مصائب و زندان امام موسی بن جعفر(ع)
چه کنیم که معتقد و پابرجا بمانیم؟ ولایت هر یک از ائمه چه تأثیری در ما میگذارد؟
امام موسی بن جعفر(ع) در سه مسئله سَرآمد بودند
اهمیت عقل و ایمان
ذکر مصیبت شهادت امام کاظم(ع)
الحمدلله ربالعالمین. الهی به درگاهت هزاران بار تکبیر و تهلیل و تحمید و تسبیح و تقدیس عرضه میکنیم که امسال هم زندهایم و یک بار دیگر فرصت معاشرت با ماه رجب را به ما دادی؛ و لنگلنگان به شهادت امام موسی کاظم(ع) رسیدیم. باشد که امروز با همین گردهمایی مجازی آنچه را که امام جعفر صادق(ع) فرمودند: وقتی مینشینید دور همدیگر و یاد ما میکنید خداوند تبارکوتعالی شما را رحمت کند؛ خداوند رحمتش را هم اکنون به همهی ما مرحمت کند.
مصائب و زندان امام موسی بن جعفر(ع)
امروز، روز گریهی اهلبیت(ع) و روز گریهی امام رضا(ع) است. روزی که یک بار دیگر قلب پیامبر(ص) گریان شد از مصائب سخت اهلبیت عصمت و طهارت(ع) که ما هنوز یک ذره از آن را درک نکردیم. یکی مصائب امام علیالنقی(ع) است و آن سیاهچالی که امام علیالنقی(ع) در آن حبس و گرفتار بودند. یکی دیگر آن دوران زندان حضرت امام موسی بن جعفر(ع) است. امام موسی بن جعفر(ع) با چهار سفاک بنیعباس معاصر بودند که یکی از آنها هارونالرشید بود که در ظلم و ستم در شیعه کشی و در حسادت به علویان نمونه بود. سفاکی که برای ساختن قصر بغدادش لای جرزهای دیوار، علوی گذاشت و دیوار را چید به طوری که مینویسند وقتی قصر ملعون خراب شد تعداد جمجمهی اولاد علوی از تعداد خشتهای این قصر بیشتر بود! امام موسی بن جعفر(ع) با این ملعون که امام صادق(ع) را هم کشته بود ده سال همعصر بودند؛ و بعد از او با مهدی عباسی و بعد از او با هارون ملعون که ایشان را حبس طولانی کرد و در نهایت هم در زندان امام را به شهادت رساند.
امام موسی بن جعفر(ع) در بیستسالگی به امامت رسیدند و دوران امامتشان 35 سال بود و در این 35 سال با آن چهار سفاک بنیعباس هم دوره بودند. ستمها و ظلمها به امام کردند که ذرهای از آن را ما نشنیدیم و پای آن اشک نریختیم.
مینویسند ناصرالدینشاه وقتی به بغداد رفت گفت میخواهم زندان موسی بن جعفر(ع) را ببینم. وقتی پلههای سیاهچال را مقداری پایین رفت، از وحشت غش کرد و نتوانست به انتهایش برسد. بغداد را که چند متر بکنند به آب میرسند امام را در سیاهچال به غل و زنجیر و در آب حبس کرده بودند. خواندن روضهی امام موسی کاظم(ع) ترسناک است زیرا آدم میترسد که روضه را بخوانی و اشکی از چشمی جاری نشود.
انواع سمها را بر روی اولاد حضرت زهرا(س) امتحان کردند. برادهی الماس را به خوردِ امام حسن مجتبی(ع) دادند و جگرشان را تکهتکه کردند. سم دیگری را به امام علی بن الحسین(ع) دادند و نوع دیگری را به امام محمدباقر(ع) دادند و نوع دیگری را به امام صادق(ع) دادند و نوع دیگری را به موسی بن جعفر(ع) دادند. تاریخ مینویسد سمی که به موسی بن جعفر(ع) دادند سم جیوه بود و خاصیتش این بود که به بدن التهاب میداد و بدن روی زمین نمیماند، بلند میشود و به زمین میخورد. به جهت اینکه امام روی زمین قرار بگیرد غل و زنجیر سنگین آوردند و دستوپاهای امام را زنجیر کردند و بر گردنشان انداختند تا با آن سم عجیبوغریب روی زمین قرار بگیرد و جان بدهند؛ اما با این حال امام رضا(ع) که به معجزهی امامت حتماً در سیاهچال کنار پدرشان بودند و سر پدر را بر سینه گرفتند و دیدند که چگونه پدرشان به شهادت رسیدند میگویند گریهکنان باید بر امام حسین(ع) گریه کنند.
