بسم الله الرحمن الرحیم

یا فاطمة الزهرا اغیثینی

بیست و هفتم شهریور 1399، بیست و هشتم محرم 1442

 

محورهای سخنرانی:

فرصت طلایی شب‌های جمعه

اهمیت تأمل در دعاهای قرآنی و دعاهای اهل‌بیت(ع)

استفاده از نور ائمه(ع) برای ترفیع در بندگی

ادامه‌ی بحث صبر؛ انواع صبر و نتیجه‌ی آن

 

 

کم‌کم به دهه‌ی اربعین اباعبدالله الحسین(ع) نزدیک می‌شویم و وظایف خاصی در دهه‌ی اربعین بر عهده داریم. امسال اربعین هم، مانند روضه‌های ابی‌عبدالله الحسین(ع) غریب و محدود برگزار خواهد شد. حتماً به نیت حضور در کربلای معلا و پیاده‌روی اباعبدالله الحسین(ع)، از خانه‌هایمان بیرون می‌آییم و چند قدم به سمت مسجد و یا حسینیه‌ای حرکت می‌کنیم. خدا این‌طور خواسته و قسمت بوده است و یا تنبیه شده‌ایم و دارد از ما انتقام می‌گیرد به خاطر گناهانی که بر روی زمین انجام شده است.

هر مجلس چه با یک نفر، چه با ده نفر و چه با صدها و یا هزاران نفر، به نامِ نامی اهل‌بیت(ع) تشکیل شود، در آن مجلس باید دعا بشود و اگر دعا نشود، اهل مجلس خاسر و زیان‌کار برمی‌گردند.

ذکر مصیبت

در عالم برای چه کسی جز حضرت عباس(ع) چند تا مقبره و یادبود گذاشته‌اند؟ دو تا برای دست‌هایش، یکی برای بدنش، یک جا برای سر مبارکش. چه کسی دیده که در شهادت کسی، سرش را آن‌چنان بکوبند که بر نیزه قرار نگیرد؟ من گمان می‌کنم خدا خواست که عباس(ع) این‌گونه به شهادت برسد و سرش بالای نیزه قرار نگیرد و دل رقیه(س) آب نشود و چهل منزل رأس عموی زیبایش را بالای نیزه نبیند و بچه‌های امام حسین(ع) جگرشان کباب‌تر نشود. خدا را قسم می‌دهیم به وجود نازنین ابوالفضل عباس(ع) که فرج امام زمان(عج) را نزدیک بگرداند و دست‌های خالی ما را خالی از درگاهش برنگرداند.

شب جمعه است و می‌خواهم از شما اشکی بگیرم تا اسم من هم در زمره‌ی روضه‌خوان‌های اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) نوشته بشود. منتها روضه‌ام را با یک مطلبی شروع می‌کنم و آن، اینکه شما عزیزان را به این مطلب توجه بدهم که آدم‌ها ظرفیت‌های مختلفی دارند و همه مانند هم نیستند. طاقت قلب‌ها اندازه‌ی هم نیست. ارواح همه‌ی ما مثل هم نیست و ظرفیت‌های متفاوتی داریم. بعضی‌ها ظرفیت پایین دارند و بعضی‌ها ظرفیت متوسط دارند و بعضی‌ها ظرفیت بسیار بالا دارند. بالاترین ظرفیت را امام معصوم دارد و الآن در زمان ما اگر یک ذره از سختی حضرت صاحب‌الزمان(عج) را بخواهند به عالم تقسیم کنند، آدم‌ها از غصه جان می‌دهند و نمی‌توانند تحمل کنند. روز عاشورا هم همین‌طور بود؛ یاران امام حسین(ع) که 72 تن بودند به علاوه 18 تن از بنی‌هاشم، ظرفیت‌های گوناگون و مختلفی داشتند. همه مانند حبیب و مسلم بن عوسجه و زُهیر نبودند هر کدامشان اندازه‌ی خاصی داشتند.

عده‎‌ای از یاران، اول صبح آمدند و اذن گرفتند و گفتند یا اباعبدالله اجازه بدهید به میدان برویم و کارمان را انجام بدهیم. ما تحملِ دیدن شهادت دوستانمان و غربت شما را نداریم. اجازه بدهید برویم شهید بشویم تا راحت بشویم. اذن گرفتند و رفتند خط مقدم، مبارز طلبیدند، کشتند و کشته شدند و به شهادت رسیدند. عده‌ای تا بعدازظهر کنار امام حسین(ع) صبر کردند و هنگامی که نماز ظهر را با آن اوصاف با امام خواندند، بعد از نماز عجله می‌کردند و می‌آمدند و التماس می‌کردند که آقا اول من بروم و کشته بشوم و وظیفه‌ام را انجام بدهم، ادامه‌ی این موضوع را نمی‌توانم تحمل کنم. چرا مسابقه در رفتن می‌گذاشتند و از امام اجازه می‌گرفتند؟ زیرا می‌دیدند یاران دارند کم می‌شوند و بعد نوبت بنی‌هاشم می‌رسد. گریه می‌کردند و می‌گفتند آقا ما نمی‌توانیم ببینیم که شما داغ برادر ببینی، ما نمی‌توانیم زنده باشیم و شما داغ اولاد ببینی، ما طاقت نداریم، داغ دوستانمان را دیدیم برایمان کافی است.

نوبت رسید به بنی‌هاشم. اولین کسی که برای اذن آمد، حضرت علی‌اکبر(ع) بود. امام همه را معطل کردند اما وقتی علی‌اکبر(ع) آمد اجازه گرفت، رنگ امام پرید اما گفتند برو. رفت و به آن وضعیت به شهادت رسید.

نوبت بعدی حضرت قاسم(ع) آمد. برای حضرت قاسم(ع)، داغ علی‌اکبر(ع) خیلی سخت بود؛ چون قاسم وقتی سه ساله بود، پدرش را از دست داده بود و در خانه‌ی امام حسین(ع) بزرگ شده بود. روایت می‌نویسد حتی وقتی علی‌اکبر(ع) ازدواج کرده بود، هر جا می‌خواست برود، دست حضرت قاسم(ع) در دستش بود و دو تایی می‌رفتند. وقتی می‌نشستند، حضرت قاسم(ع) دستش را دور گردن حضرت علی‌اکبر(ع) می‌انداخت. حالا این جوان سیزده‌ساله برادرش را، یارش را و عشقش را از دست داده و آمده و از عمو اجازه‌ی میدان گرفته و به آن نحو به شهادت رسید.

