشمهای سبز، رنگ پوست ایشان سفید؛ و فربه بودند. زیرا از زمان امام سجاد علیه السلام نسل مادری ائمه به ایرانیها رفته است و ائمهی بعد از امام سجاد علیهالسلام، دو رگه بودند و از نظر ظاهری، شباهت بسیاری به ایرانیها داشتند. اما این اواخر عمر، آنقدر بر اثر اذیتها و آزارها از بین رفته بودند که میگفتند از جعفر صادق علیه السلام تنها سرشان مانده است، از بس تکیده و لاغر شده بودند.
دشمن قدّاری که مقابل ایشان بود، منصور دوانیقی، جزء سفاکترین خلیفه عباسی، هم عصر امام صادق علیه السلام بوده است، بارها پیش آمده بود که در مجلس میگفت: جعفر بن محمد، مثل استخوان در گلوی من گیر کرده، آیا میشود یک روز ببینم این استخوان نیست؟! نه جرأت داشت امام را بکُشد و نه میتوانست ایشان را تحمل کند، به همین جهت ترفندها به کار برد، دهها مجالس علمی تشکیل داد، مردی مثل ابیالعوجا را که در زمان خودش میگفتند: هیچ کس در کلام، علم و بیان به پای او نمیرسد؛ با امام صادق علیه السلام مقابل قرار داد، ابن ابی العوجاء بعد از مناظره با امام صادق علیه السلام گفت: این انسان نیست، فرشتهای از آسمان است با این همه علم (با اینکه به فرشتگان اعتقاد نداشت!)
بارها تلاش کرد که امام را تحقیر کند، نیمه شب یارانش را میفرستاد، میگفت درب نزنید، از دیوار بالا بروید، با همان لباس خواب او را نزد من بیاورید. بارها میگفت او را بیاورید در هر حالی که بود، سر نماز است او را بیاورید، غذا میخورد او را بیاورید؛ و به جهت تحقیر امام میگفت جعفر صادق پیاده و قاصد سواره باشد.
پسرش را در شبی فرستاد، پسرگفت: الان خواب است، گفت برو او را بیاور، حضرت را بدون نعلین وارد مجلس کردند، منصور گفت: خدا من را بکشد اگر امشب تو را نکشم، منصور اهانت میکرد، امام دعا میخواندند، منصور آرام گرفت، خشمش خوابید، شروع به گریه کرد، گفت: پسر عمّ! معذرت میخواهم من را ببخش. حال، چیزی بخواه تا به تو بدهم، امام فرمودند: یک چیزی میخواهم، اینکه دست از سر من برداری، شب و نیمه شب من را احضار نکنی؛ و اینکه تو را نبینم.
مأموری که همراه امام بود، گفت دنبال امام رفتم، درب خانه او را زدم، درب را باز کرد، گفتم: آقا سوالی دارم، آقا گفتند: بیا داخل، گفتم چه میخواندید که خشم منصور به محبت تبدیل شد؟ فرمودند: دعایی از جدم حسین(ع) رسیده، آن دعا را زیر لب تکرار میکردم، گفتم: این دعا را به من یاد میدهید تا از شر دشمن خلاص شوم؟ فرمودند: آری.
خانه امام را آتش زدند، آتش تا دالان خانه آمد، و نزدیک بود که تمام خانه بسوزد، امام پای برهنه در آتش راه میرفتند و دعا میخواندند، ای خدایی که آتش را بر ابراهیم سرد کردی، آتش را بر خانواده من سرد کن.
بارها امام را تبعید به بصره و کوفه کرد، در انتها به والی مدینه دستور داد، با انگورِ آلوده به زهر، ایشان را مسموم کردند.
یک جملهای است از امام صادق علیه السلام، در رابطه با حضرت زهرا علیها السلام، حضرت فرمودند: در مادرم فاطمه الزهرا، برای ما ائمه، خداوند حجت قرار داده است.