چیزی بر سر شهدای کربلا آوردند که مینویسند هر کجا شب اتراق میکردند و اسرا را نگه میداشتند صبح که بلند میشدند و سرها را بر نیزه میکردند دیگر کسی قدرت شناخت این سرها را نداشت که این سرها برای کیست. این مصائب را باید سربسته گفت و آن دلی که باید بشکند.
چه کنیم که معتقد و پابرجا بمانیم؟ ولایت هر یک از ائمه چه تأثیری در ما میگذارد؟
اشک که آمد باید برویم سراغ امام زمان(عج)؛ چه کنیم که معتقد و پابرجا بمانیم؟ چه کنیم که در روز قیامت جزو اصحاب امام زمان(عج) و منتظران امام زمان(عج) قلمداد بشویم؟ این چه کنیم در همهی دوران زندگی اهلبیت(ع) سؤال اصلی شیعیان واقعی بوده است. حدیث معروف است و نقل از ابراهیم محمد بن نافلی است که از پدرشان نقل میکند که پدرشان خادم امام رضا(ع) بود. امام رضا(ع) از موسی بن جعفر(ع) نقل میکنند و ایشان از پدرانشان و آنها از امیرالمؤمنین(ع) و امیرالمؤمنین(ع) از رسول اکرم(ص) نقل میکنند که پیامبر(ص) فرمودند: هر کس دوست دارد خداوند تبارکوتعالی را ملاقات کند در حالی که به او رو آورد در حالی که خدا از او رو برنگرداند ولایت تو علی بن ابیطالب(ع) را داشته باشد و تلاش و سعی کند که از دایرهی ولایت تو خارج نشود؛ و هر کس دوست دارد خداوند عظیم الشأن را ملاقات کند در حالی که خدا از او خشنود باشد باید که ولایت امام حسن مجتبی(ع) را داشته باشد و کسی که دوست دارد خدا را ملاقات کند در حالی که هیچ ترس و وحشتی نداشته باشد و به امنیت به قیامت وارد شود باید امام حسین(ع) را دوست داشته باشد؛ و کسی که دوست دارد خداوند را ملاقات کند در حالی که گناهانش آمرزیده شود، در دنیا موفق به توبه شود و موفق به عبادت و بندگی خداوند شود باید محبت و ولایت امام زینالعابدین(ع) را داشته باشد. هر کس دوست دارد خداوند بلندمرتبه را در حالی ملاقات کند که عنایتهای او چشمش را روشن کند باید ولایت و محبت امام محمدباقر(ع) را به دل داشته باشد. کسی که دوست دارد خدای بزرگ را ملاقات کند در حالی که پروندهی اعمالش را به دست راستش بدهند باید محبت و ولایت امام صادق(ع) را داشته باشد و در مکتب امام صادق(ع) پرورش پیدا کرده باشد و دانشمند به علوم اسلامی شود. کسی که دوست دارد خدای تبارکوتعالی را ملاقات کند در حالی که پاک و پاکیزه است باید ولایت و محبت امام موسی بن جعفر(ع) را داشته باشد. (بیش از سی هزار روایت و دعا از امام موسی بن جعفر(ع) داریم و ای وای که خودمان و بچههایمان چند تا از آنها را بلد نیستیم و فقط یک امام در حبس میشناسیمشان) کسی که دوست دارد خدا را ملاقات کند در حالی که شادمان است باید ولایت و محبت علی بن موسی رضا(ع) را در دل داشته باشد؛ و کسی که دوست دارد روز قیامت خدا را ملاقات کند در حالی که گناهانش به حسنات تبدیل شده باید محبت و ولایت امام جواد(ع) را در دل داشته باشد؛ که این تبدیل و تجلی به محبت جوادالائمه(ع) است. کسی که دوست دارد خداوند را ملاقات کند و به آسانی خداوند به حسابش رسیدگی کند و او را در بهشتی که عرضش به اندازهی وسعت زمین تا آسمان برای پرهیزکاران مهیاست باید به ولایت امام هادی(ع) چنگ بزند (اصلاً در دنیا اگر بخواهی تقوایت کامل شود به امام هادی(ع) متوسل شو و به سمت سخنان و مناقب امام هادی(ع) برو) کسی که دوست دارد خداوند تبارکوتعالی را ملاقات کند در حالی که از رستگاران باشد باید ولایت و محبت امام حسن عسکری(ع) را داشته باشد و متوسل به ابو المهدی باشد؛ (اما از همه سختتر:) کسی که دوست دارد خدا را با ایمان کامل ملاقات کند و خدشه بر ایمانش وارد نشود، با اسلام نیکو یعنی با عمل کامل و تسلیم کامل باشد، باید ولایت و محبت امام منتظر حضرت حجة بن الحسن عسکری(ع) را دارا باشد و ولایت تکوینی و تشریعی امام زمان(عج) را بشناسد و به ولایت تشریعی تن بدهد و تسلیم شود تا به ولایت تکوینی امام زمان(عج) برسد.