بچه‌های حضرت زینب(س) اجازه گرفتند و رفتند. بچه‌های عقیل اجازه گرفتند و رفتند. بی‌طاقت شده بودند و علناً می‌گفتند تحمل نداریم و دیگر نمی‌توانیم ببینیم. فقط یک نفر بود که از صبح عاشورا تا عصر عاشورا پا به پای امام حسین(ع) آمد و تحمل کرد و او، قمر بنی‌هاشم حضرت عباس(ع) بود. تمام رنج‌ها و سختی‌ها را تحمل کرد و باعث آرامش قلب امام حسین(ع) بود. وقتی امام کنار علی‌اکبر(ع) بود، اباالفضل(ع) کنار خیمه بود که امام حسین(ع) نگران خیمه نباشد. وقتی امام حسین(ع) کنار قاسم(ع) بود، اباالفضل(ع) کنار خیمه‌ها بود. وقتی امام حسین(ع) کنار تک‌تک برادرها و عزیزانش در میدان جنگ بود و بدن‌های پاره‌پاره‌شان را به دوش می‌کشید و به خیمه‌ی شهدا می‌آورد، اباالفضل العباس(ع) برای اینکه خاطر امام حسین(ع) راحت باشد، کنار خیمه‌ها می‌ایستاد و دور خیمه‌ها می‌چرخید.

غروب شد. هیچ‌کس نمانده است جز دو برادر. اینجا ظرفیت حضرت اباالفضل عباس(ع) هم کامل شد. آمد و گفت حسین جان می‌دانم بعد از این چه بر سر شما می‌آید، من نمی‌توانم ببینم، من غریبی و تنهایی‌ات را نمی‌توانم ببینم (از صبح پابه‌پایت آمدم ولی الآن دیگر ظرفیتم کامل شده) قلبم در سینه دارد می‌ترکد. الآن است که استخوان سینه‌ام بشکند. اجازه بده من هم به میدان بروم. رفتند و آن ماجراها شد.

هنگامی که امام حسین(ع) صدای «یا اخا ادرک اخا»ی برادرش را شنید، وقتی صدای غریبی برادرش را شنید، فهمید که کار عباس(ع) تمام است. حدقه‌ی چشم امام حسین(ع) می‌گردید و می‌چرخید. یک‌قدم به سمت اباالفضل(ع) می‌رفت و یک‌قدم به سمت خیمه‌ها برمی‌داشت. نوشته‌اند امام نگاهش را تقسیم کرده بود و با یک چشمش برادرش را نگاه می‌کرد و با یک چشم خیمه‌ها را نگاه می‌کرد. وقتی رسید، برادرش را آماج تیرها دید. خیلی نایستاد و فقط گفت کمرم شکست.

خیلی در کتاب‌ها گشتم ولی هنوز نفهمیدم که وقتی امام حسین(ع)، اباالفضل(ع) را گذاشت و رفت، آیا هنوز جان در بدن داشت یا نه؟ هم اباالفضل(ع) می‌گفت برادر برو به سمت خیمه‌ها، هم خود امام حسین(ع) نگران خیمه‌ها بود. وای اگر اباالفضل(ع) جانش از بدن خارج نشده باشد و امام حسین(ع) رفته باشد که احتمالاً زنده‌زنده بدن نازنینش را قطعه‌قطعه کرده باشند! انسان‌های دنیا زده و شهوت‌پرست که بر اثر دنیاپرستی و غرایز و غفلت‌های گوناگون به تاریکی مطلق افتادند و قدرت تشخیص و فهم نداشتند که پیروزی و شکست با کیست.

فرصت طلایی شب‌های جمعه

شب جمعه است و شب نزول رحمت خداوند تبارک‌وتعالی و فرصت طلایی. هر شب جمعه که زنده هستیم، آن را برای خودمان یک فرصت طلایی تلقی کنیم. وقتی انسان به فرصت‌های طلایی مانند محرم، ماه رمضان، رجب و شب‌های جمعه می‌رسد، اگر زنده است و نفس می‌کشد، باید آن را برای خود فرصت طلایی حساب کند و غنیمت بشمارد و ساعتی را با خدای خودش خلوت کند.

یک مؤمن واقعی از فرصت‌های زندگی چگونه استفاده می‌کند؟

جمع می‌شدند و می‌گفتند برویم خدمت امام حسین(ع) و یک ساعت در محضر امام حسین(ع) واقعاً مؤمن بنشینیم و ایشان سخن بگویند و ما در کنار امام حسین(ع) واقعاً مؤمن بنشینیم.

فرصت طلایی پیش‌آمده است. شب اجابت دعاست که خدا آن را وعده داده است. شب قبولی دعا و استغفار است که خدا آن را وعده داده است. شب رسیدن به صلوات خداوند و گرفتن صلوات خداوند است. شب انس با قرآن و شب زیارت ابی‌عبدالله الحسین(ع) است. حیف که بشر تا وقتی در دنیا زندگی می‌کند، این حرف‌ها و قوی‌تر از این حرف‌ها به گوشش فرو نمی‌رود و ارزش وقت و عمر خود را درک نمی‌کند. یک دلیل این که درک نمی‌کنیم این است که اُنسمان با قرآن کم است؛ قرآن‌خوان هستیم اما مأنوس با قرآن نیستیم!