این جمله چه معنا میدهد؟
یعنی اگر خانه من را آتش زدند، حجت من فاطمه الزهرا(س) است، که مادرم از من برتر بود و خانه مادرم را آتش زدند! اگر من میان آتش قرار گرفتم، حجتم مادرم فاطمه الزهرا(س) است، که میان درب و دیوار و آتش قرار گرفت! اگر در کربلا شش ماهه حسین(ع) را کشتند، حجت، مادر ما، فاطمه(س) است که شش ماهه او را با لگد سقط کردند! اگر اسبها جرأت کردند بر سینه حسین(ع) بتازند، حجت، مادر ما، فاطمه الزهرا(س) است که سینهی او را با میخ درب پاره کردند! اگر دستهای زینالعابدین(ع) را بستند، حجت، مادر ما فاطمه زهرا(س) است که باوزی او را آزرده کردند و به او آسیب زدند! اگر محمد باقر(ع) به اسارت رفت، حجت، مادرم فاطمه زهرا(س) است، وقتی به خانه او حمله کردند، بچههای کوچک او از ترس، گوشوارهایشان در گوششان میلرزید! و اگر موسی بن جعفر(ع) کُنج زندان اسیر شد، حجت، مادر ما فاطمه الزهرا(س) است که به او در خانهی خودش اجازه سکونت ندادند و به بیت الاحزان رفت! اگر علی بن موسی الرضا(ع) طعم غریبی چشیده است، حجت، مادرم فاطمه الزهرا علیها السلام است که در طی دو روز در مدینه غریب و بیکس شد! اگر جواد الائمه(ع) در اوج جوانی به شهادت رسید و بدن نازنین ایشان در آفتاب باقی ماند، و سپس آن را از بالای بام به پایین انداختند و با استخوانهای شکسته به خانه قبر رفت، حجت، مادر ما فاطمه الزهرا علیهاالسلام است! … اگر ایشان این آسیبها را نمیپذیرفت، ما هم نمیپذیرفتیم.
امروز، روزِ مصیبت امام صادق علیهالسلام است اما بدون ذکر مصیبت کربلا نمیشود زیرا خود امام صادق علیه السلام از مُبّلغان کربلا هستند، بخش اعظم احادیثی که از ایشان نقل شده است در مورد کربلا است.
روای میگوید: امام صادق(ع) روضه گذاشتند، پرده انداختند، روضه خوان گفت: آقا چقدر بخوانم؟ گفت: آنقدر که صدای فریادِ زنان بلند شود و زنان فریاد بزنند؛ زمانی که روضهخوان میخواند و روضه به اوج رسید، ناگهان یک کنیز، بچهی قنداقهای را از پشت پرده روی زانوی امام صادق علیه السلام گذاشت، روای گفت: تا 24 ساعت نمیتوانستیم امام را آرام کنیم، ایشان 24 ساعت گفتند: حسین! و گریه کردند.
گفت: رفتم نزد امام سجاد علیه السلام، دیدم حضرت گریه میکنند، گفتم آقا جان! شهادت، فرهنگ شماست، علی(ع) را ضربت زدند، جد شما را مسموم کردند، مادرت را میان درب و دیوار زخمی کردند و پدرتان را شهید کردند، پس چرا این قدر گریه میکنید؟ امام فرمودند: شهادت رسم ما است، اما اسارت رسم ما نیست، اسارت تنها برای کربلا است!
یا امام صادق! بعد از شهادت شما، مجلس گرفتند، زن و بچه هایتان نشستند، گریه کردند؛ منصور دوانیقی امام را کشت، اما گفت: برای تشیع جنازه، خودم را میرسانم، با سر و پای برهنه به دورغ گریه میکرد. اما فقط قاتل حسین(ع) است که با سر بریدهی حسین(ع) راه میرفت و فرزندان حسین(ع) را کتک میزد! هیچ امام معصومی این گونه نبوده است، تنها برای امام حسین علیه السلام اینگونه بود!
امشب امورات خود را به امام صادق علیهالسلام واگذار کنید.
یک جمله توسل میخواهم به شما یاد بدهم که یک دنیا ارزش دارد، کسی که این جمله را درک کند لذت عجیبی میبرد.
