حرکت اهلبیت(ع) از کوفه به شام
حرکت در مسیر هدایت، چهار علامت دارد
هدف ما از حضور در مجالس امام حسین(ع)
انشاءالله به زودی زود همگی با هم به صحن و سرای امام حسین(ع) مشرف شویم و دور هم بنشینیم و از راه نزدیک عرض ادب کنیم. خداوند متعال را قسم میدهیم باقیماندهی غیبت امام زمان(عج) را به قاسم ابن حسن(ع) ببخشد و به زودی زود شاهد فرج ایشان باشیم.
شاید این روزها، روضههای ما ورشکسته باشد و قسمت بر این باشد که روضه را به نوعی جدید و تازه تجربه کنیم و برای امام حسین(ع) تنها گریه کنیم و تنهایی امام حسین(ع) و تنهایی حضرت زینب کبری(س) را بیشتر درک کنیم.
شاید امسال لازم بود که در خانهها، روضه و عاشورای امام حسین(ع) توسط خود صاحبان خانه، خوانده شود و خانواده گریه کنند تا تمرینی باشد برای گریه و روضه در خانه برای خانوادهمان تا این میراث را به فرزندانمان هم منتقل کنیم.
اما مجلس امام حسین(ع) هر جا برگزار شود، چه در حرم مطهرش، چه در مساجد و محلهها و چه در منازل، با هر تعداد که برگزار شود، محل اجابت دعا است و اگر در آن مجلس، کسی تقاضا و دعایی نداشته باشد، ضرری جبرانناپذیر کرده است. حتی اگر یکنفره در خانه تنها بنشینم و زیارت عاشورا و دعای علقمه را بخوانم و بعد دعای عظم البلاء را بخوانم، میتوانم حوائج دنیایی و آخرتی و معرفتی بخواهم و باید به این اطمینان قلبی برسم که این مکان، محل حاجت خواستن است و محل اطمینان قلبی است و «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» در این مکان اتفاق میافتد. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ تنها چیزهایی که قلب انسان را آرام میکند و اضطراب و استرس و نگرانی را از انسان دور میکند، طبق این آیه، ذکر خداوند و صدا کردن اوست.
وقتی رسول اکرم(ص) این آیه را تلاوت کردند، فرمودند: آیا میدانید اینان چه کسانی هستند که با ذکر گفتن، به «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» میرسد؟ (آیا هر انسانی که «یا الله» یا «سبحان الله» گفت، قلبش آرام میگیرد؟ در واقعیت میبینیم که این اتفاق نمیافتد و افرادی هستند که ذکر خداوند را میگویند اما بسیار پر تلاطم است.) ما اهلبیت و شیعیان ما اینگونه هستند، بقیه اینگونه نیستند.
حضرت زینب(س) وقتی میگویند «یا الله» قلبشان آرام میگیرد و برادرشان را در گودال قتلگاه تنها میگذارند و میروند. اگر قلب آرام نداشتند، این اسارت را چگونه میتوانستند تحمل کنند؟
حرکت اهلبیت(ع) از کوفه به شام
به احتمال قوی این روزها کاروان را از کوفه به سمت شام بیرون بردهاند زیرا کوفیان، اهلبیت(ع)، حضرت زینب(س)، حضرت امکلثوم، امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) را میشناختند. ده سال قبل، امام علی(ع) در این شهر حکومت کرده بودند و از آن روزها زمان زیادی نگذشته بود. هر لحظه بیم این بود که شورش شود. کاغذ نوشتند و در سنگ پیچیدند و در حیاط زندان انداختند. اُسرا، کاغذ را باز کردند. نوشته بودند که امشب قصد دارند که همهی شما را بکُشند. چگونه حضرت زینب(س) کودکان ترسیده از این خبر را آرام کردند جز به ذکر خدا؟!