آیات مختلف در قرآن مجید داریم که وقتی مردم وارد محشر می‌شوند و آن اوضاع و احوال را می‌بینند و متوجه می‌شوند که نباید عمرشان را در دنیا ضایع می‌کردند و به بطالت نمی‌گذراندند، فریاد می‌کنند، حتی آیه داریم که از میان شعله‌های آتش داد می‌زنند: یک بار دیگر ما را به دنیا برگردان. خدایا همان قدر که به ما عمر داده بودی، همان قدر دوباره به ما عمر بده تا تمام لحظات و روز و شب و ماه و سال را در عمل صالح، ایمان و اخلاق صرف کنیم، بدی‌ها را پا کنیم و جایش خوبی‌ها را بنشانم و بعد از آن از عنایات و الطاف و مرحمت تو همچون پاکان و نیکان بهره‌مند بشویم. (قرآن می‌گوید شما یک روز این التماس را خواهید کرد الآن که فرصت داری استفاده کن). آیات مختلف در پاسخ به آن‌ها گفته می‌شود. گفته می‌شود: فقط یک بار عمر در اختیارتان گذاشتم و برای خرج کردن آن عمر که لحظات و شب و روزش را چگونه صرف کنی، انبیا فرستادم، کتاب‌ها نازل کردم، اوصیا و اولیا در اختیارتان قراردادم، الگوها و نمونه‌ها در مسیرتان قراردادم. شما اگر می‌خواستید آن زمان که در دنیا بودید، از این فرصت استفاده می‌کردید و از عمرتان بهره می‌بردید.

 انبیا آمدند که چه کار کنند؟ آمدند که به ما یاد بدهند که عمرمان را چگونه مصرف کنیم و کجا تمامش کنیم. این سرمایه را چگونه غنیمت بشماریم که آنجا فریاد نزنیم که خدایا یک بار دیگر ما را به دنیا برگردان. زندگی در دنیا را هم یادمان دادند. امام حسین(ع) به شهادت رسید که به ما یاد بدهد چگونه زندگی کنید. زینب کبرا(س) به اسارت رفت تا به ما یاد بدهد چگونه زندگی کنیم تا انسان کاملی بشویم و از انسان‌های کامل الگو بگیریم.

به هر شب جمعه که وارد می‌شویم، برای ما یک فرصت طلایی است. ما کاری نداریم چه کسانی این فرصت طلایی را در ویلاهایشان به چه‌کارهای می‌گذرانند. ما ادعا می‌کنیم که عاشورایی هستیم پس باید با آن‌ها فرق کنیم. همان‌طور که شب‌های جمعه برای ائمه‌ی اطهار فرق می‌کرد.

به امام صادق(ع) عرض کردند: آقا جان چرا این‌قدر به شب جمعه اهمیت می‌دهید؟ (به نماز شبِ شب جمعه، قرائت قرآن در شب جمعه، فاتحه اهل قبور در شب جمعه، خیرات در شب جمعه) امام صادق(ع) فرمودند: زیرا در شب‌های جمعه خداوند به ما ائمه تجلی خاصی می‌کند که در شب‌های دیگر این تجلی را نمی‌کند. با این تجلی خداوند در هر شب جمعه، به علوم ما می‌افزاید. بنابراین هر دستی امشب به دامن امام زمان(عج) باشد، از آن تجلی مخصوص بهره می‌گیرد. هر دستی امشب به قرآن باشد، از آن تجلی و عنایت‌های خداوند تبارک‌وتعالی بهره می‌گیرد.

اهمیت تأمل در دعاهای قرآنی و دعاهای اهل‌بیت(ع)

به ما چند سفارش کرده‌اند. یکی از این سفارش‌ها، دعاست. دعا برای مشکلات زندگی، درمان بیماری‌ها و… را کنار بگذاریم، ما اگر یک مقدار در دعاها و نیایش‌های قرآن که برای تعلیم ما فرستاده شده‌اند اندیشه و دقت کنیم، اگر در ربّناهای قرآن و دعایی که به دنبال هر «ربّنا» می‌آید یک مقدار دقت کنیم، اگر در دعاهای نهج‌البلاغه، دعاهای صحیفه‌ی سجادیه، در دعای عرفه‌ی امام حسین(ع)، در دعاهای بعد از نماز و… یک مقدار دقت کنیم و توجه کنیم و آن‌ها را تحلیل کنیم، متوجه می‌شویم آنچه روح ما برای انواع رشد و کمال نیاز دارد، همه در این دعاها وجود دارد. روح ما نیازمند به انواع رشد است، روح ما نیازمند به کمال و حرکت در مسیر است. آدرس مسیر در حرکت کمال، دارو برای روح و انواع رشد در دعاهایی که برای ما در قرآن، نهج‌البلاغه و کتاب‌های دعای واردشده، وجود دارد. چرا ما فکر می‌کنیم دعا در شب‌های جمعه یعنی خدایا این نیاز من را برطرف کن و یا نیاز دیگر من را برطرف کن؟ این‌ها خوب است اما آدرس اساسی‌ترین عوامل معرفتی و رشد انسان برای رسیدن به واقعیت‌های پشت پرده در دعاهای ماست.

دنیا یک پرده‌ی نقاشی شده است و ما را در جهل تماشایی خودش فرو برده است و از پشت این پرده خبر نداریم، از ماورای این طبیعت که مبدأ کمال است خبر نداریم، خیال می‌کنیم فقط همین لذت‌های دنیا است. اگر کسی بخواهد به پشت پرده سرک بکشد و بفهمد پشت پرده و ماورای طبیعت چه خبر است باید به دعاها رجوع کند؛ هم به دعاهایی در قرآن است و هم به دعاهایی که در کتاب‌های دعا وجود دارد. اولین اثر سازنده‌ی دعا این است که در انسان این آگاهی را به وجود می‌آورد که تو انسان، موجود نیازمندی هستی. حسین بن علی(ع) در گودال قتلگاه دعا می‌خواند که خدایا من به تو و به لطف تو نیازمندم. دعاها انسان را در هر موقعیت و نقطه‌ای که قرار دارد، متوجه می‌کند که نیازمند است.

به دعای عرفه دقت کنید. امام حسین(ع) پای کوه ایستاده بودند و از چشمان مبارک امام مانند ناودان اشک سرازیر بود. راوی می‌گوید که پسر فاطمه(س) دست‌هایش را چنان به طرف آسمان کشیده بود و مانند گرسنه‌ای که یک تکه نان بخواهد بگیرد به درگاه خداوند ناله می‌زد. انسان را متوجه می‌کند که من ناقص و نیازمند به کمال هستم. سپس او را در جاذبه‌ی کمال قرار می‌دهد و شور و عشق معنوی را در وجودش به وجود می‌آورد و شوق عجیبی به سمت خدا در او ایجاد می‌کند.