تعریف میکند: در ایام محرم در لندن مهمان دوستم بودم. به من گفت برویم روضه؟ گفتم: مگر در اینجا روضه دارید؟ گفت بله. با دوستم به خانهی زن و مرد انگلیسی رفتیم، هر دو دکتر بودند. مرد، فوق تخصص قلب و خانم، فوق تخصص زنان بود. در خانه دیگهای غذا بار بود و شیعیان با انواع نژادها آمده بودند و روضه برپا بود. سینهزنی و عزاداری بود و بعد از آن، غذا میدادند. به دوستم گفتم دوست دارم جریان را بدانم. به من گفت برو بپرس. من رفتم با خانم دکتر صحبت کردم به من گفت شوهرم تحقیق کرد و مسلمان شد و من هم به تحقیق همسرم مسلمان شدم. تمام احکام را پذیرفتم ولی تَه دلم شک به ولایت مهدی(عج) داشتم و این را نمیفهمیدم که چرا یک آدم باید این همهسال زنده باشد و غائب باشد و دیده نشود. در این مسئله متحیر بودم و سعی میکردم بفهم تا اینکه به حج رفتیم، با دیدن کعبه حالم دگرگون شد تا اینکه در منا گُم شدم و آنقدر گشتم ولی همراهان را پیدا نکردم. خسته شده بودم. داشت غروب میشد. نشستم گوشهای و شروع کردم به گریه کردن. ناگهان عرب نورانی به سمتم آمد و با زبان فصیح انگلیسی بعد از سلام و علیک گفت گُم شدی؟ گفتم بله. فرمود تازه مسلمانی؟ گفتم بله. فرمود بلند شو، من تو را میرسانم و راه افتادیم و بعد از مدت کوتاهی گفت این خیمهی شماست؛ در آخر هم به من گفت: سلام من را به همسرت برسان. گفتم به همسرم بگویم چه کسی سلام رساند؟ فرمودند: بگو همان کسی که من به ولایت او تحیر دارم و سؤال دارم که چگونه میشود یک نفر این همهسال عمر کند و کسی او را نبیند، به او بگو حجة بن الحسن عسکری مهدی موعود غائب پس پرده من را رساند.
او مسلمان شده و ولایت تشریعی را پذیرفته و حالا که در تحیر مانده، امام دستش را به ولایت تکوین میگیرد و او را به سرمنزل مقصود میرساند. ولایت اهلبیت(ع) که آنقدر ما را به آن تأکید کردهاند.
در انتهای حدیث میفرمایند: آنها پیشوایان هدایت و نشانههای تقوا و پاکی هستند. کسی که ولایت و دوستی آنها را داشته باشد پیامبر(ص) فرمودند من از طرف خداوند بهشت را برایش ضمانت میکنم. شروع و آغازش محبت است اما ادامهی آن شناخت و معرفت است و ادامهاش تبعیت از آنهاست.