به همین جهت عبیدالله بن زیاد ملعون میخواست هر چه زودتر، اُسرا را از شهر خارج کند. به یزید ملعون نامه نوشت که آنان را به قتل برسانم یا به شام بفرستم؟ یزید ملعون پاسخ داد که من میخواهم نمایش بدهم پس اسیر میخواهم! میخواهم مردم آنان را ببینند اما میخواهم که این اُسرا شرایطی داشته باشند:
– تمام طول راه، دستانشان بسته باشد (دست درد بسیار سخت است، دستان امام سجاد(ع) با غل و زنجیر در تمام طول مسیر، به گردنشان بسته شده بود. در هیچ جا نیامده است که حتی برای نماز، دستان امام را باز کرده باشند. ایشان با همان حال نماز خوانده است و روی ناقه استراحت کرده است).
– تا میتوانی شبها آنان را راه ببر تا نتوانند بخوابند و خوار مغیلان را نبینند و روی آن بروند و گودال و سنگ را در مسیر نبینند و روی آن بروند و بیفتند و بلند شوند و جا بمانند و از ترس بمیرند! بزرگانشان را جلو ببر، عمهشان را از همه جلوتر ببر که از پشت و کودکان باخبر نباشد (اُسرا را از برخی شهرها از ترس شورش، عبور نمیدادند بنابراین خیلی مواقع، اُسرا را از کنار فرات بردهاند. فرات بسیار پر آب بود و رود کم آبی نبود. وقتی میخواستند آنان را از آب عبور دهند، آنان را پیاده میکردند و به طناب میبستند. امام سجاد(ع) میفرمودند: برخی از کودکان تا سر زیر آب فرو میرفتند و نزدیک بود زیر آب خفه بشوند.
بگذریم از این نکته که دیدن آب فرات، چقدر برای این عزیزان، عذابآور بود و یاد عمو جان و لبهای تشنهی علیاصغر(ع) و امام حسین(ع) میافتادند.
اگر عدهای را با طناب به هم ببندند و بزرگ و کوچک را بخواهند از داخل آب عبور بدهند، مسلماً کوچکترها زیر آب فرو میروند. دستانشان هم که بسته بود.)
– تمام طول مسیر باید در آفتاب باشند و حق ندارند در سایه قرار بگیرند (امام سجاد(ع) فرمودند که وقتی به شام رسیدیم، پوست صورت زنان و دختران ما از شدت آفتابی که خورده بود، ور میآمد و کنده میشد).
– حق ندارند در طول مسیر گریه کنند. اگر دیدید کسی گریه میکند او را کتک بزنید.
این کاروان چگونه این مسیر را طی کرد؟ عقل مبهوت میماند. زخم روی زخم که فقط برای شهدا نبود، در بدن اُسرا این زخمها روی زخمها بیشتر دیده میشد. بر روی زخم نیزه، تازیانه میزدند و جای تازیانه به جای مرهم و دوا، چوب میزدند!
در روایت آمده است که امام سجاد(ع) در تمام مدت مسیر فقط به ذکر خداوند مشغول بودند.
تمام روز عاشورا وقتی امام حسین(ع) تنها شدند، میایستادند و بلند میشدند و در خون خود میغلتند و ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» میگفتند. آنقدر امام این ذکر را گفتند که وقتی قدم به کربلا گذاشته میشود، صدای این ذکر امام حسین(ع) همهی کربلا را پر کرده است.
مجلس امام حسین(ع) محل دعا و ذکر و توسل است. نه اینکه ما توسل بگیریم و یا عدهای که نمیفهمند معنای واقعی توسل چیست، توسل بگیرند بلکه پادشاهان قَدَر سر به آستان امام حسین(ع) میساییدند و از ایشان طلب میکردند.
مرحوم شیخ صدوق، هنگامیکه در ماه رجب میخواست به مشهد مشرف شود، نزد امیر سعید رکن الدوله رفت تا از او اجازه بگیرد. به او گفت که رخصت بدهید که من میخواهم به زیارت امام رضا(ع) بروم. امیر اجازه داد اما شب پیغام فرستاد که بیا با تو کاری دارم. امیر گفت که من به زیارت امام رضا(ع) مشرف شدهام و در آن مکان حوائجی از خداوند متعال طلب کردهام و خداوند به من عنایت کرده است. الآن هم حاجتی دارم و از تو خواستهام که به نزد من بیایی و به من وعده بدهی که در حرم امام رضا(ع) برای من دعا کنی و حاجت مرا بخواهی زیرا در آنجا دعا مستجاب است.