ما یک دعای کوچک داریم که این دعا معروف است به دعای محنت اهل‌بیت(ع). اهل‌بیت تمام گرفتاری‌هایشان را با این دعا برطرف می‌کردند. امام صادق(ع) مقابل منصور دوانیقی این دعا را می‌خواندند. امام سجاد(ع) در مسیر کربلا این دعا را می‌خواندند. امیرالمؤمنین علی(ع) در سختی‌های جنگ این دعا را می‌خواندند. گویا این دعا را در لیلة المبیت که امیرالمؤمنین علی(ع) در جای پیامبر(ص) خوابیده بودند، جبرئیل به پیامبر(ص) گفته است و از ایشان خواسته که این دعا را به علی(ع) بدهند تا در لیلة المبیت از شر کفار و مشرکینی که قصد کشتن ایشان را داشتند، نجات پیدا کنند. این دعا را برای رفع گرفتاری به ما تعلیم داده‌اند. سرتاسر این دعا معرفت و خداشناسی است:

«یا مَن لَیسَ مَعهُ ربٌّ یُدعٰی، یا مَن لیس فَوقَهُ خالقٌ یُخشَی، یا مَن لَیسَ دونَهُ إلهٌ یُتَّقی و یا من لَیسَ لَهُ وزیزٌ یُرشَی و یا مَن لَیسَ لَهُ نَدیمٌ یُغشَی و یا مَن لَیسَ لهُ حاجِبً یُنادَی و یا مَن لا یَزدادُ عَلیٰ کَثرَةِ السُؤال الّا کَرَماً و جوداً و یا مَنْ لا یَزدادُ عَلیٰ عَظیم َالذَّنبِ اِلّا رَحمةً و عَفواً»

ای کسی که به غیر از تو رب دیگری نیست که من او را بخوانم؛ باید تو را بخوانم و غیر از تو را نخوانم که اگر غیر از تو را بخوانم، مشرک و کافر می‌شوم. ای آنکه بالاتر از تو خالقی نیست که من از او بترسم. ای خدایی که پرده‌دار نداری که من برای ورود به درگاهت او را صدا کنم و خواهش کنم که پرده را کنار بزند. ای خدایی که با کثرت سؤال بندگانت فقط به کرم و جود تو اضافه می‌شود. ای آن کسی که زیاد نمی‌کند گناهان عظیم بندگانش به‌جز به کَرَم و عفوت را، به کَرَم و عفوت تو اضافه می‌شود.

این دعا چند جمله است اما اگر بخواهیم تفسیر و تحلیلش کنیم، یک ماه رمضان وقت لازم داریم و آنچه از خداشناسی باید بدانیم در این دعا نهفته است.

حالا شب جمعه است و فرضاً هیچ دعایی بلد نیستیم؛ قرآن بلد هستی؟ برو ربناهای قرآن را بخوان. آن را هم بلد نیستی؟ صلوات که بلد هستی، شبت را به صلوات و به ذکر «اللهم عجّل لولیک الفرج» بگذران. این را هم بلد نیستی؟ فقط بگو «الغوث و الامان یا صاحب‌الزمان» 59 مرتبه، بعد از نمازهایت بگو، در نماز شبت بگو و اتصال به امام زمان(عج) پیدا کن.

استفاده از نور ائمه(ع) برای ترفیع در بندگی

توسل به ائمه‌ی اطهار(ع) وسیله‌ی ترفیع عبادات ما به سوی پروردگار است. شروع بندگی خدا به واسطه‌ی نور و معرفت است. ترفیع بندگی به واسطه‌ی نور امام(ع) است. ما با نور معرفت در جاده‌ی هدایت حرکت می‌کنیم. در این جاده باید سردوشی و ترفیع بگیریم و عبادتمان بالا برود و خودمان بالا برویم، این به واسطه‌ی نور امام(ع) است. اگر نور توسل به ائمه‌ی اطهار(ع) در عبادت‌هایمان نباشد، ترفیع در عبادت نداریم. به همین جهت در دعا می‌خوانیم که خدایا نمازمان را به واسطه‌ی امام زمان(عج) قبول کن، گناه ما را به واسطه‌ی امام زمان(عج) ببخش، هم‌وغم ما را به واسطه‌ی امام زمان(عج) برطرف بگردان، حوائج ما را به واسطه‌ی امام زمان(عج) به انجام برسان. خدایا آنچه از جانب خودت بر ما روزی کردی به واسطه‌ی امام زمان(عج) برای ما گسترش بده و بیشترش کن. این جملات به ما می‌فهماند که در مسیر کمال، هر نوری ما را روشن می‌کند، به واسطه‌ی امام(ع) است. هر جا ماندیم و به چه کنم چه کنم افتادیم و به نمی‌دانم چه کنم افتادیم و نتوانستیم انتخاب کنیم، آنجا اعلام می‌کند که امام(ع) به ما نگاه نمی‌کند. باید ببینیم چه‌کار کرده‌ایم. یعنی امام(ع) نورش را از ما دریغ کرده است و راه تاریک شده است و تشخیص نمی‌توانیم بدهیم.

هر کس در دنیا در مسیر معرفت و معنویت به جایی رسیده و حرکتش درست بوده، با توسل به امام زمانش و استفاده‌ی از نور ایشان بوده است.

یکی از علما نقل می‌کند: با مرحوم آیت‌الله بافقی به مسجد جمکران رفته بودیم. من مشغول نماز و در سجده بودم. شنیدم شخصی گفت: حاج شیخ محمدتقی بیا که امام زمانت تو را خواسته است. من سرم را بلند کردم و نمازم را سلام دادم. دیدم شیخ به طرف کوه خضر در حرکت است و در دامنه‌ی کوه خضر سه نفر منتظرش هستند. صحبت کردند و بعد از مدتی خداحافظی کرد و بازگشت. از ایشان پرسیدم کجا رفتید و آن‌ها چه کسانی بودند؟ هیچ نگفت. دوباره سؤال کردم. باز هیچ نگفت. برای بار سوم گفتم حاج شیخ من در سجده شنیدم که قاصد به شما چه گفت و شما را به حضور امام زمان(عج) دعوت کرد. وقتی این را گفتم شیخ گفت: یکی از آن سه نفر مولایم حضرت صاحب العصر و زمان(عج) بودند که با من کار داشتند؛ اما از آن کار حرفی نزد.