امام موسی بن جعفر(ع) در سه مسئله سَرآمد بودند
حیف است که شناخت ما از موسی بن جعفر(ع) اینقدر کم است. جناب موسی بن جعفر(ع) در سه مسئله سَرآمد بودند:
آنقدر که به «کاظم» لقب گرفتند. نه تنها در مقابل دوستان و نه در مقابل زیردستان و نه در مقابل مسلمین و مسلمات و نه در مقبل شیعیان، بلکه در مقابل دشمنان.
هارون به زندان مأمور میفرستاد و به انواع اذیتها امام موسی بن جعفر(ع) را اذیت میکرد اما آنها جز محبت از موسی بن جعفر(ع) چیزی نمیدیدند. ایشان در مقابل بدی مردم آنقدر سکوت میکردند که به کاظم لقب گرفتند و آنقدر تسلط بر خشم خودشان داشتند که به کاظم لقب گرفتند.
چرا یک ذره از آن کنترل خشم در ما وجود ندارد؟ در مقابل دوست و شاگرد و بچه و در مقابل دشمن سکوت کن بگذار هر چه میخواهند بگویند. تو سکوت کن. حتی اگر نمیتوانی محبت کنی سکوت کن. این از اخلاقیات بارز امام موسی بن جعفر(ع) بود.
کنیز زیبارو را به قعر سیاهچال فرستاد. به او گفته بود بزند و برقصد و به مأمور هم گفته بود به موسی بن جعفر(ع) بگو این هدیهی هارون است و کنیز شماست. امام فرمودند به هارون بگو من به این چیزها نیاز ندارم و کنیز را برگرداند. هارون گفت حالا که هدیهی ما را برگرداندی مجبور به تحمل آن هستی و کنیز را برگرداند تا آواز بخواند و برقصد. پس از مدتی مأمور آمد، هارون پرسد چه خبر؟ موسی بن جعفر(ع) با کنیز ما چه میکند؟ مأمور گفت: کنیزت روزها روزه است و مدام در رکوع و سجود است و شبها به گریه است و الهی العفو میگوید. کنیزت در همنشینی با موسی بن جعفر(ع) به عابدهای بیبدیل تبدیل شده است. هارون دستور داد کنیز را بیرون بیاورند و سر به نیستش کنند تا صدایش به کسی نرسد.
چرا ما امام موسی بن جعفر(ع) را به عنوان یک امام زندانی میشناسیم؟
ایشان شاگردانی تربیت کردند. در یک کلمه امام موسی بن جعفر(ع) پاسبان شاگردان امام محمدباقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) بودند. اگر صبر و کظم غیظ ایشان نبود و تحمل حبس توسط ایشان نبود، شاگردان از بین میرفتند؛ که ایشان را مأمور کردند بین کشتن شیعیانش و حبس خودشان و ایشان گفتند من را حبس کنید و شیعیانم را آزاد کنید.
سِنْدی بن شاهِک یهودی زندانبان امام کاظم(ع) دستور میداد تازیانهها را به پای امام موسی بن جعفر(ع) زمانی بزنند که زنجیرها به پایشان بسته است و روی زنجیرها بکوبند به طوری که این زنجیر پوست را بشکافد و به گوشت برود.
ایشان پاسدار مکتب امام جعفر صادق(ع) بودند و شاگردانی تربیت کردند مانند علی بن یقطین. امام جعفر صادق(ع) زراره و ابا بصیر و هشام و … را تربیت کردند اما امام موسی بن جعفر(ع) علی بن یقطین تربیت کردند. او مأمور نبود که برود در مساجد حدیث بگوید و بنویسد امام به او فرمودند تو وزارت هارون بن رشید را قبول کن و آن وقت در آنجا به شیعیان ما خدمت کن. برای هارون خبر بردند که او در پنهان به شکل شیعیان وضو میگیرد. امام پیام داد که بر تو لازم است از این به بعد همیشه به شکل اهل سنت وضو بگیری.
وقتی آن شتربان کار داشت و امام او را فرستاد به وزارت خانه تا مشکلش را حل کنند و وقتی نتوانست و او را راه ندادند، سال بعد وقتی علی بن یقطین به حج رفت خدمت امام رفت؛ اما امام او را راه ندادند، التماس و خواهش کرد امام راهش ندادند. پیام داد آقا جان من علی بن یقطین هستم چه کردم که من را راه نمیدهید؟ امام فرمودند: تو مراجعهکنندهی شیعه را نپذیرفتی؟! علی بن یقطین رفت به خانهی شتربان و گفت من میخوابم تو پاهایت را بگذار روی چشمهایم. من دل امام را رنجاندم. پاهایت را به روی چشمهایم بگذار تا یقین کنم از من گذشتی تا بروم خدمت امامم و من را راه بدهند.