روای نقل میکند: با امام صادق علیه السلام میرفتیم، به دکان قصاب رسیدیم، قصابی، بزغاله را خوابانده بود و میخواست سر بزغاله را ببرد، آمدیم که عبور کنیم، بزغاله سر و صدا میکرد، امام صادق علیهالسلام فرمودند: قیمت این بزغاله چقدر است؟ قصاب گفت: قابل شما را ندارد، الان آن را میکُشم و تمییز میکنم و خدمت شما میدهم، امام فرمودند: نه، زنده میخواهم، قیمت بزغاله چقدر است؟ امام، قیمت بزغاله را دادند، و گفتند آن را آزادش کن که برود (مردم که بعدها که شنیدند، به این بزغاله غذا میدادند، که سالم بماند، زیرا آزاد شده جعفر صادق علیه السلام بود) کمی که رفتیم دیدم دُرّاجی در آسمان پرواز میکرد و یک باز شکاری میخواست که او را بخورد، امام جعفر صادق علیه السلام به آستین مبارکشان یک اشاره کردند، باز، دُرّاج را نخورد و به مسیر دیگری رفت و دراج نجات پیدا کرد، آنگاه امام رو به من کردند و فرمودند: من عبور میکردم بزغاله که تیزی کارد را زیر گلوی خودش احساس میکرد، من را صدا زد: یابن زهرا! تو بگذری و تیزی کارد زیر گلوی من باشد! سر من از بدنم جدا شود؟! بزغاله ناله زد: “استجیرُ بالله و بکم اهل بیت رسول الله”؛ پناه میبرم به خدا، هنگام سختیها و پناهنده هستم به شما، اهل بیت رسول الله، امام فرمودند: نه تنها این بزغاله بلکه هر کس، دوست و دشمن، مسلمان و کافر و جماد و نبات، با این جمله به ما توجه کند، ما نمیتوانیم رد شویم، مگر اینکه او را آزاد کنیم (این جمله را به هر امامی بگویید نمیگذارند قدم به محرومیت بردارید، نمیگذارند قدم از قدم بردارید مگر اینکه عنایتی به شما میکنند.) بعد فرمودند: دُرّاج همین جمله را گفت و من او را نجات دادم.
امشب هر کس حاجت دارد، هر کس هر دری را زده است ولی باز نشده است، یک سوره یس، همه با هم به امام صادق علیه السلام هدیه کنیم و بعد بایست و دست روی سر بگذار و این ذکر را بگو: “استجیرُ بالله و بِکُم اهلُ البیت رسول الله یا جعفر صادق”.
امشب، شبِ التماس دعا گفتن به امام صادق علیهالسلام است، خیلی شبها و خیلی وقتها ما نمیدانیم که از خدا چه بخواهیم و نمیدانیم که حال خوشی را که داریم، کجا خرج کنیم.
راوی نقل میکند که حماد بن عیسی جوان بود، خدمت امام جعفر صادق(ع) رسید به امام عرضه داشت: آقا سوالی دارم؟ میشود من از شما تقاضایی کنم و شما برایم دعا کنید؟
امام فرمودند: تقاضا کن تا برایت دعا کنم، حال چه دعایی برایت کنم؟ت
او گفت: دعا کنید خداوند مال فراوان به من بدهد تا حج فراوانی بجا آورم، مزرعهی آبادی به من عنایت کند که زندگی من با ثروت اداره شود، خانهی بزرگ و دلگشا و وسیع به من بدهد که به هر طرف که میچرخم لذت ببرم، همسر صالحه و همراه و مومن و نجیب قسمت من کند، اولاد پاکیزه که برای من باقی الصالحات باشند و در شهر و دیار من به خوبی و پاکیزگی معروف باشند.
امام جلوی همهی جمعیت دست هایشان را بالا بردند و فرمودند: خداوندا! پنجاه سفر حج قسمت او کن، مزرعهی آباد، خانهای دلگشا، زوجهی صالحه و اولاد پاکیزه قسمت او کن، ما نیز به این دعای امام آمین گفتیم.
او رفت، سالهای بعد، گذرم به کوفه افتاد و حماد را دیدم، بعد از آشنایی، مرا به خانهاش مهمان کرد، از او پرسیدم: دعای امام صادق(ع) با تو چه کرد؟
گفت: چهل و هشت سفر حج نصیبم شدهاست، خانهای و مزرعهای بسیار آباد دارم و همسری از بهترین خانوادههای شهر و فرزندانی که از آنها در شهر به خوبی و پاکی یاد میشود.
او راه میرفت و میگفت: من چه زرنگ هستم، دعا از امام جعفر صادق(ع) گرفتم امیدوارم که در قیامت به شفاعتشان نیز برسم.
حماد، دو سفر بعد نیز به حج مشرف شد، در سفر پنجاه و یکم، در جوفه به رودخانه رفت که غسل کند، آب او را با خود برد.
امام صادق(ع) خصوصیات اخلاقی شگرفی داشتهاند. در همین سالهای اخیر، دانشگاه استراسبورگ فرانسه بیش از صد دانشمند را از اقصی نقاط عالم از ادیان مختلف دور هم گردآورد، از آنها خواست که بدون تعصبات مذهبی، تحقیق کنند و دانشمندترین دانشمندان عالم را که سرآمد همهی علوم باشند را بیابند. بعد از تحقیق همگی متفقاً گفتند که او کسی نیست بجز جعفر صادق(ع) امام ششم شیعیان! هیچ کسی به پایهی علمی و اخلاقی ایشان نمیرسد.
