بسم الله الرحمن الرحیم
یا فاطمة الزهرا اغیثینی
بیست و ششم مهر 1399، بیست و نهم صفر 1442
محورهای سخنرانی:
امام رضا علیهالسلام امام رئوف
انواع شناخت ائمه(ع)
در باب شناخت امام رضا علیهالسلام و آمدن امام به ایران
توسلات به امام رضا علیهالسلام
شباهتهای امام رضا علیهالسلام به مادرشان حضرت زهرا علیهاالسلام
با توجه به آیهی نور، هدف امامان چه بوده است؟
ادامهی بحث سه مسئولیت ما در مقابل ائمه اطهار(ع)
عجایب تدفین امام رضا(ع) و ذکر مصیبت
روز آخر مجلس است، روزی که ما همیشه به مستمعین گفتهایم کشکولهای خالی گدایی خود را با خود بیاورید. مزد عزاداریهای این دو ماه را مادرشان حضرت زهرا(س) مرحمت میکنند. همیشه میگفتم آنهایی که دم در مجلس نشستهاند جایگاهشان خیلی بالاست چون روایت هست که حضرت زهرا(س) دم در مجلس میایستند و همهی کسانی که میآیند و میروند از زیر دست بیبی رد میشوند و ایشان برایشان دعای خیر میکنند و مزد عزاداریها را به همه مرحمت میکنند. انشاءالله امشب که میخواهیم رخت عزا را دربیاوریم، با نیت و با وضو و توسل این کار را انجام دهیم و بخواهیم که این محرم و صفر، آخرین محرم و صفر عمر ما نباشد و ما سالهای بعد به دور از بلاها مجالس را برای ائمه(ع) برگزار کنیم.
امام رضا علیهالسلام امام رئوف
امام رضا علیهالسلام امام رئوف است بنابراین روزی که متعلق به ایشان است سفرهی رأفت گسترده شده است. سر این سفره هیچ موجودی دست خالی برنمیگردد و همهی موجودات هستی میدانند که به این امام رئوف باید پناهنده شوند.
سالهای گذشته این را گفتهام که تختی گذاشته بودند و امام رضا علیهالسلام با دوستان، روی آن تخت زیر درخت توتی نشسته بودند. آنجا درختان توت زیادی بود. گنجشکی آمد روی زانوی امام رضا علیهالسلام شروع کرد به سر و صدا کردن. امام کلامشان را نگه داشتند و به یکی از دوستان فرمودند این عصای من را بردار و برو به سراغ آن درخت توت. آنجا این گنجشک لانهای دارد که جوجههایش در آن هستند و به من میگوید ماری دارد میرود جوجههای من را بخورد و من به تو پناه آوردهام. برو و آن مار را رد کن. مرد رفت و چنین کرد و گنجشک تشکرکنان و جیکجیک کنان پر کشید به لانهاش.
ما که از آن گنجشک کمتر نیستیم. ما شیعه و محب امام رضا علیهالسلام هستیم و این ایام هم متوسل به ایشان هستیم. من میخواهم یک بیادبی کنم و بگویم: یا امام رضا، قبر مطهر امام حسن عسکری علیهالسلام و امام علیالنقی علیهالسلام سامراست، قبر امام جواد علیهالسلام و امام موسیبنجعفر علیهالسلام کاظمین است، قبر امام حسین علیهالسلام کربلاست. قبور امام صادق علیهالسلام، امام باقر علیهالسلام، امام حسن مجتبی علیهالسلام و امام سجاد علیهالسلام مدینه است و دست ما از رسیدن به حرمهایشان کوتاه است. شما امام رضا در مملکت ما هستید و ما به شما نزدیکتر هستیم. دو ماه به فرمودهی شما به جدتان گریه کردیم، حتی امروز همانطور که خودتان فرمودید: یابنشبیب هر گریهکنی میخواهد گریه کند، به حسین گریه کند، ما هم امروز هم به امام حسین علیهالسلام گریه کردیم اما تقدیم کردیم به شما و میخواهیم از شما اجر بخواهیم، که آنجور که خودتان صلاح میدانید از ما پذیرایی کنید. به مادرتان فاطمهی زهرا علیهاالسلام قسمتان میدهیم که دعای هیچ دعاکنندهای را امروز بدون اجابت برنگردانید و هیچ گریهکنی را بدون اجر و مزد نگذارید.
یا امام رضا، خوش به حال خواهرتان که از مدینه آمدند شما را ببیند و وقتی به قم رسیدند از دنیا رفتند، و نبودند ببینید که شما را مسموم کردند و ندیدند که شما چگونه جان دادید. اما من بمیرم برای خواهر امام حسین که برادرش را تجهیز کرد و لباس بر تنش کرد و زیرگلویش را بوسید و شاید دو ساعت نگذشته بود که وقتی کنار گودال قتلگاه آمد فریاد زد که آیا تو برادر من هستی؟ چنان ظاهر بدن این برادر تغییر کرده بود که نشناخت. من بمیرم برای دل آن خواهری که وقتی شام غریبان آمد کنار بدن برادر، آنقدر شمشیر و نیزه کنار زد که دستهایش زخمی شد تا بدن برادرش را از زیر اینها بیرون بکشد.
یا امام رضا، مگر باز هم به بدنی که زیر سم اسب پامال شده نیزه و شمشیر و سنگ میزنند؟ یا امام رضا بدن شما را پسرتان دفن کرد، من بمیرم برای آن آقایی که نئش پسر جوانش را نمیتوانست حمل کند و صدا زد که برای بردن بدنش، عبا بیاوردند. این گریهها بر امام حسین(ع)، هدیه به شما یا امام رضا. شما خودتان فرمودید ایرانیها را دوست دارید. آمدید و بین ایرانیها ساکن شدید. شما را قسم میدهم به آن محبتی که به خوبان دارید، شما از مادرتان حضرت زهرا(س) بخواهید که اجر عزاداریها را همین امروز به همه عطا کنند.
ما امروز صحبتمان را به چند بخش تقسیم میکنیم، در ارتباط با امام رضا علیهالسلام و راههای توسل به ایشان و همچنین در مورد آمدن ایشان به ایران و احادیث و روایات.
انواع شناخت ائمه(ع)
امام سه حق به گردن ما دارد و هر سه حق در زیارت جامعهی کبیره آمده است. حق اول مثل همان حق خدا، معرفت به امام است. اینکه من هر دوازده امام را حداقل به اجمال بشناسم. یکی هم معرفت ذاتی امام هست که کار هرکسی نیست.
پیامبر(ص) به امام علی(ع) فرمودند: یا علی جز خدا و تو کسی نمیتواند من را بشناسد و جز من و خدا کسی نمیتواند تو را بشناسد. این آن شناخت ذاتی است. شناخت ذاتیِ آن خلقتی که پیامبر فرمودند ما هزاران سال قبل از آدم ابوالبشر نورمان خلق شده بود و در جوار حق به ذکر خدا مشغول بودیم تا خدا آدم(ع) را بیافرید و در صلبش نور ما را قرار داد تا روزی که ما قدم به عرصهی حیات بگذاریم.