امام از ولایت تکوینی خودشان نشانهها دادند به بُشر حافی: صدای سازوآواز بلند بود. هركس كه از نزدیك آن خانه میگذشت، میتوانست حدس بزند كه درون خانه چه خبر است؟ بساط عشرت و می گساری پهن بود و جام «می» بود كه پیاپی نوشیده میشد. كنیزك خدمتكار درون خانه را جارو زده و خاکروبهها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در كناری بریزد. در همین لحظه مردی كه آثار عبادت زیاد از چهرهاش نمایان بود و پیشانیاش از سجدههای طولانی حكایت میکرد از آنجا میگذشت، از آن كنیزك پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز گفت: آزاد. امام فرمودند: بله آزاد است، اگر بنده میبود که این سروصداها بیرون نمیآمد. کنیز ماجرا را برای صاحبش تعریف کرد. صاحبخانه گفت: آن مرد چه نشانههایی داشت؟ علائم و نشانهها را که گفت، فهمید که موسی بن جعفر(ع) است. پایش برهنه بود، به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد، برای اینکه ممکن بود آقا را پیدا نکند. پایبرهنه بیرون دوید. همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد. دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض کرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید که مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت میخواهم بندهی خدا باشم و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بندهی خدا شد و در ولایت تکوینی امام به جایی رسید که وقتی بشر حافی در کوچه میرفت شترها به احترامش در آن کوچهها سرگین نمیانداختند.
بنیعباس خودشان را خلیفهی برحق میدانستند. ببینید تفاوت تا کجاست. ابوطالب عموی پیامبر(ص) هستند و امیرالمؤمنین علی(ع) و جعفر طیار از فرزندان ایشان هستند خدماتی به اسلام کردند، حمزه عموی پیامبر(ص) هستند که سیدالشهدا شد و عباس هم عموی پیامبر(ص) بود و نزولخوار مشهور مکه که بچههای او بنی العباس شدند. امام جعفر صادق(ع) را کشتند، امام موسی بن جعفر(ع) را کشتند، امام رضا(ع) و امام جواد(ع) را کشتند، امام علیالنقی(ع) و امام حسن عسکری(ع) را کشتند و پسرعمو، پسرعمو هم میکردند! نسل عباس عموی پیامبر(ص) امام کُشهای سفاک شدند. با جلسات و مناظراتی که امام کردند مشروعیت اینها را زدودند و آنها را به مردم معرفی کردند، کسانی را که ادعا میکردند خلافت سهم بنی العباس است!
در مُسند امام موسی بن جعفر(ع) بیش از سی هزار روایت از ایشان ذکر شده است. رجوع کنید به احادیثی که امام موسی بن جعفر(ع) به هشام دربارهی عقل و جهل گفتند، حدود چهل مطلب در این باره گفتند. یکی از دعاهای این مُسند دعایی است که امام موسی بن جعفر(ع) در قعر زندان در سجدههای نماز میخواندند: «اللَّهُمَّ انی اسئلک التَّوْبَةِ قَبْلَ الْمَوْتِ وَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْمَغْفِرَةِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ»
از سفارشهای امام، رأفت و مهربانی نسبت به مردم است. شاید اینکه امام رضا(ع) رئوف هستند، این رأفت را به ارث از امام موسی بن جعفر(ع) گرفتند.
کسی آمد و به امام گفت آقا جان به یک مرد حکومتی بدهکارم و ندارم که بدهیام را بدهم. امام در حج بودند و نامهای نوشتند؛ «بسمالله الرحمن الرحیم آگاه باش تحت عرش الهی، سایهای وجود دارد و در آن عرش افرادی به آرامش میرسند و آرامش پیدا میکنند که نسبت به برادران ایمانی خود خیر و نیکی انجام داده باشند و یا گرهای از مشکلات آنان را بگشایند و سُرور و شادی به قلب آنها وارد کنند. صاحب نامه که نزدت میفرستم از برادران دینی است و سلام و رحمت خداوند بر شما باد.»