شیخ صدوق نقل میکند که من به مشهد رفتم و در حرم امام، برای او دعا کردم و برایش ضامن شدم که به خاطر من (شیخ در درگاه ائمه(ع) بسیار آبرومند بود) حاجت او را برآورده کنید.
وقتی از زیارت به شهر خود برگشت، رکن الدوله به دیدن او آمد و گفت: شیخ! من مطمئن هستم که از جانب من زیارت کردهای و حاجت من را خواستهای. آفرین بر تو. بر من مسلم شد زیرا من به حاجت رسیدهام. قلبم از آن اضطراب درآمد و به آرامش رسیدم.
حرکت در مسیر هدایت، چهار علامت دارد
بزرگان ما فرمودهاند: برای اینکه بدانیم راه هدایت کدام است، حرکت در چهار مسیر، علامت هدایت است. اگر موفق هستیم که در این چهار مسیر حرکت کنیم، علامت این است که ما آدمهای هدایت شدهای هستیم و هدایت ربّانی شامل حال ما شده است.
«…وَ إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛ و البته خدا اهل ایمان را به راهی راست هدایت خواهد کرد. کسانی که رابطهی خوبی با خداوند برقرار کردهاند و خداوند و حضورش را باور دارند و او را سمیع العلیم میدانند و میبینند، خداوند راه رشد و هدایت آنان به سوی خودش را، بازتر میکند و آنان را بیشتر جذب میکند. آنانی که اعتقاد دارند که خدایی وجود دارد که همه جا هست و میبیند و میشنود و بر همهی عالم محیط است و بر هر چیزی توانا است و علی کل شیء قدیر است.
روزی تعدادی از دانشمندان ریاضی بر سر مسئلهی «کن فیکون» که در قرآن مجید است، بحث کردند اما از قدرت خداوند دیوانه شدند و عقلشان پریشان شد و نتوانستند این قدرت را هضم کنند.
آنهایی که در زندگیشان، روز به روز پسرفت دینی دارند، ایمان اولیهشان دچار اشکال است و غلط است. اگر این ایمان اولیه درست باشد، خداوند متعال میفرماید که من بقیهی راه، او را میبرم.
قرآن میفرماید: إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ، اگر کسی در زندگیاش، بازگشتش به سوی خداوند باشد، خداوند او را هدایت میکند و مابقی راه را به روشنی به او نشان میدهند و هدایتش میکند که دیگر دچار گناه نشود.
چرا گناه روی گناه و معصیت روی معصیت و گناه روی ثواب انجام میدهیم؟ زیرا بازگشت و انابهمان به سمت خداوند متعال درست نیست. گمان میکنیم توّاب هستیم و به سمت خدای خود بازگشتهایم و اعمالمان را اصلاح کردهایم و درست شدهایم! اگر چنین باشد، طبق وعدهی خداوند، مابقی راه را خود خداوند متعال ما را هدایت میکند.
شما اگر بخواهید از تهران به سمت کاشان بروید، هرچه سرعت بیشتری داشته باشید، سریعتر به مقصد میرسید؛ اما اگر مسیر را اشتباه بروید هر چه سرعت بیشتر باشد، از مقصد دورتر میشوید.
امام علی(ع) میفرماید: اگر کسی در خلاف مسیر حرکت کند، هر چه با سرعت پیش برود، بیشتر از مقصد دور میشود. آدم عاقل کسی است که وقتی اولین علامت اشتباه رفتن را دید، دور بزند و برگردد. دیوانه کسی است که بگوید تا انتها بروم و ببینم چه میشود. آخر این، بیدینی و مخالفت با اسلام است. خود شیطان هم میخواهد از این راه کمکم تو را مخالف نماز و روضه و قرآن کند تا انتقاد کنی و جرئت کنی علیه قرآن حرف بزنی تا تو را به کفر برساند.
معنای انابه همین است. این که هر جا که دیدم مسیرم اشتباه است، برگردم و کار غلط خود را توجیه نکنم. باید بدانم که اگر کسی بیماری مسری دارد، انسان از او دوری میکند مبادا به بیماری او دچار شود. انسانی که در مسیر هدایت قرار دارد، انابه دارد.