نوع دیگر شناخت، مثل شناخت پیامبر به عنوان پیامبر است، خاتمالنبیا، آورندهی قرآن و واسطهی بین مردم و آسمان. این شناخت مخصوص ماست و تا این شناخت مقام نبوت را حاصل نکینم نمیتوانیم از پیامبر، الگو و اسوه بگیریم. همینطور شناخت به عنوان امامت هم از ائمه لازم است بر ما. اگر این شناخت را داشتیم خیلی از اشکالات را وارد نمیکردیم و سؤالات عجیب نمیپرسیدیم. بارها دیدیم میگویند چرا امام رضا علیهالسلام انگور مسموم را خورد و از این مدل سؤالات. همهی اینها از عدم شناخت و کمخردی است. یک شناخت اجمالی از زندگی ائمه بر همهی ما لازم است.
در باب شناخت امام رضا علیهالسلام و آمدن امام به ایران
امام رضا علیهالسلام پنجاهوپنج سال زندگی کردند و به وسیلهی مأمون عباسی که هفتمین خلیفهی بنیعباس بود به شهادت رسیدند. بنیعباس با علویون و در واقع با پیامبر، پسرعمو بودند و نسل عباس عموی پیامبر بودند. وقتی خلافت به اینها رسید اینها با علویون بدتر از آنچه امویون کردند رفتار کردند. مأمون هفتمین این خلیفهها بود. دوران امامت امام رضا علیهالسلام بیست سال بوده و ایشان سیوپنج سالگی به امامت رسیدند. هفده سال دوران امامت در مدینه سپری شده و سه سالش در خراسان گذشته است. ده سال از دوران امامتشان را در خلافت هارون که قاتل موسیبنجعفر(ع) بود سپری کردند. در این مدت ایشان در مدینه بودند اما تحت نظر بودند. مینویسند بیشترین حج عمره را هارون به جا آورد و یک بار که خواست به حج برود، عیسیبن جعفر که عموی هارون بود به او گفت تو قسم خورده بودی که بعد از موسیبنجعفر(ع) هرکسی ادعای امامت کند او را بکشی، اکنون پسرش علیبنموسی ادعای امامت کرده و خطبهی امامت خوانده است. تو داری به مکه میروی و او در مدینه است. هارون با خشم نگاهش کرد و گفت یعنی تو توقع داری من تمام علویان را بکشم؟
صفوانبنیحیان میگوید وقتی بعد از موسیبنجعفر، علیبنموسی خود را امام معرفی کرد ما از عواقبش ترسیدیم و عرض کردیم یابنرسولالله کاش امامت خود را آشکار نمیکردید تا از گزند هارون در امان باشید، از شمشیر او خون میچکد نسبت به علویان. امام فرمودند هارون هرچه سعی کند به من تسلط پیدا نخواهد کرد. همانطور که جدم در مدینه قسم خوردند که اگر ابوجهل توانست یک تار مو از سر من کم کند من پیامبر نیستم، من هم به شما میگویم که اگر هارون توانست از من یک تار مو کم کند من امام نیستم. نترسید قاتل من هارون نیست.
هارون بعد از شهادت امام هفتم از علویان و شیعیان ترسیده بود و میخواست با روش ملایمتری برخورد کند. به همین دلیل حتی گاهی هزاران درهم برای امام رضا علیهالسلام میفرستاد که بین فقرا تقسیم کند. دورادور مراقب امام بود اما خیلی پاپیچ امام نمیشد. بعد از هارون پسرش امین به خلافت رسید و بعد او مأمون عباسی به خلافت نشست. شورشهای مردم اوج گرفت و مأمون برای اینکه شورشها را بخواباند، امام رضا(ع) را به اجبار از مدینه به خراسان آورد و امام را مجبور کرد که ولایت عهدی را بپذیرد به دو دلیل. یکی اینکه علویان را راضی کند و دوم اینکه ایرانیها را راضی نگه دارد که ایرانیها حب علی(ع) و اولاد علی را داشتند. اما امام رضا علیهالسلام توطئهی او را خنثی کردند و به مردم فهماندند که مأمون هم مثل پدرش طاغوت است و به اجبار امام را به مرو آورده است. این کار را به چند روش انجام دادند:
اول اینکه وقتی قاصد فرستادند که امام را از مرو به مدینه بیاورند، امام مکرر کنار قبر پیامبر(ص) میرفتند. گاهی از کنار قبر میآمدند و دوباره برمیگشتند. با صدای بلند گریه میکردند. مردم اجتماع میکردند که چرا برای یک سفر رفتن اینطور از پیامبر وداع میکنید؟ امام با اشک میفرمودند من از جوار جدم خارج میشوم، در غریبی از دنیا میروم و کنار هارون به خاک سپرده میشوم. پس به مردم میفهماندند که مأمون من را میبرد که شهید کند.
دوم عمیةبنعلی میگوید در همان سالی که امام رضا(ع) را به مرو آوردند قبل از آن من حج بودم و امام رضا(ع) هم حج بودند و جوادالائمه(ع) هم که پنج سالشان بود همراه ایشان بودند. امام طواف خانهی خدا میکردند، نه به طور معمولی، بلکه طوری زیارت میکردند که انگار آخرین حج و زیارتشان است. همه تعجب کردند که امام رضا علیهالسلام چرا اینطور زیارت میکنند. جوادالائمه پنج ساله بر دوش غلام امام بود و غلام امام، ایشان را طواف میداد. سپس او را به حجر اسماعیل برد و نشست تا طواف امام تمام شود و امام خواستند نماز بخوانند که غلام امام آمد و گفت جوادالائمه خسته شده و خیلی وقت است که در اینجا نشسته. هرچه به او میگویم بلند شو برویم میگوید تا وقتی خدا بخواهد من اینجا نشستهام. امام رضا علیهالسلام آمد و بغلش کرد و فرمود: پسرم چرا نمیروی؟ جوادالائمه(ع) با صدای بلند عرضه داشت: شما فکر میکنی من متوجه نیستم که زیارتت زیارت آخر است و دیگر شما به مکه برنمیگردی؟ من متوجه هستم که شما داری از خانهی خدا وداع میکنی، وداع کسی که دیگر به اینجا برنمیگردد. امام او را به آغوش کشید و در میان تعجب مردم رفتند.