سال بعد مرد به حج آمد و گفت آقا همهی بدهیام را به من بخشید و من را خوشحال کرد. امام فرمودند: تو را خوشحال نکرد من را خوشحال کرد و تنها من را خوشحال نکرد بلکه پدرم و جدم و … و رسول خدا(ص) را خوشحال کرد و در نتیجه خود خدا را خوشحال کرده است.
اهمیت عقل و ایمان
احادیث کوتاهی که درباره عقل و جهل به هشام فرمودند:
ای هشام! امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: هر کسی برای من خصلتی از خصلتهای خوب در وجودش استوار و پابرجا کند من آن خصلت را از او میپذیرم و با همان یاریاش میکنم و دستش را میگیرم. (سخاوتمند و رئوف یا مثلاً اهل مدارا با مردم است من با همان خصلت او را نجات میدهم) و در نبود دیگر خصلتها از او گذشت میکنم؛ اما در نبود دو چیز نمیتوانم بگذرم: یکی نداشتن دین و دوم نداشتن عقل. اگر دیندار عاقل نباشد از او نمیگذرم؛ زیرا نبود دین یعنی نبود امنیت و با ترس و دلهره زندگی کردن؛ و زندگی با ترس و دلهره گوارا نیست. (امام میفرمایند: کسی که دین ندارد احساس آرامش و امنیت ندارد و این ایمان به خداست که ما را به امنیت میرساند. کسی که دین ندارد در زندگی آرامش ندارد و زندگی بر او گوار نیست. این شاید کنایه بر این باشد که آدمی که دین نداشته باشد نمیتواند یک خصلت خوب هم در خودش استوار کند چون مدام در نگرانی به سر میبرد.) نبود عقل در زندگی مقایسه نمیشود مگر با مردگان. امیرالمؤمنین علی (ع) عقل را با مرده مقایسه میکند.
ای هشام! برافراشته شدن حق به وسیلهی اهلش برای فرمانبرداری از خداست و هیچکس نمیتواند حق را استوار و پیاده کند مگر با فرمانبرداری از خدا؛ و هیچ نجاتی از خطرات دنیا و آخرت نیست مگر با فرمانبرداری از خدا و حق؛ و فرمانبرداری با کمک دانش میسر است. (آدم فرمانبردار اول باید آدم آگاه و عالم و دانشمندی باشد) و دانش آموختن جز با یاری عقل به دست نمیآید و در دل جا نمیگیرد. (اجرای حق با فرمانبرداری است، فرمانبرداری با کمک دانش است و دانش فقط به وسیلهی عقل و خرد در دل انسان جای میگیرد.) و هیچ دانشی جز از ناحیهی دانش شناس نیست؛ و شناخت دانش با یاری عقل است. اگر یاری عقل نباشد هیچ دانشی در دل انسان حاکم نمیشود و مانند بذر روی سنگ است که باران میخورد و میرود.
ای هشام! همانا لقمان به پسرش گفت: در مقابل حق فروتن باش تا خردمندترین مردم باشی. (جوان ما گمان نکند اگر در مقابل ائمه گردنش را بالا میگیرد و منم، منم میکند عاقل است. اگر علی(ع) متواضعترین است برای اینکه عاقلترین است. اگر موسی بن جعفر(ع) متواضعترین است چون عاقلترین است.) فرزند عزيزم همانا دنيا دريای ژرفی است که بسياری از جهانيان در آن غرقگشتهاند بايد برای نجات خويش کشتی پرهيزکاری و تقوا را انتخاب کنی که پل آن ايمان و بادبانش توکل بر خداوند و ناخدايش عقل و خرد و راهنمايش دانش و سکانش شکیبایی است.[1]
چرا ما به موسی بن جعفر(ع) وقتی مریض هستیم توسل میگیریم؟ ما سی هزار روایت و دعا از امام داریم.