جناب حر بن یزید، صبح عاشورا، پسرش را کنار خود نشاند و گفت: ای پسر من! کرامات دنیا (هر کس هر کرامت و پُست و مقام و پول و اعتبار دارد) همه از بین رفتنی است و تمام مردم از دنیا سفر خواهند کرد (پنج، شش سال بعد از عاشورا، اکثر کسانی که برای کشتن امام حسین(ع) به کربلا رفتند، از دنیا رفتند. خود یزید هم به دَرَک رفته بود) حال که اینگونه است بیا به حسین(ع) ملحق شویم. (کاش خود ما اکنون این تصمیم را بگیریم که حالا که کرامات دنیا تمام شدنی است و همه از دنیا میرویم واقعاً به امام حسین(ع) ملحق شویم) زیرا سعادت بزرگ در این الحاق است.
بررسی کنید که کسانی که در زندگیشان، حسینی زندگی کردند، چه عاقبتی پیدا کردند. آیا بیآبرو و مال مردم خور و محاکمه شدند؟ یا لحظهی آخر امام حسین(ع) آغوش باز کردند و آنان در آغوش حسین(ع)، جان دادند و قبرشان محل زیارت مردم شده است؟ و این برای دنیایشان است.
سعادتها در مسیر امام حسین(ع) است. تاکنون مسیر را اشتباه آمدهایم. صبر نکنیم که ببینیم آخر و عاقبت آن چه میشود، سریع به امام حسین(ع) ملحق شویم.
حر بن یزید ریاحی تا لحظات آخر و قبل از شروع جنگ، در سپاه دشمن بود و حتی عدهای میگویند که عثمانی مذهب بود و با امام علی(ع) میانهای نداشت اما با این بازگشت، به آنجا رسید که مرحوم ملا علی کنی نقل میکند که شب چهارشنبهای به جناب حر بن یزید ریاحی، متوسل شدم. بین مردم آن منطقهای که حر زندگی میکرده و دفن شده است این توسل رسم بوده است و من هم به او متوسل شدم زیرا فقیر و تنگدست بودم و ایشان را نزد امام حسین(ع) واسطه قرار دادم و گفتم که شما نزد امام توبه کردهای و امام حسین(ع) شما را قبول دارد و تحویل گرفت و اجازهی شهادت به شما داد و دستمال خود را بر سر شما بست، حال واسطه شوید که من از این فلاکت بیرون بیایم و کمی بتوانم انفاق کنم و صدقه بدهم و دست مردم را بگیرم. همان شب در عالم رؤیا، جناب حر را دیدم ایشان به من گفتند که برخیز، من واسطه شدم و مولایم حسین(ع) فرمودند به این واسطهگری تو، ما ملاعلی کنی را آقای تهران کردیم. ملا علی کنی، جایگاهی پیدا کرد که ناصرالدینشاه از او حساب میبرد. امام حسین(ع) اموالی به او داد که صدها فقیر را تحت پوشش قرار داد و زندگی آنان را تأمین میکرد. اینها همه از برکت یک شب توسل به جناب حر بود.
جناب حر، راه را اشتباه آمده بود و مسیر را بر روی امام زمانش بسته بود و راه را تنگ کرده بود و اجازهی بازگشت و رفتن به مکان دیگری را به امام نداده بود و امام را در محاصره قرار داده بود و ایشان را در مخمصه قرار داده بود. اما صبح عاشورا به پسرش میگوید که ما تا اینجای راه را اشتباه آمدهایم و این اشتباه کافی است، بازگردیم تا به حسین(ع) ملحق شویم.
ما هم باید تصمیم بزرگی بگیریم و با خود بگوییم که کافی است، بیاییم به امام حسین(ع) ملحق شویم؛ و البته حقیقتاً ملحق شویم زیرا الحاق به امام حسین(ع) نذری دادن نیست بلکه آن چیزی است که ما در زیارت عاشورا میخوانیم و از خداوند متعال میخواهیم که ما را به آن مقام برساند.