سوم هنگام خروج، همهی خانواده را جمع کردند و فرمودند بنشینید و با صدای بلند بر من گریه کنید. من صدای عزاداری شما را بشنوم. سپس دوازده هزار درهم بین خانواده تقسیم کردند و فرمودند من هرگز دیگر به سوی اهل بیتم برنمیگردم. بلند شدند و جوادالائمه(ع) را برداشتند و به سمت قبر پیامبر رفتند. امام رضا(ع) جوادالائمه(ع) را به حرم پیامبر چسباندند و عرضه داشتند: یا رسولالله! من از پسرم دارم جدا میشوم، او را به شما میسپارم. به او برکت بدهید و جان او را حفظ کنید. سپس رو به جمعیت کردند و فرمودند: بعد از من، وکیل و امام بعدم جواد الائمه است. همین کاری که امام حسین علیهالسلام کردند. شب آخری که میخواستند از مدینه بروند، تا صبح کنار قبر پیامبر(ص) گریه کردند و اشک ریختند. یک لحظه که به خواب رفتند، پیامبر(ص) در خواب به ایشان فرمودند: یا حسین! من به زودی تو را کشته، غریب، عطشان، تنها در کربلا خواهم دید. به سرعت از مدینه بیرون برو و دیدار ما کنار گودال قتلگاه.
امام حسین علیهالسلام روز دواع به دخترانشان فرمودند: آرام بگیرید و گریه نکنید که گریه در پیش رو دارید. تا من زنده هستم صدای گریهی تو را نشنوم سکینه جان. به خواهرش حضرت زینب فرمود: یا زینب! ای دختر مرتضی! آرام بگیر! تو گریهی طولانی در پیش رو داری. اما امام رضا علیهالسلام به اهل بیتشان فرمودند: بلند بلند گریه کنید. امام دوست نداشت دشمن صدای گریه زن و بچهاش را بشنود اما امام رضا علیهالسلام میخواهد به اهل مدینه اعلام کند من را کشته حساب کنید. من دیگر بین شما برنمیگردم.
امام رضا علیهالسلام وقتی به مرو رفتند به هیچ عنوان ولی عهدی را قبول نکردند. مأمون عباسی امام را خواست و گفت که همان کاری را با تو میکنم که عمر خطاب کرد. عمر خطاب وقتی شورا گذاشت میان شش نفر، او یک رأی کمتر از امیرالمؤمنین آورد و ابابکر یک رأی بیشتر و اینطور ابابکر خلیفه شد. عمر خطاب در میان مردم به آن شش نفری که رأی میدادند اعلام کرد که اگر امروز با نظر ما که انتخاب ابابکر است مخالفت کنید گردن شما را میزنم. مأمون هم به امام رضا علیهالسلام گفت من امروز ولایت عهدیام را به شورا نمیگذارم، به شما پیشنهاد میکنم اما همان حرف عمر را میزنم، اگر نپذیری گردنت را میزنم. اگر امام آن روز به شهادت میرسید، خون امام هیچ اثری در جامعه نمیگذاشت. امام پذیرفت به شرطی که در هیچ کار حکومتی شرکت نکند.
در نهایت مأمون تصمیم گرفت که امام را شهید کند.
وقتی در مرو باران نبارید و خشکسالی شد و از امام خواستند نماز باران بخواند، امام رضا علیهالسلام به همراه محبان و شیعیان برای خواندن نماز باران رفتند. جمعیت زیادی با امام رضا علیهالسلام به صحرا رفتند و امام و شیعیان نماز باران خواندند و ابر سیاهی در آسمان ظاهر شد. مردم بلند شدند که بروند که زیر باران نمانند امام فرمودند بنشینید. این ابر مال جای دیگری است. دوازده مرتبه آسمان ابری شد و امام فرمودند بنشینید که این ابر برای فلانجا است. بار دوازدهم امام فرمودند بروید خانههایتان که الآن باران سیلآسایی راه میافتد. باران آمد و نهرها پر آب شد.
گروهی پیش مأمون رفتند و بدگویی کردند که با این معجزهی علیبنموسیرضا چیزی برای تو باقی نمیماند و باید هیبت او را بشکنی و او را کوچک کنی. میان آنها حمیدبنمهران پیشقدم شد و گفت امام را دعوت کن و بزرگان شهر را هم دعوت کن و من میان جمع، او را تحقیر میکنم. مهمانی را ترتیب دادند. مأمون به امام گفت کنار من بنشین و امام علیهالسلام آنجا نشستند. حمیدبنمهران با بیادبی بلند شد و کلمات زشتی به امیرالمؤمنین علیهالسلام، به امام رضا علیهالسلام و به پدر بزرگوارشان گفت. گفت تو گمان میکنی باران به دعای تو باریده؟ اگر قدرت و توانایی داری، به این دو شیری که در پرده نقش بسته امر کن که من را بخورند. امام رضا علیهالسلام یک اشاره کردند که این ملعون کافر را بگیرید و ببلعید. شیرها شیهه کشیدند و آمدند و او را با استخوان خوردند و خونش را هم لیسیدند. مأمون به حالت مرگ، غش کرد و امام فرمودند گلاب بیاورید و اینها را به هوش بیاورید. این از معجزات امام رضا علیهالسلام است.
امام گاهی معجزه دارد، گاهی کرامت دارد. فرق معجزه و کرامت این است که معجزه را وقتی انجام میدهند که حقانیت خود را ثابت کنند، مثلاً وقتی که طرف کافر است و قبول نمیکند و میگوید کار خارقالعاده انجام بده تا من به تو ایمان بیاورم. این کار خارقالعاده را معجزه میگویند. آن مرد گفت اگر تو امام هستی و باران به دعای تو باریده، ثابت کن و اینطور شد. شیرها بعد از اینکه مرد را خوردند رو کردند به امام رضا و پرسیدند آیا صاحبش که مأمون است را هم بخوریم؟ امام فرمودند خیر بروید به پرده بچسبید و رفتند. کرامت، الطافی است که امام نسبت به دوستانش انجام میدهد. مثل وقتی که مریض داریم و میرویم از امام میخواهیم که آقا مریض ما را درمان کن.
این قصه معروف است که مردی پسرش را نصیحت میکرد به غلامیِ امام رضا و اینکه دست از امام رضا برندارد. پسر گفت ما دوازده امام داریم و تو اینقدر من را سفارش به امام رضا میکنی. پدر گفت آخر تو زنده ماندنت به دست امام رضا علیهالسلام است. مادرت سر زایمان مرد و من هیچ کسی را نداشتم و تو هیچجوری آرام نمیگرفتی و مدام گریه میکردی. من رو کردم به سمت مشهد و از امام رضا علیهالسلام خواستم: برایم چارهای کنید، بچهام دارد میمیرد و زنی هم پیدا نمیکنم. گریه کردم و از بام پایین آمدم و دیدم خوابیدی. آمدم بالای سرت دیدم از کنار دهانت شیر میآید و انگشت شصتت در دهانت هست و داری میمکی. دستت را آوردم بیرون و دیدم زیر ناخنت یه سوراخ کوچک است که از آن شیر بیرون میآید. تا وقتی تو غذاخور شدی، شصتت را در دهانت میکردی و شیر میآمد. غذاخور که شدی این سوراخ بسته شد. این کرامت امام است.