حاج شیخ که از آسمان به زمین نیامده بود. روی همین زمین با نور توسل به اهل‌بیت(ع) حرکت کرده بود و مسیر را درست رفته بود. اهل‌بیت(ع) نورشان را دریغ نمی‌کنند و همه جا عرضه می‌کنند حالا باید ببینم من باید چه کار می‌کنم که از من رو برمی‌گردانند.

آشیخ مهدی کشفی، آن مرد بزرگوار تعریف می‌کند: در هیئت پیر عطا سخنران، سخنرانی‌اش را کرد. روضه‌خوان که روضه‌اش را شروع کرد دیدم بغل دستم سیدی نشسته که تا حالا در هیئت ندیده بودمش. روضه‌خوان وقتی روضه‌ی امام حسین(ع) را شروع کرد، این سید دستش را تکان می‌داد و در بین مردم لرزه می‌افتاد و فریاد می‌زدند یا حسین. گویا داشتند جان می‌دادند. من مانده بودم این سید چه کسی است که وقتی دستش را تکان می‌دهد در بین مردم این چنین شور می‌افتد. روضه تمام شد، دیدم سید نیست.

ائمه‌ی اطهار(ع) نورشان را از ما دریغ نمی‌کنند. گردش عالم به دور امام زمان(عج) است؛ آقایی که نه کسی او را شناخته و نه شیعیان و منتظرانش خیلی به دنبال شناختش می‌روند! آقایی که نه تنها منظومه‌ی شمسی بلکه عالم امکان به گردش ایشان می‌چرخد. نسبت امام زمان(عج) به این عالم، نسبت روح به بدن است. اگر این بدن روح نداشته باشد، از کدام یک از ابزارهایش می‌تواند استفاده کند؟ اگر زنده است، اگر نطق می‌کند، اگر عقل و معرفت دارد به واسطه‌ی روحی است که در بدن دارد. نسبت امام زمان(عج) به عالم، نسبت روح به بدن است. این شب جمعه‌ای تلاش کنیم که مورد عنایت امام زمان(عج) قرار بگیریم و یک نگاهی به ما بکنند و پسر فاطمة الزهرا(س) قدری آرام برود تا ما به ایشان برسیم، الآن ما باید بگوییم مهلاً مهلا. آقاجان! گام‌هایتان را جوری بردارید تا ما هم برسیم.

چه‌کار کنیم که این اتفاق بیفتد؟

  1. رسیدگی کنیم به ایتام امام زمان(عج)

آن جوان جاهل، یتیم امام زمان(عج) است، در هدایتش تلاش کنم. آن آدمی که احکامش را نمی‌داند، یتیم امام زمان(عج) است. آن مریضی که دارو ندارد، یتیم امام زمان(عج) است. آن جوان عزبی که امکان ازدواج ندارد، یتیم امام زمان(عج) است.

  1. خالصانه گریه کنیم بر مصائب جدشان امام حسین(ع)

من نمی‌دانم خاصیت این گریه چه قدر است اما آن‌قدر می‌دانم که با حدیث صحیح السند مرحوم علامه مجلسی نقل می‌کند: روز عاشورا ابلیس لعنة الله علیه از خوشحالی پرواز کرد و تمام عفریت‌ها را از تمام نقاط عالم صدا کرد و جماعت شیاطین را جمع کرد و گفت طلب و قصاص خود را از فرزند آدم گرفتم. از آن آدمی که به علت سجده نکردن باعث شد رانده بشوم، تقاص گرفتم و در هلاکت ایشان به منتهای آرزوی خودم رسیدم و آتش دوزخ را نصیب آن‌ها کردم. آتش جهنم را نصیب همه‌ی آن‌هایی که آنجا بودند و شرکت کردند و آن‌هایی که در طول تاریخ با تفکر آن‌ها همراه هستند و کسانی که به امام حسین(ع) شک می‌کنند و آن‌هایی که به فرهنگ امام حسین(ع) بی‌اعتنایی می‌کنند، کردم مگر کسانی که در این مصیبت گریه کنند و توفیق اشک برای امام حسین(ع) را داشته باشند؛ و به دوستی محمد و آل محمد(ص) پایبند باشند.

در بحارالانوار و در فرازی از زیارت ناحیه آمده است: حسین جان! در مصیبت تو مادرت فاطمة الزهرا(س) فاجعه‌زده شده و ملائک مقرب به پدرت امیرالمؤمنین(ع) تعزیت گفتند و در اعلی‌علیین برای این مصیبت، مجلس عزا بر پا شد و حور العین لطمه به صورت زدند.

همچنین روایت داریم که حضرت از گوشه‌ای از عرش، مدام به سرزمین کربلا و قتلگاهش نگاه می‌کنند، به راه‌هایی که به سمت کربلا ختم می‌شود نگاه می‌کنند، به زائرهایشان نگاه می‌کنند، به آن‌هایی که برایشان گریه می‌کنند و به آن‌هایی که مقید هستند مجلس امام حسین(ع) را برپا کنند، تک‌تکشان را می‌شناسند به اسم خودشان و اسم پدرانشان، آدرس همه‌ی آن‌ها را در بهشت دارند. به آن کسی که برایشان گریه می‌کند نگاه می‌کند و برای او استغفار می‌کنند و از جدشان، پدر و مادرشان و برادر بزرگوارشان تقاضا می‌کنند که شما هم برای این‌ کسانی که برای اقامه‌ی عزای من تلاش می‌کنند، استغفار کنید.