«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا…» کسانی که مقدمتاً خداوند متعال را شناختهاند و توبه و انابه دارند و بعد از توبه، تلاش میکنند تا بر توبهی خود بمانند. این کار، بسیار زحمت دارد، حرف شنیدن و طعنه شنیدن دارد. کدام خانمی دوست دارد که حضرت زهرا(س) او را در آغوش بگیرند؟ کدام آقایی دوست دارد که حضرت عباس(ع) او را مورد تفقّد قرار دهند و برایش آغوش باز کنند؟
خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا دولابی را. ایشان میفرمودند: گاهی خوبان مانند اهلبیت(ع) که میخواهند به درگاه خود، کسی را راه دهند، کاری میکنند که در عین بیگناهی، همهی مردم دست رد به سینهی او میزنند و او را طرد میکنند و از او بد میگویند و برخی اوقات به او تهمت ناروا میزنند و راه انکار و نفی نیز بر او بسته میشود و نمیتواند از خود دفاع کند و این تهمت در میان مردم، جا میافتد، به طوری که صحت آن مسلم میشود و همه آن را باور میکنند و درنتیجه او را ترک میکنند و او منزوی و تنها میشود. در چنین زمانی است که خوبان، آغوش باز میکنند و او را به دامن پر مهر خودشان دعوت میکنند. مانند حضرت یوسف(ع) که در نوجوانی، عمهاش به ایشان تهمت زد تا او را نزد خود نگه دارد. در جوانی در قصر عزیز مصر، به ایشان، تهمت ناموسی زدند، زندانی شد و همه باور کردند که یوسف(ع) چشم به همسر عزیز مصر داشته است. وقتی زندانی شد و همه او را طرد کردند، آنگاه خداوند متعال آغوش خود را به روی او باز کرد.
مانند خود یوسف(ع) که کاسهی طلا را در کیسهی بنیامین نهاد و همه را از خود دور کرد اما گفت که بنیامین که این کار را کرده است نزد من بماند. وقتی تنها شدند او را در آغوش گرفت که من یوسف و برادر تو هستم. من این کار را کردم تا تو را نزد خود نگه دارم.
هر کس میخواهد که همسفرهی حضرت زینب(س) باشد، باید طاقت و تحمل داشته باشد. رابطه با اهلبیت(ع) شرط دارد و آن، صبر تنهایی است. در گرفتاریهای مخصوص به خود و گرفتاریهای فردی که هر کس برای خود دارد قرآن میفرماید «اصْبِرُوا» که صبر و تحمل داشته باش و جنجال نکن، ناشکری و کفران نکن. در ادامه میفرماید «وَ صابِرُوا» که همانا گرفتاریهای اجتماعی است که در جامعه به وجود میآید و فقط برای یک نفر نیست، مانند کمبود و بیماری و قحطی و سختی که برای همهی مردم جامعه است و باید برای اینان نیز صبر کرد و همراه جامعه صبور بود و خود را در آن سهیم دانست.
چرا عدهای فکر میکنند که تافتهی جدا بافته هستند و گردش و تفریحشان باید باشد و مهم نیست که بر سر مردم دیگر چه بلایی میآید و برایشان اهمیتی ندارد؟
وقتی خودت به تنهایی گرفتار هستی، صبر کن. وقتی جامعهات گرفتار است، صبور باش. باید در مقابل گرفتاریهای اجتماعی صبور باشیم و خودمان را سهیم بدانیم.
قرآن در سورهی بقره میفرماید، برای ضعفای جامعهتان در زندگی شما حق معلوم گذاشتهام. آن حق معلوم را باید به او برسانی تا هزینهی درمان خودش و خانوادهاش شود و یا هزینهی دیگر مشکلات زندگیاش شود.
«اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا» یعنی اگر «اصْبِرُوا وَ صابِرُوا» را رعایت کردی، آنگاه میتوانی «رابِطُوا» را برقرار کنی یعنی با اهلبیت(ع) رابطه برقرار کنی؛ پس میان شما و امام زمان(عج) رابطه برقرار میشود. ثمرهی «اصْبِرُوا وَ صابِرُوا»، رابطه با امام زمان(عج) و دیگر ائمه(ع) است. آنهایی که در زندگیشان این همه خوش معامله با امام حسین(ع) هستند، راهی جز این نرفتهاند؛ اینکه اگر توبه میکنم، تلاش کنم که پای توبهام بایستم، تلاش کنم که گذشتهام را جبران کنم و آیندهام را آباد کنم، شبزندهداری کنم، دعا کنم، ذکر بگویم و از خداوند بخواهم که مرا موفق کند تا دیگر به بیراهه باز نگردم.
به ما فرمودهاند که دعا کنندهی بیعمل، مانند تیرانداز بدون تیر است. هر اندازه که تیرانداز ماهر باشد، وقتی تیر ندارد، از او کاری ساخته نیست. هر اندازه دعا و ذکر و آداب بلد باشم اما وقتی که عمل ندارم، کاری از من ساخته نیست. «الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا…» آن کسانی که در مسیر ما جهاد کردند، ما آنها را کمک میرسانیم. قدمت را بردار و تصمیمت را بگیر، هر روز چند آیه قرآن بخوان، هر روز ذکر و صلوات بگو، هر روز چند دقیقه توسل بگیر، هر روز دقایقی پند و روایت بخوان یا گوش بده، چهل روز تمرین دائم الوضو بودن بکن، چهل روز تمرین محبت کردن به بندگان خداوند را بکن، چهل روز نماز اول وقت بخوان و…؛ آنگاه خداوند میفرماید خودم دست تو را میگیرم و مابقی راه را میبرم.
خداوند وقتی جهاد ما را دید، ما را تا کجا میبرد؟ آیا تا بهشت میبرد؟ خیر، تا نزد خودش میبرد.
در زیارت جامعه کبیره میخوانیم: «وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاة الْأَبْرَارِ» شما منشأ هدایت و نورِ راه هستید برای خوبان و برای آنان که میخواهند راه را درست بروند. اهلبیت(ع)، قرآن ناطق هستند و قرآن میفرماید: من متقین را هدایت میکنم. اهلبیت(ع)، کسانی را که در راه هستند، هدایت میکنند و به آنها نور میدهند. ما در مورد امام زمان(عج) میخوانیم «أیْنَ نِاشِرُ رَآيَةَ الْهُدی» کجاست آن نشان دهنده و آن انتشار دهنده و آن کسی که پرچم هدایت را به دست میگیرد و هدایت را نشر میدهد؟
بنابراین توسل به اهلبیت(ع) و شرکت در مجالس ایشان و صدا کردن نام آنها و خواستن از خداوند به آبروی آنها، یکی از راههای هدایت و کامل شدن در مقام انسانیت است.
این چراغِ هدایت، نیاز به روغن چراغ دارد تا بسوزد و به ما نور بدهد. آن روغنی که میریزیم تا امام حسین(ع) به ما نور بدهند، اشک چشم در مجالس امام حسین(ع) است؛ که هر چه بیشتر بریزیم، چراغمان پر نورتر میشود. هر چه با شنیدن نام امام حسین(ع) سوزشِ قلبت بیشتر و زیادتر شود و اشک فراوانتر شود و در غم امام حسین(ع) غمگینتر شویم، نوری که آن چراغ هدایت به ما میدهد، بیشتر خواهد بود.
این روزها، اهلبیت(ع) در مسیر و در راه اسارت هستند و دختران فاطمهی زهرا(س) خستهاند پس نمیشود این روزها سرِ راحت بر بالش گذاشت و راحت خوابید یا شکمِ سیر غذا خورد.