معجزه در حق کافر انجام میشود. امام رضا علیهالسلام معجزات زیادی داشتند و مأمون دید حیثیتی برایش نمانده است. عبداللهبنبشیر میگوید مأمون من را صدا زد و گفت ناخنهایت را نگیر و بگذار بلند شود و به کسی هم نگو چرا. دو سه هفته بعد من را خواست و چیزی مثل تمبر هندی به من داد و گفت این را خوب چنگ بزن طوری که اثر آن زیر ناخنهایم ماند. سپس امام رضا علیهالسلام را طلبید و امام نشستند. مأمون صدا زد انار بیاورید. به من اشاره کرد انار را فشار بده و آبش را بگیر، پسرعمم آب انار دوست دارد و برایش خوب است. آن آب انار را مأمون با دست خودش به امام رضا علیهالسلام داد در حالی که با سم دستهای من آغشته بود. این یک نوع است که تاریخ مینویسد. نوعی دیگر تاریخ مینویسد که این سم را به دانههای انگور آغشته کردند و امام تناول کردند. نوعی دیگر مینویسند که امام رضا علیهالسلام بیمار بودند و میخواستند حجامت کنند. مأموری برای حجامت امام رضا علیهالسلام فرستادند که با تیغ مسموم امام را حجامت کند و اینگونه سم را وارد بدن امام کردند.
این سؤال میشود که امام معصوم است و میداند که این مسوم است چرا به آن تن میدهد؟ یا میدانیم شب ضرب خوردن امیرالمؤمنین علیهالسلام ایشان چند مرتبه فرمودند انگار همان شب است یعنی قطعاً علم به آن داشتند. یا اینکه امام حسین علیهالسلام ناچار به این جنگ بودند با اینکه میدانستند شهید میشوند. اما بعضی سؤالات یا مطالبی عجیب مطرح میکنند که از نداشتن شناخت نسبت به امام است. مثلاً بعضی میگویند امام رضا علیهالسلام انگور دوست داشت! که این حرف بسیار بدی است و اهانت به مقام امامت است.
اباسعد هروی نقل میکند به تاریخ صحیح که مأمون عباسی امام رضا علیهالسلام را صدا زد و به او گفت تو امروز از اینجا زنده بیرون نخواهی رفت. انتخاب کن یا با شمشیر یا با سم کشته شوی. پرده را کنار زدند و امام دیدند جلاد آنجا با شمشیر ایستاده است. امام فرمودند در پروندهی جدم رسولالله که از آسمان برای من آورده، مرگ من، مرگ با سم است. من سم را نتخاب میکنم. تحلیل میکنند که اگر امام با شمشیر کشته میشدند شیعیان شورش به پا میکردند و قتل عام میشدند و امام، خود را فدای شیعیان کردند با مرگ خاموش. به همین جهت امام، عبا به سر کشیدند تا منزل رفتند که شیعیان حال امام را نبینند. به اباصلت هم فرمودند وقتی آمدم در را ببند و کسی را راه نده. امام سم را خوردند و بلند شدند. مأمون گفت کجا میروی؟ امام فرمودند همانجا که من را فرستادی. به حال سختی به خانه رفتند. اباصلت میگوید وقتی درها را بستم بدن امام لرز کرده بود و مثل گنجشکی که در زمستان زیر آب یخ باشد بدن امام میلرزید. در این حال امام به من رو کردند و فرمودند خدمتکاران شام خوردند؟ گفتم آقاجان با این حال شما چه کسی میل به غذا دارد؟ فرمودند اباصلت سفره را بیندازید و بگویید همه بیایند بنشینند. امام با آن حال سخت که عرق درشت میکردند نشستند و به همهی خدمتکاران مهربانی کردند و به آنها غذا تعارف کردند و سپس فرمودند برای کنیزان و زنان غذا ببرید. سفره که جمع شد امام غش کردند. برخی کتب مینویسند دو روز تا شهادت امام رضا علیهالسلام طول کشید. بدن آماس کرد و پوست ناراحت بود و تب و لرز شدید داشتند. بعضی از کتابها هم مینویسند امام همان شب ساعاتی بعد به شهادت رسیدند.
توسلات به امام رضا علیهالسلام
پیامبر(ص) فرمودند: هرکسی که میخواهد روز قیامت با صورت باز و لب خندان و دل آرام، من را ملاقات کند و همنشین من باشد محبت فرزندم علیبیموسی(ع) را در دل داشته باشد و قبر او را در غربت زیارت کند.
ثواب زیارت امام رضا علیهالسلام پهلو به زیارت امام حسین علیهالسلام میزند. سالهای گذشته گفتهام که همهی مردم در محشر هستند و زوار علیبنموسی(ع) عندالله نزد ائمهی اطهار(ع) روزیخوار هستند.
امام رضا علیهالسلام از ائمهی بسیار معجزهگر بودند چون امامتشان را بسیاری قبول نداشتند. اولین والیِ موسیبنجعفر(ع) که پول فراوانی هم پیش او بود، بعد از شهادت ایشان با اینکه نوشتهای پیشش بود که علیبنموسی(ع) امام است، انکار کرد و گفت موسیبنجعفر(ع) مهدی بود و از دنیا رفت و امامت تمام شد. این کار را برای این کرد که پولها را بالا بکشد. مردم زیادی به او اعتماد داشتند و او وکیل درجه یک امام موسیبنجعفر(ع) بود و برای همین اخلال در کار امامت علیبنموسی(ع) به وجود آورد. تا زنده بود هم از حرف خود برنگشت.
سفرهی کرامت و توسل علیبنموسیالرضا(ع) وسیع و گسترده است. از راههای توسل به امام رضا علیهالسلام که دستور خود امام هم هست این است که هرگاه هر اتفاقی در زندگی برایت افتاد و سر کلاف زندگی را گم کردی دو رکعت نماز بخوان قربة الی الله، رکعت اول حمد و یک آیةالکرسی و رکعت دوم یک حمد و یک سوره قدر. بعد از نماز قرآن را روی سرت بگذار و بگو: «اللهم بحق ماارسلته الی خلقک و بحق کل آیة فیه و بحق کل مدحته فیه علیک و بحقک علیه و لا نعرف احدا اعرف بحقک منک» و بعد از آن ده بار بگو: «یا سیدی یا الله» و بعد از آن ده بار بگو: «بحق محمد» و سپس ده بار بگو: «بحق علی» و امامان را به همین ترتیب ادامه بده و در نهایت ده بار بگو: «بالحجة» و یقین کن که اگر با صدق نیت انجام دهی حاجتت کنار جانمازت است.
طریقهی دیگر توسل به امام رضا علیهالسلام این است که چهل روز، روزی صد و ده مرتبه صلوات خاصهی علیبنموسیالرضا(ع) را بخوان: «اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی…»
توسلی دیگر: هفت روز از شنبه تا جمعه روزی هفت مرتبه سوره «یس» را یک جا و پشت سر هم بخوان.