ملک مقرب و پیغمبر مرسلی نیست مگر اینکه التماس می‌کنند که خدایا اجازه‌ی زیارت قبر امام حسین(ع) را به ما بده. زیارت یعنی هم‌نشینیِ مزور. اگر به شما فرصت بدهند در یک جلسه‌ای با یک عالم هم‌نشین باشید، وقتی از آن جلسه بیرون بیایید آیا نمی‌گویید بهره بردم؟ اگر با مرجع تقلیدتان یک ساعتی وقت بگذرانید و سؤال‌هایتان را بکنید، وقتی بیرون می‌آیید چه حالی دارید؟ آیا نمی‌گویید که چه بهره‌ای بردم! زیارت قبر امام حسین(ع) یعنی هم‌نشینی با امام حسین(ع). در این هم‌نشینی چه باید بگیرم؟ این هم‌نشینی و در جوار امام حسین(ع) قرار گرفتن، آیا نباید باعث شود من از فرهنگ و معرفت امام حسین(ع) بگیرم؟ از طریق عبادتشان بگیرم؟ آیا من نباید از امام حسین(ع) صبر یاد بگیرم؟ نباید از امام حسین(ع) مدیریت یاد بگیرم؟

ادامه‌ی بحث صبر؛ انواع صبر و نتیجه‌ی آن

بحث ما درباره‌ی صبر بود و رسیدم به این نقطه: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ»[1]؛ و البته شما را به پاره‌ای از سختی‌ها چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم و صابران را بشارت و مژده بده.

بشارت بده به کسانی که راه را یاد گرفتند و می‌گویند «انا لله و انا الیه راجعون» شما دارید می‌روید و ما هم به دنبال شما داریم می‌آییم. این «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ» یک نکته‌ی دقیق دارد و من فکر می‌کنم یک عاشورایی در زیارت عاشورا به این نقطه دقیق می‌شود و این را درک می‌کند. در «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ» خدا می‌فرماید من خودم این کارها را با شما انجام می‌دهم، من خودم امتحانتان می‌کنم، این امتحان را دست کس دیگر نمی‌دهم. اینجا یک بصیرت و هوش بالایی لازم داریم که درک کنیم کجای سختی‌ها در زندگی‌مان از جانب خداست و «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ» است و کجایش واکنش اعمال خودمان به خودمان است؟ چگونه این را بفهمیم و درک کنیم که آیا این امتحان خداست و «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ» است یا واکنش رفتار خودم به خودم است؟

تاریخ شام را بخوانید. بعد از این واقعه چه اتفاقاتی در شام افتاده است؟ بخوانید که سر مردم شام و کوفه چه آمده است؟ امام حسین(ع) نفرینی نمی‌کند مگر یکی دو مورد خاص. خواهرشان هر جا خواست نفرین کند، امام حسین(ع) جلوی‌ ایشان را می‌گیرند و می‌گویند صبور باش. هیچ شتاب و عجله‌ای برای انتقام گرفتن ندارند. انتقامشان به دست مهدی(عج) سپرده شده است. چرا هیچ عجله‌ای ندارند؟ چون امام حسین(ع) به این قانون الهی معتقد است: قانون کُنش و واکنش. اینکه هر چه کنی به خودت برمی‌گردد. پس هیچ عجله‌ای نیست. هر چه امروز انجام می‌دهی، فردا به خودت برمی‌گردد.

من چطور بفهمم این حادثه، این مصیبت، این گرفتاری که الآن دچارش هستم دست آن بالایی است و جای «صبر علی بلائک» است و این بلا از جانب اوست و من باید صبور باشم؟ یک مثال ساده می‌زنم. لامپ‌های اتاق روشن هستند. نور و انرژی این نور از کجاست؟ مربوط به مولد و انرژی شهر است. اگر خاموش بشود ما می‌گوییم برق رفت. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ» یعنی باید صبر کنی از مرکز برق بیاید و هیچ چاره‌ای نداری. از کجا بدانم از مرکز قطع شده یا لامپ سوخته است؟ یا مثلاً سیم اتصال خانه‌ی ما قطع شده است؟ من باید بلند شوم و لامپ را عوض کنم. این یک شعور و معرفت بالایی می‌خواهد که آدم قدرت تشخیصش را داشته باشد و بفهمد مشکل از کجاست. درست است که رشته‌ی اصلی دست خداست اما گاهی اوقات بیماری، نداری، فقر، بی‌آبرو شدن و… بازگشت اعمال خودم به خودم است.

شب عاشورا امام حسین(ع) یارانشان را جمع کردند و فرمودند: ای آدم‌های ریشه‌دار! مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی‌ها و زیان‌ها و رنج‌ها به بهشت و نعمت‌های جاودانه می‌رساند. کدام‌یک از شما کراهت دارد که از این زندان به قصر منتقل شود (یعنی آنچه بلا امشب و فردا شب نازل می‌شود همه از جانب خداست «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ» است) و شما را از این پل عبور بدهد و به باغ‌های بهشت منتقل کند؟

عرب‌ها شب عاشورا که می‌شود برای سینه‌زنی لخت می‌شوند و یک مرثیه می‌خوانند که ترجیع بندش «عَلیکَ بالصَبر» است. این جمله‌ای که شب عاشورا امام حسین(ع) به خواهرشان گفتند. ترسیم شب عاشورا می‌کنند و شعر را می‌خوانند. امام حسین(ع) دستشان را روی سینه‌ی خواهر کشیدند، خواهری که مضطر بود. زینب(س) آرام شدند و تمام مسیر اسارت، زینب کبرا(س) از آن دست آرامش ‌به‌دست آورد.

ما این را باید بفهمیم که صبر در زندگی یک سکوی پرتاب است به سمت بالا. آن‌هایی که می‌خواهند پر و بالی داشته باشند و تا بالاترین نقطه‌ی انسانیت پرواز کنند، باید صبر پیشه کنند و صبر را باید از کربلا و عاشورا یاد بگیرند. کسانی که می‌خواهند خود خدا بر آن‌ها تجلی کند باید صبر پیشه کنند چون تجلی خدا بر صابران است.

بالاترین مقام صبر، صبر در مقابل لذت‌هاست. آنجایی که همه گونه وسایل لذت مهیا است، بتواند به نفسش «نه» بگوید. این «نه»، سکوی پروازش است؛ مانند یوسف(ع) که فرار کرد و قفل را گرفت و درها یکی‌یکی باز شدند که به گناه آلوده نشود. این سکوی پرواز حضرت یوسف(ع) شد. حالا اگر بلندتر بخواهی بپری و بالاتر بخواهی بروی و فضای الهی و نورانی را بیشتر بخواهی طی کنی، صبر در مقابل لذت‌های حلال است که در زندگی زیاد است. امکانش برای من باشد و بتوانم هر کاری که بخواهم بکنم؛ اما به نفسم بگویم «نه».