حاج میرزا عبدالرحیم قائمی(ره) از قول مرحوم حاج ناظم، این روضهخوان عاشق و شهیر نقل میکرد که: صبح روزِ عاشورایی به مجلس روضهای رفتم و روضه خواندم. سینهام درد گرفت. به خانه رفتم و به خدمتکارم گفتم که من بعد از ظهر هیچ جلسهای نمیروم. نمازم را خواندم، نهارم را خوردم و خوابیدم. در خواب، حضرت زهرا(س) را دیدم که فرمودند: حاج ناظم آقا! جلسات عزای پسرم تشکیل شده و گریه کنانش آمدهاند که عزاداری کنند، آنگاه تو خوابیدهای؟! عرض کردم بیبی جان! سینهام خسته است و درد دارم! ایشان فرمودند برخیز و برو، گریه کنندگان حسین(ع) را به فیض برسان که ما سینههای خسته در راه حسین(ع) را بیشتر دوست داریم، آنهایی که دردمندانه حسین حسین میکنند را بیشتر دوست داریم.
هدف ما از حضور در مجالس امام حسین(ع)
ما از حضور در مجالس امام حسین(ع) باید هدف معینی را دنبال کنیم. اینکه سالهای سال است که روضه میخوانیم یا به مجالس روضه میرویم اما به جایی نرسیدهایم، برای این است که یک هدف معین را در نظر نگرفته و آن را دنبال نکردهایم و برای رسیدن به آن، تلاش نکردهایم. زمانی، کودک بودیم و پدر و مادرهایمان ما را با خودشان به روضه میبردند، ما هم مینشستیم و گاهی به تقلید از آنها، گریه هم میکردیم. وقتی بزرگتر شدیم و جوان و نوجوان شدیم، خودمان به مجالس روضه رفتیم و به مجالسی میرفتیم که گوینده یا مداح را دوست داشتیم و اگر از ما میپرسیدند چرا به مجالس روضه میروید، میگفتیم این مجالس را دوست داریم. مقداری که بزرگتر شدیم و صفایمان بیشتر شد و سخنان علما و بزرگان را بیشتر شنیدیم و خواندیم که هر کس در مجلس امام حسین(ع) بنشیند، مشمول رحمت خداوند است و ملائکهی آسمان برای او دعا میکنند و امام صادق(ع) برای او طلب رحمت میکنند و… وقتی از ما میپرسیدند چرا به مجالس روضه میروید؟ میگفتیم چرا نرویم؟ ما باید التماس و خواهش کنیم که ما را به این مجالس راه دهند چون مشمول دعای امام(ع) و رحمت خداوند میشوم. این هدف، هدف خوبی است برای نشستن در مجالس امام حسین(ع) اما نباید در این هدف، توقف کرد که متأسفانه بیشتر مردم در این هدف متوقف میشوند و فکر میکنند از این بالاتر نیست. گاهی هم هدف این است که دلمان گرفته و میخواهیم در مجلس ایشان بنشینیم و گریه کنیم و استخوانی سبک کنیم؛ این هدف هم خوب است چون خداوند توصیه کرده است که بر حسین(ع) گریه کنید و اشک بریزید؛ اما این هدف هم کافی و کامل نیست. هدفگذاری کامل را باید از خودِ اهلبیت(ع) بیاموزیم.
هدف کامل، این است که در دنیا و آخرت در معیت اهلبیت(ع) قرار بگیریم. باید هدفمان از روضه رفتن، روضه گرفتن و خدمت کردن در مجالس روضه، این باشد که در دنیا و آخرت در معیت آنها باشیم؛ و این هدف در زیارت عاشورای امام حسین(ع) آمده است: «فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِی أَكْرَمَنِی بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِیائِكُمْ وَ رَزَقَنِی الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ یجْعَلَنِی مَعَكُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ». ما هر روز این فراز را میخوانیم و عبور میکنیم و متوجه نیستیم که هدف، این است.