راه دیگر توسل به امام رضا علیهالسلام هدیه نماز جعفر طیار به ایشان است که ایشان بسیار به این نماز علاقمند بودند.
ما معمولاً آداب توسل کم داریم که در آن نماز نباشد. چون فرمودند عمود وسط خیمه، نماز است و آن میخهایی که چهارگوشه را به هم وصل میکند دعا است.
یک راه دیگر توسل به امام رضا علیهالسلام از طریق هدیه «یس» به مادر ایشان است.
برای خود من، کرامت امام رضا(ع) به پایم را خانم مالک از این توسل به مادر امام رضا علیهالسلام گرفتند. ما به چشم دیدیم این کرامت را که سوزن در پای من با نوکش فرورفته بود و فردایش سوزن با نوک از پای من بیرون آمد. هرجایی از خانم مالک میپرسیدند من گرفتارم، ایشان میگفتند یک «یس» بخوان هدیه به حضرت نجمه(س) مادر امام رضا علیهالسلام. اگر پول هم داری یک قربانی هم بکش. اگر نه همین یک «یس».
شخصی از خدام امام رضا علیهالسلام میگوید بیشتر از بیست سال پیش، دویست هزار تومان بدهکار بودم و هیچ کسی را نداشتم که از او بگیرم. رفتم حرم و یک «یس» برای مادر امام رضا علیهالسلام خواندم و گفتم: آقا! من یک «یس» برای مادرتان خواندم، اینقدر هم بدهکارم، آقا کسی را حواله کنید بدهی من را بدهد. آمدم در صحن سقاخانه نشستم و شخصی پیشم آمد و گفت بدهکاری؟ گفتم بله. گفت من نذری با امام رضا علیهالسلام کردهام. دسته چکش را درآورد و پرسید چقدر است بدهکاریات؟ گفتم خیلی است دویست هزار تومان. دیدم چک را دارد مینویسد. صد هزار تومان نوشت، من انگشتم را کردم سمت ضریح و در دلم گفتم آقا بدهی من دویست هزار است. بعد دیدم آقایی که چک مینوشت دو برگ نوشت هر کدام صدهزار تومان داد به من و رفت.
راه توسل به امام رضا علیهالسلام خیلی زیاد است و یکیاش زیارت ایشان است.
توسل به امام زمان(عج) با عدد دوازده
امروز روز آخر جلسه است و روز پرداخت صدقه برای امام زمان(عج). بعد از این هرکسی خواست برای امام زمان(عج) صدقهای بدهد، روی عدد دوازده کار کند. آن کسی که ندارد دوازده تومان بدهد، کسی که کمی دارد هزار و دویست تومان بدهد. کسی که بیشتر دارد، دوازده تا یک میلیون تومان بدهد و به همین ترتیب روی عدد دوازده کار کند. مدتی روی این عدد با امام زمان(عج) ارتباط برقرار کنید. ضرر نمیکنید. بزرگان ما میگفتند حتی نماز امام زمان را دوازده شب پشت هم بخوانید.
شباهتهای امام رضا علیهالسلام به مادرشان حضرت زهرا علیهاالسلام
شباهتهای امام رضا علیهالسلام به مادرشان حضرت زهرا علیهاالسلام را میخواهیم بیان کنیم. ببخشند من را که با زبان گنهکارم این مطالب را میگویم.
یک شباهتشان این است که پیامبر(ص) فرمودند: فاطمه پارهی تن من است و دیگر فرزندم علیبنموسیرضا پارهی تن من است که در سرزمین طوس دفن میشود.
دوم در زیارت خاصهی حضرت زهرا میخوانیم: «السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیده». در زیارت خاصهی امام رضا علیهالسلام هم میخوانیم: «الصدیق الشهید». این هم شباهتی دیگر که خود معنا و تفسیر دارد.
شباهت بعدی، شباهت نوری ایشان است. حضرت زهرا(س) در دوران زندگیشان دعای نور را به سلمان فارسی آموزش دادند. سلمان فارسی میگوید من تبهای شدید بیش از هزار نفر در مدینه را با دعای نور حضرت زهرا(س) قطع کردم. این دعای نور «بسم الله النور …» که در مفاتیح هم آمده است در میان معصومین به عنوان دوا میچرخید. امام محمدباقر علیهالسلام وقتی تب میکردند این دعا را میخواندند و مادرشان حضرت زهرا(س) را صدا میزدند. وجود حضرت زهرا نوری بود که روزی پنج بار بر امیرالمؤمنین در مدینه به پنج رنگ مختلف میتابید. امیرالمؤمنین از این نورها بهرهها میبردند. وجود حضرت زهرا(س) نوری بود که از لحظهی تولد الی الابد لقب زهرا به خود گرفت یعنی بانوی فوقالعاده نورانی. ایشان نورالانوار بودند. هنگام نمازهایشان، اسمشان، دعای نورشان و شخصیتشان همگی تحت تأثیر نورشان بود. این انوار به ارث به امام رضا علیهالسلام رسیده است و امام رضا علیهالسلام لقب شمسالشموس و همچنین لقب سراجالله گرفتهاند. سراج، خودش نوری است که تمام انوار اسم الله که تمام انوار اسمهای خدا در آن جمع شده به این سراج اضافه شده است. اینجا یک نکتهای هست که وجود امام رضا علیهالسلام در میان ائمه وجود خاصی بود به طوری که بر مؤمنین و مؤمنات لازم است که برای شناخت امام رضا علیهالسلام وقت بیشتری را صرف کنند تا از انوار ایشان برخورداری بیشتری حاصل کنند.
با توجه به آیهی نور، هدف امامان چه بوده است؟
ما همه میدانیم که کار عزیزان معصوم دو چیز است: یک اینکه مردم را امر کنند به رضای خدا و دوم اینکه دلهای سنگ مردم را از حالت سنگی خارج کنند و تبدیل به شیشه کنند. چون دلی که تبدیل به شیشه شود قابلیت دریافت نور را دارد به حدی که دلها تبدیل شوند به چراغ پاک از بدیها و رذائل نفسانی و مصفا شده مثل شیشه که کمترین اثر انگشتی رویش بخورد معلوم میشود. و کمترین چرک و گرد و غباری را معلوم میکند که صاحبش برخیزد و به تزکیه بپردازد. همهی اینها مقدمهاش این است که امام معصوم سعی دارد همهی بندگان خدا را به مرکز نور و به کلید برق مرکزی وصل کند. تا انسان به مرکز نور و به آن کلید مرکز نور وصل نشود، به سعادت نخواهد رسید. حال این مرکز نور کجاست و این کلید، برقش کجاست؟ مرکز نور، آیهی سورهی نور است: «الله نور السموات و الارض … » کلید برقش آخرش است که میگوید خدا هدایت میکند هرکسی را بخواهد به نورش.