صبر این نیست که اگر امسال کنکور قبول نشدی، بگویی سال دیگر قبول می‌شوم! صبر این نیست که به بیماری‌ام صبر می‌کنم و می‌گویم خدا شفا می‌دهد. صبر این نیست که امروز یا فردا قرضم ادا می‌شود. باید به این باور برسیم که خداوند یک سری انرژی‌های خاص در صبر قرار داده است، یک سری قدرت‌ها در صبر قرار داده است. انواری در صبر نهفته است که وقتی دست‌به‌دست هم می‌دهند و من و تو صبر پیشه کنیم، از چاه بدبختی خارجمان می‌کنند و به هدف والای انسانی ما را می‌رسانند که آن انرژی‌های قوی و نهفته را دریافت کنیم.

این سخن امام حسین(ع) است که برای رسیدن به اهداف بلند انسانی در دنیا صبر لازم است. دنیا چند ساعت بیشتر نیست.

خداوند هفتاد مرتبه در قرآن به صبر دعوت کرده، مزد صابران را مطرح کرده، احوال صابران را گفته، فایده صبر را گفته؛ اما این آیه ‌یک‌چیز دیگر است «…إِنَّما يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ»[2]؛ صابران اجر و پاداش خود را بی‌حساب دریافت می‌دارند! بی‌حساب خدا به نظر شما چقدر است؟ یک زمان «من» می‌گویم به شما بی‌حساب محبت می‌کنم. بی‌حساب من چقدر است؟ به اندازه‌ی حد خودم و معرفتم است. یک وقت به تو می‌گویم همه‌ی زندگی‌ام بی‌حساب در اختیار شما. مگر زندگی ما چقدر است؟ وقتی خدا می‌گوید «بی‌حساب»، عظمت خدا را در نظر بگیر که محدود نیست. یک‌میلیون اجر و یک میلیارد اجر نیست، اندازه ندارد.

وقتی خدا می‌خواهد بهشت را معرفی کند هیچ وقت طولش را نمی‌گوید، عرض را می‌گوید از زمین تا آسمان است. خدا یک اجر بدون حساب که در اندازه نمی‌گنجد برای اهل صبر در نظر گرفته است. کدام اهل صبر؟ آن دسته‌ای که در مقابل لذت‌های حلال بگویند «نه» و ایستادگی کنند. اگر این نباشد، آدم «نه» در مقابل لذت‌های حرام نمی‌تواند بگوید. این نه گفتن را ما در کربلا یاد می‌گیریم که امام حسین(ع) به یزید ملعون گفت: نه؛ من و تو با هم سنخیتی نداریم. اباالفضل عباس(ع) در مقابل امان‌نامه گفت «نه».

باید جوان‌های ما در جوانی یاد بگیرند و به دنبال آن انوار و انرژی‌های نهفته در دل صابر باشند. باید در جوانی یاد بگیرند به بسیاری از لذت‌ها «نه» بگویند. کسی که یاد گرفت بگوید نه، خدای تبارک‌وتعالی اجر بزرگی برایش در نظر گرفته است. «أُوْلئِکَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً»[3]؛ اینان‌اند که به‌پاس آنکه بر اطاعت خدا و دوری از گناهان صبر کردند، درجه‌ی رفیع بهشت را به آن‌ها پاداش می‌دهند و در آنجا همواره با اموری مسرت‌بخش و سلامت آمیز روبه‌رویشان می‌سازند.

امام باقر(ع) وقتی این آیه را تفسیر می‌کنند می‌فرمایند: این «غرفه» منظور بهشت خاصی است که خداوند به خاطر صبری که کردند به آن‌ها می‌دهد. آن صبر، صبر در برابر فتنه‌هاست.

هیچ مکتب و کلاسی به اندازه‌ی عاشورا و کربلا ما را به صبر دعوت نمی‌کند. شما تجلی صبر را در امام حسین(ع) ببینید.

  1. صبر در جهاد

مجاهدین فی سبیل الله به خاطر زخم‌ها و جراحت‌های فراوانی که بر بدنشان وارد می‌شود، میدان را خالی نکنند. نوشته‌اند که 33 اثر زخم نیزه بر بدن امام حسین(ع) بود و 34 اثر زخم شمشیر و خنجر و 67 زخم که زخم تیرهایی بود که بر بدن امام حسین(ع) وارد شده بود. برخی از روایات می‌گویند مجموع اثر جراحاتی که بر لباس امام حسین(ع) بود، 120 اثر جراحت بود و برخی نوشته‌اند مجموع اثر زخم‌های شمشیر و نیزه و تیر و سنگ بیش از 310 جراحت بر بدن امام حسین(ع) بود و این زخم‌ها تماماً از جلو وارد شده بود. چون امام لحظه‌ای پشت به دشمن نکرده بودند. حالا این‌ها چیزهایی است که روایات نوشته است. بعضی از روایات هم نوشته‌اند که اصلاً قابل‌شمارش نبود. چون جای همان نیزه را با شمشیر می‌زدند، جای همان را با سنگ و عصا می‌زدند. یک لحظه پسر فاطمه‌ی زهرا(س) تردید نکردند.

  1. صبر بر مصیبت جوان‌ها

این نوع صبر، از تحمل زخم‌، تشنگی و دشواری‌هایی که بر بدن امام حسین(ع) واردشده، سخت‌تر بود. تحمل داغ جوان انسان را از پا درمی‌آورد اینجا امام حسین(ع) صبری کرده است که در روایت می‌گویند که عظیم‌تر از تمام کوه‌های عالم بوده است. داغ اصحاب، داغ فرزندان، داغ برادران همه با لب تشنه و همه به فجیع‌ترین شکل، در مقابل همه‌ی این‌ها صبری کردند که از هیچ‌کس دیده نشده و دیده نخواهد شد.