شیعهی واقعی کسی است که نشانی از اخلاق امامش داشته باشد.
راوی نقل می کند: امام صادق(ع) در علم و زهد و ادب و معاشرت، عفو، فتوت، حسن خلق، احسان به دیگران منحصر به فرد بودهاست حتی در میان ائمه(ع).
نقل کرد: خدمت امام صادق(ع)، عالم به تمام معنا، رئیس مکتب تشیع، نشسته بودیم، شخصی آمد و گفت من از جایی میآیم که فلانی در جمع به شما ناسزا گفت. امام صادق(ع) بلند شدند، ما نیز بلند شدیم، چرخیدند به سمت قبله و قامت دو رکعت نماز را بستند بعد از سلام نماز، بلند شدند و دستهایشان را به سمت آسمان بلند کردند و فرمودند: خداوندا من او را بخشیدم تو نیز او را ببخش!
این جواب امام صادق(ع) به آن مرد ناسزاگو بودهاست زیرا اهانت به امام بلا و مکافات دارد.
ایشان به اهل منزل فرمودهبودند که پشت بام نروید. کنیز درحالیکه فرزند امام را در بغل داشتند از نردبان بالا میرفتند که امام از در وارد شدند، کنیز، هول کرد که به سرعت پایین بیاید ناگهان کودک از دست کنیز افتاد و مرد. زنان همه جمع شدند و شیون کردند، درحالیکه کنیز گوشهی حیاط از ترس میلرزید. امام، کودک را رهاکرد، به نزد کنیز رفت و سه مرتبه فرمودند: نترس! نترس! نترس! من تو را در راه خداوند آزاد کردم.
کودک را دفن کردند، مردم برای عرض تسلیت آمدند درحالیکه امام به پهنای صورت اشک میریختند، راوی خدمت امام عرض کرد: یابن رسول الله! إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون ، ما صبر در مصیبتها را از شما آموختهایم!
امام فرمودند: به خداوند قسم! برای مرگ فرزندم گریه نمیکنم بلکه گریه میکنم که چرا اخلاقم به گونهای است که کنیز از من میترسید!
راوی نقل می کند: در شب بارانی میرفتم، ناگهان دیدم که امام صادق(ع) همیان بردوش دارد و نفسهایشان به شماره افتادهاست، ایشان به زمین خورد و نانهای داخل همیان ریخت، من خدمت امام سلام کردم، امام فرمودند: داخل کیسهام نان بودهاست، با دست نانها را جمع کن قبل از اینکه خمیر شود. نانها را جمع کردیم، من گفتم : آقا جان! همیان را به من بدهید تا به دوش بکشم، امام فرمود: من مسافر هستم و این زاد و توشهی من است، باید خود، آن را روی شانهام بکشم. گفتم: در این شب بارانی به کجا میروید؟
امام فرمودند: من مسافر الی الله هستم، و این نانها را برای فقرا میبرم تا در قیامت گرسنه نمانم!
به محلهای رفتیم که فقرا خوابیدهبودند، امام زیر لباس هر کدام نانی قرار میدادند، بعد از اتمام کار، خدمت امام عرض کردم: آقا جان! اینان مسلمان نیستند و یهودیهای مدینه هستند که شبها اینجا میخوابند و از شیعیان شما نیستند.
امام فرمودند: میدانم! اگر شیعهی من بودند که نان بیخورشت برای آنان نمیآوردم، من حواسم حتی به نمک خانهی شیعیانم نیز هست.
راوی نقل میکند: امام بدرهای به من دادند که پر از سکههای طلا بود، و به من فرمودند که آن را به خانهی فلان شخص ببرم و نگویم که چه کسی این کیسه را دادهاست. من به نزد آن مرد رفتم و کیسه را دادم، مرد گفت: خداوند به این شخص خیر بدهد، هرچند یکبار خرج زندگی مرا میرساند اما، جعفر صادق در این شهر است و من بنی هاشم هستم و او نیز بنی هاشم است اما یکبار به من کمک نکردهاست، من شکایتش را به نزد خداوند میبرم.
چون امام به من تأکید کردهبودند که نام مرا نبر، من لب فرو بستم.
امام، دوازده هزار شاگرد تربیتکردند، در میان این شاگردان، زندیق، کافر، و از چهار فرقهی اهل سنت هم بودند، شاگردان دانشمند به انواع علوم.