جابربنعبدالله انصاری میگوید در مسجد کوفه دیدم امیرالمؤمنین نشسته است و انگار انگشتش روی زمین چیزی مینویسد و تبسم دارد و گویا از روی تعجب آرام میخندد. جلو رفتم و سلام کردم و گفتم آقا تبسم دارید. امام فرمودند چون تعجب کردم. پرسیدم از چه؟ امام فرمودند از کسانی که این آیه را میخوانند اما معرفت به این آیه ندارند. آیه «الله نورالسموات و الارض …» را شروع کردند به خواندن و معنا کردن ( شما هم آیهی نور را بخوانید و ترجمهی آن را هم بخوانید و این را کنارش بگذارید).
«الله نور السموات و الارض» یعنی خداوند نور آسمانها و زمین است. «مثل نوره کمشکاة» مَثَل نور خدا مَثَل مشکات است. سپس امام فرمودند: مشکات، محمد صلی الله علیه و آله است. در ادامهی آیه داریم «فیه مصباح» یعنی در آن مشکات یک مصباح است و امام فرمودند من مصباح هستم. در ادامه آیه داریم «فی زجاجة» زجاجة، حسن و حسین هستند. در ادامه هست «کانها کوکب دری» که او علیبنحسین است. «یوقد من شجرة مبارکة» محمدبنعلی، «زیتونة» جعفربنمحمد، «لاشرقیة» موسیبنجعفر، «و لا غربیة» علیبنموسی، «یکاد زیتها» محمدبنعلی، «و لو لم تمسسه نار» علیبنمحمد، «نور علی نور» حسنبنعلی و «یهدی الله لنوره من یشاء» مهدی صاحب الزمان است. این مهدی همان کلید مرکز برقی است که ائمه میخواهند ما را به آن کلید وصل کنند.
حال چرا ائمه تن به شهادت یا اهل بیت تن به اسارت دادند؟ انگیزهی همه این بود که مردم را به مرکز برق وصل کنند که خدا و پیامبر و ائمه است. آن کلیدی که باید بزنی تا از نور اینها استفاده کنی، آن کلید وجود نازنین صاحب الزمان(عج) است. اگر ما به این کلید وصل نباشیم واقعاً چه هستیم؟ تمام فیزیک بدن ما یک اسکلت وحشتناک است.
امام رضا علیهالسلام دیدند مردی با تکبر زیادی در حال راه رفتن است. امام فرمودند خیلی با تکبر راه میروی. گفت من را میشناسی؟ امام فرمودند بله که میشناسم. تو اولت یک قطره آب نجس بدبو بودی، الآن کپسولی حامل کثافاتی و فردا لاشهای متعفن.
چه لطفی خداوند در حق ما کرده که بر آن بدن اسکلتی وحشتناک و رگ و پی خونین ما پوست لطیف کشیده است. پوستی که بر بدن ما کشیده شده، معنایش این است که خدا با جمال و کمال خودش فیزیک من و شما را رنگآمیزی کرد، سفید، سبزه، گندمی، تیره. «یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح» اول اینجا جلوه میکند. خداوند با این پوستی که بر بدن ما کشید، عیبهای ما را پوشاند و از آن حالت اسکلت درآورد. این از بدنمان، حال برویم سراغ روحمان.
عبدالعظیم حسنی نقل میکند به امام جوادالائمه(ع) گفتم آقا جان یک حدیثی از اجدادتان برایمان بفرمایید. امام فرمودند: از پدرم، ایشان از جدش و جدش از جدش و به همین ترتیب از امام علی(ع) روایت کردهاند اگر پردهها از باطن ارواح کنار میرفت و مردم عیوب یکدیگر را میدیدند و از آنها آگاه میشدند رغبت نمیکردند جنازههای هم را دفن کنند.
خداوند چنین عیبهای ما را مخفی کرده است که هیچ کسی از اطرافیانمان خبر ندارند. حال آن از جسممان و این هم از روحمان. ما چه هستیم جز عجز و درماندگی و شرمساری؟ اگر کمالی هست و جمالی هست از همان «الله نور السموات و الارض» است. امامان هم میخواهند ما را به آنجا وصل کنند که صاحب جمال و کمال شویم و کلید این اتصال مهدی فاطمه(س)ُ است.
چرا پیامبر فرمودند شما اگر امام رضا علیهالسلام را به امامت قبول داشته باشید شفاعتتان روز قیامت با من؟ دلیلش این است که وجود امام رضا علیهالسلام ما را به امام مهدی علیهالسلام وصل میکند. آنهایی که هفت امامی هستند که مهدی ندارند. خانم مالک میفرمودند آدمی که میخواهد به مقصد برسد، اول باید به رضای خدا برسد، کسی که در سیر بندگیاش به رضای خدا نرسد به هیچجا نمیرسد. همانگونه شخصی که امام رضا علیهالسلام را به امامت قبول کند تا امام دوازدهم را قبول خواهد داشت و بقیهی راه امام رضا علیهالسلام او را میبرد. تا امام رضا علیهالسلام آمدن، به مرکز نور وصل شدن است و امام رضا علیهالسلام تو را مهدی وصل میکند و دوازده امامی میشوی، یعنی تو را وصل به کلید برق میکند. اگر به امام رضا علیهالسلام و به دنبال ایشان به امام مهدی علیهالسلام وصل نشویم، در راه میمانیم. اینکه میگویند امام رضا علیهالسلام مأمور است مسافران را به مقصد برساند معنیاش همین است. مردم وقتی به امام رضا علیهالسلام قائل هستند یعنی ائمهی بعدشان را هم قبول دارند و سفرشان به سلامتی به مقصد میرسد. این، هدف همهی امامان است.
امام حسین علیهالسلام کشته نشدند مگر اینکه هدفشان رضای خدا بود و اینکه کشته شوند تا توحید زنده بماند. یک هدف داشتند و آن این بود که ذکر و یاد و احکام خدا را برپا کند، همانطور که میگوییم «اشهد انک قد اقمت الصلوة». تا بساط لهو و لعب و شراب و حرامخوری را جمع کند، قرآن و نماز و علم و معرفت و حکمت را برپا کند. همهی امامان همین هدف را داشتند.