وقتی عبدالله بن حسن(ع) در گودال قتلگاه دستش را جلو آورد و حائل کرد و شمشیر خورد به دستش و دست به پوست آویزان شد، عبدالله به دامن عمویش افتاد. امام حسین(ع) در آن حالت گفت: پسر برادرم به آنچه برایت پیش‌ آمده صبر کن و این را خیر حساب کن.

  1. صبر در برابر گرفتاری خانواده

وقتی حضرت زینب(س) به زیارت رسول‌الله(ص) می‌رفتند، امام حسین(ع) شمع‌ها را خاموش می‌کردند که سایه‌ی خانم نیفتد تا اگر کسی به زیارت رفته است، قامت خانم را نبیند. حالا این زینب(س) می‌خواهند بروند اسارت و این را امام حسین(ع) می‌دانند. برای ایشان بسیار سخت است اما در آخرین لحظه که همسر، دختران و خواهرانشان را جمع برای وداع می‌کنند، می‌فرمایند: صبور باشید، باوقار باشید، خاموش باشید، خویشتن‌داری کنید تا رحمت خداوند در دنیا و آخرت از شما فاصله نگیرد.

  1. صبر در برابر خشم و غضب

همان‌جا که حر جلوی امام حسین(ع) را گرفت، برخی از یاران امام حسین(ع) گفتند آقاجان! این‌ها کم هستند ما از پس این‌ها برمی‌آییم، بجنگیم و آن‌ها را بکشیم؟ حضرت فرمودند: نه؛ من آغازکننده‌ی جنگ نخواهم بود.

تمام عواملی که انسان را عصبانی می‌کند و خشم و غضب آدم را می‌خروشاند، همه در روز عاشورا دست‌به‌دست هم داده بودند تا امام حسین(ع) از میدان اعتدال خارج بشوند اما ایشان خارج نشدند. روز عاشورا، صبح زود، مسلم بن عوسجه گفت: حسین جان! شمر تنهاست با یک تیر به زمین گرمش می‌زنم. اجازه می‌دهید؟ امام فرمودند: من آغازکننده‌ی جنگ نخواهم بود. اگر آن‌ها شروع کردند، ما دفاع می‌کنیم. نه تنها در کربلا بلکه قبلش هم همین‌طور بوده است. این سخن امام حسین(ع) است که فرمودند: اگر کسی در این گوشم به من حرف بد بگوید و در آن گوشم بگوید ببخش، من او را خواهم بخشید زیرا جدم رسول‌الله(ص) فرمودند خدا دوست ندارد کسی معذرت بخواهد و معذرت او را نپذیرید.

  1. صبر بر تشنگی
  2. صبر بر عبادات

امام حسین(ع) با فضیلت و متمسک به دین خودشان بود. شبی هزار رکعت نماز می‌خواندند، فراوان روزه می‌گرفتند و 25 مرتبه پیاده به حج رفته بودند. عبدالله بن زبیر وقتی توصیف می‌کند می‌گوید: حسین بن علی در شب‌ها ایستاده و بیدار و عبادت‌کننده و مناجات کننده است و روزها روزه‌دار.

نمونه‌ی دعاهای ایشان دعای عرفه است.

عزیزان من! حسین شناسی کار خیلی سختی است. اگر امام حسین(ع) را نشناسم، تا امام زمان(عج) را هم نمی‌شناسم؛ و اگر حسین(ع) را نشناسم نمی‌توانم از ایشان اطاعت کنم و زائرشان باشم اگر چه کربلا بروم. باید تلاش کنم فرهنگ امام حسین(ع) را بشناسم؛ آن فرهنگ اجتماعی، خانوادگی، دینی و سیاسی ایشان را بشناسم و به اندازه‌ی خودم پیاده کنم.

از حکایت‌های عجیب کربلا این است که وقتی خولی ملعون، رأس مطهر امام حسین(ع) را جلوی ابن زیاد گذاشت، خواص همه جمع بودند و هنوز اسرا را نیاورده بودند. از جمله کسانی که نشسته بود، عمرو بن حریث بود که از یاران نزدیک ابن زیاد بود که مأموریت‌های خاصش را به او می‌داد. عمرو بن حریث نگاهی به رأس مطهر کرد و گفت اجازه بده که تکه‌هایی که از گوشت و اعضای سر در حال ریختن است را من جمع کنم. ابن زیاد گفت جمع کن. عبایی برداشت و آن را پهن کرد و تکه‌ها را جمع کرد و به خانه برد و غسل داد و معطر کرد و در خانه‌ی خودش دفن کرد. آن خانه بعده‌ها به بیت الخز معروف شد.

عمرو بن حریث اموی بود و در دستگاه ابن زیاد بود چرا به امام حسین(ع) حرمت کرد؟

من نمی‌دانم شاید دلش برای غربت امام حسین(ع) سوخت وقتی دید سر از پشت جداشده و حالت عجیب دارد. شاید با خودش فکر کرد اگر این کار را بکند به برکتی می‌رسد. اما همچنان در دستگاه بنی‌امیه ماند. متأسفانه آدم‌های مثل این مرد، همیشه هستند و الآن هم هستند. همین الآن هستند آدم‌هایی که به سیدالشهدا اظهار ارادت می‌کنند اما نماز نمی‌خوانند. این‌ها حزب شیطان هستند. این‌ها با اهداف بزرگ امام حسین(ع) مبارزه‌ی عملی می‌کنند. خیلی‌ها هستند که به اسارت حضرت زینب(س) گریه می‌کنند اما نسبت به حجاب و عفاف خودشان بی‌تفاوت هستند. آدم‌هایی مانند عمرو بن حریث کم نیستند. یک عاشورایی مثل او نخواهد بود که احترام به سربریده‌ی امام حسین(ع) بکند؛ اما در حزب شیطان بماند. یک زائر با هم‌نشینی در جوار امام حسین(ع)، فرهنگ امام حسین(ع) را یاد می‌گیرد. در فرهنگ امام حسین(ع) صبر و نماز حرف اول را می‌زند.

 

[1] آیه‌ی 155 سوره‌ی بقره

[2] آیه‌ی 10 سوره‌ی زمر

[3] آیه‌ی 75 سوره‌ی فرقان