اما، امام فرموند: وقتی جوانی را می بینم که علم دینش و احکام و شریعتش را بلد نیست، میخواهم با عصا آنقدر او را بزنم که خونین شود تا برود و احکامش را بیاموزد.
یک درس توحیدی امام به “مُفضل بن عمر جعفی” دارد که کتابی با همین عنوان شدهاست، مفضل اهل کوفه بودهاست، از شاگردان درجهی اول امام صادق(ع) بودهاست، مفضل از امام باقر(ع) روایت نقل کردهاست و با امام صادق(ع) و امام موسی کاظم(ع) و امام رضا(ع) زندگی کردهاست، هشتاد سال از چهار امام معصوم بهره بردهاست. اعتماد ائمه(ع) را جلب کردهبود و از طرف چند امام، وکیل مالی بودهاست، امام صادق(ع) به او فرمودهبودند که از پولی که از وجوهات جمع میکنی مبلغی را نزد خودت نگه دار اگر دیدی دو تا از شیعیان ما با هم اختلاف دارند، با این پول مشکل آنان را حل کن که یک شب دو شیعهی ما با هم قهر نباشند.
مفضل به جایگاهی رسید که امام صادق(ع) فرمودند: ای کاش شیعیان من در درک و فهم مانند مفضل بودند.
مفضل نقل میکند: روزی در کنار قبر مطهر رسول اکرم(ص) نشستهبودم و ذکر و دعا و صلوات میگفتم و در بزرگی شخصیت پیامبر(ص) تفکر میکردم. ناگهان ابن ابي العوجاي ملحد، با گروهی آمد، او مرد بسیار دانشمندی بود اما ملحد و کافر بود، آنان شروع به سخن گفتن کردند، ابن ابي العوجاء گفت: این مرد (رسول اکرم(ص) ) که اینجا خوابیدهاست، فیلسوفی بسیار زرنگ بودهاست و با فلسفهبافی نام خود را زنده نگه داشتهاست، این جهان خدا ندارد، همهچیز خودبهخودی بوجود آمدهاست و خودبهخودی نیز از بین خواهدرفت.
مفضل میگوید که من عصبانی شدم و فریاد زدم: ای کافر زندیق! تبلیغ عقاید باطلت را که میخواهی بکنی، چرا کنار قبر پیامبر(ص) این کار را انجام میدهی، به مکانی دیگر برو.
ابن ابي العوجاء مرا نگاهکرد و گفت: تو شاگرد جعفربنصادق هستی؟! ما بدتر از اینها را نزد او گفتهبودیم اما صدایش را برای ما بلند نکردهاست و صبوری و تحمل کردهاست و ما را زندیق و کافر لقب ندادهاست! آیا تو شاگرد او هستی؟!
مفضل می گوید: من خجالت کشیدم و به نزد امام رسیدم، درحالیکه گریه میکردم ماجرا را گفتم، امام فرمودند: فردا صبح قلم و کاغذ به همراه داشته باش.
من فردا به نزد امام رفتم، چهار روز طول کشید و امام چهار مجلس در باب خداشناسی برای من گذاشتند، در مجلس اول، امام یک روز کامل در باب شگفتیهای آفرینش انسان سخنگفتند، کیفیت ولادت جنین، غذای نوزاد، روئیدن دندان نوزادان، روئیدن مو در سر و صورت مردها و بیمویی زنان، منفعت گریهی کودک، دلیل و منفعت آب دهان کودک که باید بریزد، آفرینش دستگاه تناسلی کودک، ساختمان دل و مغز انسان، حکمت رشد و نمو مو و ناخن که اگر رشد نکند چه اتفاقی میافتد، حکمت روئیدن موهای زائد در برخی از نقاط بدن که اگر اجازهی روئیدن به آنان ندهیم چه اتفاقاتی برای انسان میافتد، کم شعور بودن کودک در هنگام تولد و دلیل مرحله به مرحله بودن رشد عقلی کودک، دلیل گریهی کودک در هنگام تولد و…
در مجلس دوم، امام دربارهی شگفتی خلقت حیوانات سخن گفتند، چرا انسان با شعور و حیوان فاقد شعور است، دلیل راهرفتن روی دوپا یا چهار پا و یا سینهخیز رفتن حیوانات، چرا نوزاد انسان نیازمند پرستاری است ولی نوزاد حیوان نیاز به پرستاری ندارد، دلیل لطف خداوند به سگ، مهربانی سگ، وفاداری سگ، علاقهی انسان ها به سگ، دلیل حیله گری روباه، دلیل حیله گری دلفین که برای شکار لازم دارد، خلقت عجیب مورچه، خلقت مرغان، حتی مرغانی که در هوا تخم میگذارند و در هوا تبدیل به جوجه میشوند و…