ما دو دفتر مقابلمان باز است. یک دفتر برای آن کسانی که در شکستن اهداف امام حسین علیهالسلام تلاش میکنند، در راستای تضعیف اهداف امام حسین علیهالسلام تلاش میکنند، به هر شکلی میکوشند، حرمت قرآن، نماز و معارف دینی را بشکنند. حتی آن خواهران همکار من که مثل من سوادشان کم است و محقق نیستند و در آداب دینی تحقیق نمیکنند و با برهان و مستدل نمیتوانند حرف بزنند، اگر دعوت میشوند به صدا و سیما بهتر است نروند تا اینکه بروند و در مقابل دوربینها حرفی بزنند که بعد از آن این حرف باعث شود که در رسانههای ضد دین این حرف را پخش کنند و قرآن و پیامبر را مسخره کنند و بخندند به دلیل حرف بیمنطق این شخص. این کار خودش نوعی تضعیف اهداف امامان است. مثلا اینکه میگویند وقتی پیامبر متولد شدند دوازده کنگره مدائن شکست، این مطلب هیچجا سندش قوی نیست، و بیان این حرف باعث میشود که این موضوع را دستاویز کنند و دین را مسخره کنند. هرکسی با قلمش، با بیانش، با پولش، با تربیت بد فرزندش، با اخلاقش و به هروسیلهای صدمه به راه امام حسین علیهالسلام بزند نامش از دفتر امام حسین علیهالسلام پاک میشود و در دفتر عمرسعد نوشته میشود. عمرسعد هم هدفش همین بود که دین را وارونه جلوه دهد. من اگر نمیتوانم از دینم دفاع کنم، حداقل باعث مضحکهی دین نشوم. اگر بلد نیستم حرف درست و منطقی بزنم نزنم بهتر است. هرکسی به نوع انتخاب زندگیاش و به هر وسیلهای به دین ضربه نزند و باعث افتخار دینش شود اسمش در دفتر امام حسین علیهالسلام و اهل بیت(ع) نوشته میشود.
ادامهی بحث سه مسئولیت ما در مقابل ائمه اطهار(ع)
ما سه مسئولیت در مقابل ائمه داریم: مسئولیت اول در زیارت جامعهی کبیره آمده است که خطاب به ائمه میگوییم: ما نه باید از شما عقب بیفتیم و نه از شما جلو بیفتیم. هرکسی از شما ائمه عقب یا جلو بیفتد باخته است، بلکه انسان باید همراه شما حرکت کند. ما در مقابل آن عهدی که با ائمه بستیم مسئولیم.
آن شخص که مقابل امام حسین علیهالسلام ایستاد تا امام، نمازش را بخواند و او تیرباران شد، بعد از امام پرسید که آیا از من راضی هستید؟ اگر شما بفرمایید که از من راضی هستید و من به عهدم وفا کردم راحت جان میدهم. امام او را بوسیدند و فرمودند بله. در جنگ جمل زیدبن سوهان که غرق در خون روی زمین افتاده بود، امیرالمؤومنین آمد و سرش را بغل گرفت. او به امام گفت آیا من به عهدم وفا کردم؟ از من راضی هستید؟ امام فرمودند آری از تو راضی هستم. او گفت من یک وصیت دارم، صورتم را از خون نشویید همینطور دفنم کنید، تا روز قیامت در مقابل خدا و پیامبر بگویم من اینگونه وفای به عهد کردم نسبت به امامم. شما هم امشب بعد از اذان مغرب و بعد از دو ماه عزاداری بگویید: یا امام زمان، آیا از من راضی هستید؟ آیا به عهدم وفا کردم؟
مسئولیت دوم، همانطور که میخوانیم شما «اَمام حوائجی» هستید. اَمام به معنی جلو و مقدم، یعنی ما مسئولیم شما ائمه را جلوی حوائجمان قرار دهیم. هر برنامهای در زندگی داشته باشم باید اول شما ائمه را جلوی رویمان قرار دهیم که آیا این کار شما را خشنود میکند یا نه؟ شما جلودار خواستههای من هستید و اول شما هستید.
مسئولیت سوم اینکه یقین کنیم تمام اعمال و رفتارمان را ائمه میبینند همانطور که داریم «فسَیَری الله عملکم و رسوله و المؤمنون» پس بدانید خدا و پیامبر و مؤمنان همه اعمال شما را میبینند. منظور از مؤمنان اینجا ائمهی اطهار هستند. هر کاری میکنم یقین داشته باشم ائمه من را میبینند. گاهی به خودمان بگوییم «فَاَین الله؟» پس خدا کجاست؟ «فاین المهدی؟» امام زمان کجاست؟ «فاین رسول الله؟» پیامبر کجاست؟ آنوقت گاهی اینقدر بیملاحظه عمل نمیکنیم.
امام رضا علیهالسلام فرمودند: مؤمن، مؤمن واقعی نمیشود مگر سه خصلت در او جمع باشد: یک خصلت از خدا که آن پوشاندن اسرار است (سرّ خودش و خانوادهاش و دیگران)، یک خصلت از پیامبر که مدارا و نرمرفتاری با مردم است (خدا در قرآن به پیامبر فرموده است میدانی چرا مردم دور تو جمع میشوند؟ چون تو نرمخو و خوشاخلاق هستی) و خصلتی از امامش که صبر کردن در زمان پریشانی و تنگدستی است.
چرا ما با داشتن این ائمهی خوب و این دستورات، زندگیمان مثل کلاف سردرگم شده است و روزبهروز فاصلهمان از اسلام بیشتر میشود؟! مطلب بسیار است و وقت صحبت کم. اگر خدا بخواهد و دستم یاری کند در روزهای آینده مطالب را مینویسم و در کانال قرار میدهیم.
متوسل هستیم به امام رضا علیهالسلام و ساعات آخر مجلس است. امام رضا علیهالسلام امام رئوف و سریعالجواب هستند. جوری جواب میدهند که اصلاً فکر نمیکنی از کجا.
یکی از امیران خراسان بود، در شهر نیشابور یک بیمارستان ساخته بود و روزی برای سرکشی به بیمارستان رفت. مردی را دید که مشخص بود فقیر است. جلو رفت و احوالش را پرسید و او را به خانهاش دعوت کرد. امیر گفت تو اگر من را نمیشناسی من تو را میشناسم. مرد به خانهی امیر رفت. امیر سفرهای انداخته بود و فرماندهان و دیگران هم بودند. امیر در مقابل همه از مرد پرسید: خانه داری؟ مرد گفت: نه. امیر گفت: در فلانجا خانهای به او بدهید. امیر پرسید: مرکب داری؟ مرد گفت: نه. امیر گفت: مرکبی به او بدهید. امیر پرسید: نفقه و درآمد داری؟ مرد گفت: نه. امیر گفت: برایش بگذارید. امیر پرسید: وسایل زندگی داری؟ مرد گفت: نه. امیر گفت: به او بدهید. همه تعجب کردند و پرسیدند: این چه کاری است برای این آدم ناشناس؟ امیر گفت: من خیلی جوان بودم و فقیر و تنگدست. رفتم به حرم امام رضا علیهالسلام و روبروی ضریحش ایستادم و دو رکعت نماز خواندم. این مرد هم کنار من بود. من دعا کردم که یا امام رضا! من میخواهم امیر خراسان شوم. او هم دعا کرد که یا امام رضا! من یک خانه و یک مرکب و یک درآمد و وسایل زندگی میخواهم. امام رضا علیهالسلام من را امیر خراسان کرد. امروز که او را دیدم خواستم ببینم او هم به حوائجش رسیده یا نه؛ که گفت نرسیدم. گفتم من واسطه بشوم، چیزهایی که از امام رضا علیهالسلام میخواست به دست آورد. امام رضا علیهالسلام به من داده است و من هم به شکرانه به او بدهم. مرد خوشحال شد و خواست برود امیر گفت صبر کن. من یک قصاص از تو طلبکارم. باید یک لگد به مچ پایت بزنم. وقتی من به امام رضا علیهالسلام میگفتم امیریِ خراسان را میخواهم تو لگد محکمی به پایم زدی و گفتی دیوانهی بدبخت مفلس چه کسی تو را امیر میکند؟ دیدی امام رضا علیهالسلام من را امیر کرد. من به یقین میخواستم و تو تردید داشتی.