ذکر مصیبت شهادت امام کاظم(ع)
زندانبان امام موسی کاظم(ع) میگوید: سه روز قبل از شهادت، امام مرا طلبید و فرمود: «امشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی بن موسی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خودنمایم.» گفتم: آیا توقع دارید با وجود این همه مأمور و قفل و زنجیر، امکان خروج شما را فراهم کنم؟! امام فرمودند: «ای مسیب! تو گمان میکنی قدرت و توان الهی ما کم است؟ و این غل و زنجیرها مانع رفتن من هستند؟» گفتم: نه ای مولای من. سپس فرمود: من با همان اسم اعظم الهی که آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان (ع) تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد، خدا را میخوانم و به مدینه میروم. ناگهان دیدم امام دعایی خواند و ناپدید شد. اندکی بعد بازگشت و با دست خود زنجیرهای زندان را به پای مبارک بست. سپس فرمودند: من پس از سه روز از دنیا میروم. من به گریه افتادم و گفتم: آقا! دعا کنید ایمانم قویتر شود و من حکمت این اسارت شما را بفهمم که شما که امام هستید چرا زیر غل و زنجیر هستید؟ امام فرمودند: امام تو را در دینت استوار دارد و گریه نکن و بدان که پسرم علی ابن موسیالرضا پس از من، امام توست.
یکی از دلایل 7 و یا 14 سال اسارت امام در زندان این بود که مردم را کمکم با نبود امام در میان مردم عادت بدهند. موسی بن جعفر(ع) در زندان بود و کسی ایشان را نمیدید و بنیعباس هم قصد داشتند مدت زندان را طولانی کنند و بعد هم امام را به شهادت برسانند و بعد بدن امام را روی پل بغداد گذاشتند تا مردم ببینند و بعد هم بگویند مهدی موعود همین بود و غایب شد و حالا هم مرده و این هم جنازه امام! بعد هم عدهای از شیعیان، شدند واقفیه و هفت امامی شدند و گفتند مهدی رفت و وجود ندارد! امروزه واقفیهها کم هم نیستند.
خرما را به نخ سمی کشیدند و موقع افطار امام آوردند. امام اجتناب کردند. به امام گفتند مجبور به خوردن هستی، اگر نخوری به دهانت میگذاریم و امام را آن گونه مسموم کردند که به هنگام جان دادن صدای غل و زنجیر که بالا و پایین میآمد به گوش میرسید. بعد هم بدن نازنینشان را به چهار تا حمال دادند و روی پل بغداد گذاشتند. بدن نازنین امام به اعجاز امامت توسط امام رضا(ع) غسل و کفن داده شد و در محلهی فقرای کاظمین دفن شد و شما امروز کاظمین را به این عظمت میبینید.
میخواهم بگویم یابن رسولالله! یا موسی بن جعفر! خبر شهادتتان به مدینه رسید و دخترانت گریه کردند و ضجه زدند و صدای ناله از خانهی شما بلند شد. علی بن موسی(ع) کارهای شما را انجام دادند و به مدینه رفتند و برایتان مجلس برگزار کردند. دخترانتان گریه میکردند در حالی که بدن شما را ندیده بودند. میخواهم بگویم یا حضرت معصومه! پس چه حالی داشتند سکینه(س) دختر امام حسین(ع) در کنار بدن پدرشان در گودال قتلگاه؟! چه حالی داشتند حضرت رقیه(س) و خواهران ابیعبدالله(ع) وقتی بدنی که سرش از قفا جداشده بود و زیر سم اسبان رفته بود را دیدند؟! دو بدن در هنگام جان دادن خیلی تعب کشیدند: یکی بدن امام حسین(ع) در گودال قتلگاه که مدام به چپ و راست میغلطید و العطش میگفت و یکی بدن موسی بن جعفر(ع) در زندان و زیر غل و زنجیر. شما بدن پدر را ندیدید ولی آنها دیدند.
امام زینالعابدین(ع) به عبیدالله ملعون در کوفه گفتند: عبیدالله! یک کلمه به من جواب بده تو از جان عمهام زینب چه میخواهی و تا کی میخواهی حرمت عمه جان زینب را بشکنی؟ تو با پدرم کار داشتی و سر مطهرشان جلویت هست چرا آنقدر عمهام را آزار میدهی؟
یا حضرت معصومه! شما این روزها را ندیدید شاید به همین خاطر است که امام رضا(ع) فرمودند گریه کنندگان عالم به حسین بن فاطمه(س) گریه کنند.
[1] اصول کافی باب 1 باب حجت های الهی