مجلس سوم، امام دربارهی شگفتیهای طبیعت سخن گفتند، چرا رنگ آسمان نیلی است، اگر سرخ یا زرد یا آبی فیروزهای بود چه روی میداد، فواید طلوع و غروب خورشید، فواید تابش ماه، فواید جزر و مد دریا، کیفیت حرکات ستارگان، توضیح دربارهی طولانی بودن شب یلدا حتی یک دقیقه، منافع وزش بادها و نسیمها، منافع چهار فصل، چرا فصول متنوع هستند، چرا فصل دوم گرم است و فصل آخر سرد است، چرا در فصل تابستان، ماهِ وسط گرمتر است و در این فصول چه باید بخوریم و…
مجلس چهارم، امام دربارهی ناملایمات زندگی سخن گفتند، دلایل وجود بلاها، آزمایشات، در یک بخشی از آن، فرمودند: خداوند لباس شما را در پشم حیوانات قراردادهاست، اما فرمودهاست که حیوانات را پرورش دهید و بعد پشم آنان را بچینید و بعد بشویید و نخ بریسید و ببافید و بعد لباس را بر تن کنید، در حالیکه میتوانست مانند بهشت، خودبهخودی بر تن شما لباس کند؛ غذای شما را قرار دادهاست اما فرمودهاست باید کار کنید و به دست بیاورید و پاکیزه کنید و بعد بپزید و استفادهکنید درحالیکه میتوانست مانند بهشت خودبهخودی شما را سیرکند، که یکی از دلایل آن را چنین فرمود که: اگر خداوند چنین میکرد، حوصلهی شما در دنیا سر میرفت و دیگر به شما خوش نمیگذشت و روزها انگیزهای برای برخاستن از خواب و تلاش برای کسب روزی نداشتید، و تنوع در زندگی شما وجود نداشت.
اگر بلاها نبود، لذت شادیها را نمیچشیدید و اگر شادیها نبود تلخی بلاها را متوجه نمیشدید، اگر بلاها نبود شما قدر عافیت را نمیدانستید.
اگر این آزمایشات نبود جهان را چه فسادهایی در بر میگرفت، خود امام اشکال میگرفتند بر تدبیر الهی در شب قدر و سایر ایام و بعد دانه دانه این اشکالات و شبهات را پاسخ دادهاند و…
امام فرمودند: ای مفضل! اول چیزی که مایهی تأمل است تا آفریدگار جهان را بشناسی، پیوسته بودن اجزای عالم با یکدیگر است که اگر با عقلت به دقت در اینان بپردازی به این یقین میرسی که این جهان خدای حکیمی دارد، همهی عالم مانند خانه است، آسمان سقف این خانه است، فرشش زمین است، که چه فرش زیبایی! چه گلها و درههایی! چه میادین تفریحگاهی، گوهرها در معدن ها همچون ذخیرههای انباشته؛ و همه چیز را در این خانه آماده کردهاست و آدمی را مالک این خانه قرار دادهاست، به اندازه و به میزان برای رفع نیازهایت بردار.
اما عدهای از مردم در این خانه همانند کوران هستند، در این خانه میگردند و فقط غر میزند که این مزاحمان که هستند؟! آنها نمیدانند که این اجزاء چه حکمتهایی دارد.
ای مفضل! عدهای مردم غافل در این خانه حیران هستند و کور و مست، مدام در حال طغیان و ناشکری هستند، گویا به شیاطین و طاغوتها اقتدا کردهاند، در این خانه، چشم دارانی کور هستند، سخن گویانی، گنگ هستند و سخنانی میگویند که به آخر و عاقبت آن فکر نمیکنند و شنوندگانی که میشنوند اما گویی کر هستند به چیزهای پست دل بستهاند و گماندارند که راهیافته هستند، در چراگاه پلید دنیا مشغول چریدن هستند گویا از رسیدن ناگهانی مرگ در امان هستند و از چشیدن کیفر کردار خویش مصون هستند، ای وای بر اینان! در روزی که هیچ دوستی برای دوستش کاری نمیتواند بکند و هیچ یاری به یاری دوستش برنمیخیزد مگر کسی که مورد لطف و مرحمت خداوند قرار بگیرد.