عجایب تدفین امام رضا(ع) و ذکر مصیبت
امام رضا علیهالسلام بعد از خوردن آن سم به منزل آمدند و فرمودند: اباصلت! پسرم میآید، هرچه گفت گوش کن. اباصلت میگوید: اواخر شب دیدم یک نوجوان در حیاط با موهای بسیار زیبا و گندمگون ایستاده است. من گفتم درها را بستهام. ایشان فرمود کسی که من را از مدینه به طوس آورده است داخل خانه هم میآورد. وقتی امام رضا علیهالسلام امام جواد علیهالسلام را دیدند نیمخیز شدند و دستانشان را باز کردند و ایشان را بغل کردند و سرشان را بوسیدند و بعد به ایشان فرمودند تکیه بده. ایشان تکیه زد و سر امام رضا علیهالسلام روی سینهشان بود. بمیرم برای آن پدری که سر پسر را روی سینه گرفت تا جان بدهد. اباصلت میگوید امام رضا علیهالسلام و جوادالائمه علیهالسلام لحظاتی زمزمه کردند و من نمیفهمیدم به چه زبانی است. سپس برف سفیدی از دهان امام رضا علیهالسلام آمد و جوادالائمه(ع) به دستشان گرفتند و مانند عسل بلعیدند و امام از دنیا رفتند.
جوادالائمه علیهالسلام فرمودند: اباصلت! وسایل کفن و دفن را بیاور. گفتم آقا در منزل نداریم. ایشان فرمودند برو انبار و من رفتم و دیدم وسایلی آماده و حتی آب هم آماده است. آوردم و کمک کردم. جوادالائمه(ع) امام را غسل دادند و کفن کردند و برایشان نماز خواندند و فرمودند تابوت بیاور. گفتم نداریم. فرمودند برو در همان انبار هست. رفتم تابوت را آوردم و امام را قرار دادند و همین که پای امام را در تابوت دراز کردند، سقف شکافت و تابوت به آسمان رفت. من از ترس افتادم و گفتم الآن مأمون میآید و بدن امام را میخواهد. جوادالائمه(ع) فرمودند الآن مولایت برمیگردد.
در زدند. مأمون بود. تابوت آمد و من تا در را باز کردم، مأمون حقهباز یقه پاره کرده و گِل به سر مالیده همراه عدهای با رخت عزا رفت سمت اتاق و دید که امام شهید در رختخواب خوابیده بدون کفن و تابوت. مأمون دستور داد کفن و آب آوردند و غسل دادند. من گفتم امام وصیت کردهاند که در گنبد هارونیه دفن شوند. امام دستور داده که من به شما بگویم به اندازهی هفت پله بکنید و بعد به سنگی میرسید که هیچ کلنگی آن را برنمیدارد، دعایی به من دادهاند که بخوانم و آن سنگ کنار میرود. صندوقی مهیا میشود، درش باز میشود و امام فرمودند من را وسط صندوق قرار دهید و در آن را ببندید. همینها را انجام دادند و بعد ناگهان آب جوشید و آمد بالا و روی قبر پر از آب شد و ماهیان کوچک قرمز آمدند. امام تکهای نان به من دادهبودند که دعایی بخوانم و نان را خرد کنم و برای ماهیان بریزم. فرموده بودند همهی ماهیان میخورند و ماهی بزرگی میآید و همه را میبلعد و آب فروکش میکند. بعد از آن لحد بچینید. همینها اتفاق افتاد و همه به تعجب نگاه میکردند و ترسیده بودند و میگفتند اینها یعنی چه؟ اباصلت میگوید من شنیدم عالم کنار مأمون گفت علیبنموسیالرضا پیامش را رساند. یعنی دوازدهمین امامشان که میآید آثار همهتان را از بنیامیه و بنیمروان و بنیعباس و همهی دشمنان را از بین میبرد و دشمنان مانند آن ماهیان ریزی که خرده نانی را دنبال میکنند هستند و آن ماهی بزرگ مهدی صاحبالزمان است که میآید و همه را از بین میبرد.
یا امام رضا! آب مهریهی مادرت است و قبرت از مهریهی مادرت پر شد و تو را در دل مهریهی مادرت دفن کردند و با کفن و قبر آماده و صندوقچه و همه چیز آماده به خاک سپرده شدی. بمیرم برای آن موقعی که روز سیزدهم محرم امام زینالعابدین علیهالسلام به کربلا رفتند کنار بدنهای پارهپاره. بنیاسد آمدند. امام کنار بدن پدرشان آمدند و بدن طوری نبود که بشود حرکت داد. امام فرمودند بوریایی بیاورید (بوریا یعنی گونی یا حصیر). چهار گوشهی بوریا را از زیر بدن رد کردند و دیدند امام با دستش دنبال چیزی میگردد. فرمودند بدن امام باید کامل دفن شود، انگشت پدرم قطع است. انگشت را پیدا کردند و به آغوش گرفتند و داخل قبر رفتند و بسیار طول کشید. وقتی امام بالا آمدند غرق عرق بودند و حالتی عجیب داشتند. از ایشان پرسیدند چرا اینقدر طول کشید؟ امام فرمودند برای اینکه بدن را به پهلو بخوابانیم باید گردن و سر داشته باشد، بدن پدرم به پهلو قرار نمیگرفت، سر از گردن بریده شده و نمیتوانستم بدن پردم را روی زمین مستقر کنم. برخی نوشتهاند که امام فرمود خاکهای قبر را جمع کردم و دیواری برای پدرم جمع کردم تا بدنش مستقر شود.
روزی مثل روز تو نیست یا اباعبدالله… من بمیرم برای امام زینالعابدین علیهالسلام که روز یازدهم با دست و پای بسته و به شکم شتر بسته شده نگاه میکرد و بدن برهنهی تو را میگذاشت و میرفت. سلام و دورد ما بر بدن پارهپارهات، بر لبان عطشانت، بر حلقوم بریدهات، بر سر بالای نیزهات، بر خواهران و اطفال بزرگوارت. حسین جان! به جان رقیهات امشب عنایتی کن ما دست خالی از کنار سفرهات نرویم.