برای اینکه این فراز را متوجه شویم باید سه مرحله را طی کنیم:
اول: معرفة الامام
معرفت امام(ع) برای ما حاصل شود که امام کیست؟ امام حسین(ع) چه کرد؟ و اگر من بخواهم حسینی شوم، باید چه کنم؟
امام صادق(ع) نشسته بودند که فردی بلند شد و از مشکلات شیعیان گفت و عرض کرد که آقا! ما تا به حال، شیعهای را ندیدیم که گرفتاری نداشته باشد! هر کس شیعهتر است، گرفتاریاش بیشتر است! او مشکلات شیعیان را گفت و در نهایت پرسید: آقا! علت چیست؟
امام(ع) فرمودند: روزی امام حسین(ع) نشسته بودند. شخصی نزد ایشان رفت و همین شِکوهها را کرد و راهحل خواست. امام حسین(ع) به ایشان فرمودند: سوگند به خدا! بلاها، فقر، تهیدستی و کشتار (جنگها)، زود دامنگیر دوستان ما میشود چنان دویدنِ اسبان سواری در مسابقه (به این سرعت، امتحانات به سمت شیعیان ما میآید و پیر و جوان هم نمیشناسد) و یا حرکت شدید سیل به سوی زمینهای پست؛ و اگر شما شیعیان ما چنین نباشید و هدفِ بلا و مشکلات نباشید، ما در دوستی شما شک میکنیم که گویا اصلاً با ما نیستید (اگر راحت و آسوده زندگیتان را کنید، گویا با ما نیستید).
بنابراین امام، محلِ امتحان است. خداوند برای شناخت حقیقت و دریافت حقیقت، یک معیار و یک ترازوی سنجش قرار داده است و آن ترازوی سنجش، انسانهای کامل هستند که خلیفهی خداوند در روی زمین هستند. ائمه(ع)، معیار شناخت حق از باطل هستند. وقتی امام را شناختیم، حق را میتوانیم بشناسیم.
پس مرحلهی اول این است که امام شناس شویم.
دوم: مَعْرِفَةِ أَوْلِیائِكُمْ
مرحلهی دوم این است که دوستِ امام را بشناسم. آنهایی که ائمه(ع) را دوست دارند، آنها را بشناسم و با آنها معاشرت و به آنها محبت کنم.
وقتی بین دو نفر کدورتی پیش میآمد، خانم مالک(ره) به آنها میفرمود: آیا تا به حال، دیدهای که برای امام حسین(ع) گریه کند؟ وقتی میگفت بله، ایشان میفرمود: پس به همان، او را ببخش.
اینجا بسیار جای تعجب و تأمل دارد که گاهی دوستی از دوستان امام حسین(ع) در بدترین شرایط است و دیگر دوستان امام حسین(ع) نمیخواهند قدمی برای او بردارند به این بهانه که فلان زمان، فلان کار بد را کرد!
«فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِی أَكْرَمَنِی بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِیائِكُمْ» خدایا مرا گرامی بدار به معرفت ائمه(ع) و اینکه من دوستان اهلبیت(ع) را بشناسم. دوستان امام حسین(ع) در روز عاشورا شهید شدند و عدهی زیادی هم در طول تاریخ به شهادت رسیدند اما بسیاری از دوستان امام حسین(ع) اکنون هستند که متأسفانه ما به سراغ آنها نمیرویم چون معیار و ملاک ما از انتخاب دوست، همراه، همسر و… محبت امام حسین(ع) نیست و ملاکهای دیگری است! بعد از شناختِ امام، شناختِ دوستان امام است. اینکه با مقام آقایان و بانوان کربلایی آشنا شوم؛ که چگونه یک بانو خبر شهادت چهار پسرش را میشنود اما بلافاصله میگوید هر چیزی زیر آسمان است، فدای حسین(ع). این بانو، حضرت امالبنین(س)، همانند کتابی است معرفتی که یک شیعه باید آن را واکاوی کند خصوصاً در ایام محرم. هر چند از سه پسر دیگرش کمتر صحبت میشود اما هر سه پسر، رشید و شجاع و تالی تلو قمر بنیهاشم، عباس(ع) بودند اما نورِ قمر بنیهاشم(ع) آنقدر زیاد است که این سه را پوشانده و تحتالشعاع قرار داده است.
بنابراین دوست امام را وقتی شناختی، وقتی به او آزار رساندی، در حدیث آمده است که به خودِ امام آزار رساندهای؛ و اگر به او محبت کردی، به خودِ امام محبت کردهای. از امام(ع) پرسیدند ما گاهی شما را نمیبینیم و میخواهیم به شما محبت کنیم، چه کنیم؟ امام(ع) فرمودند: به دوستان ما که محبت کنید، به ما محبت کردهاید.
سوم: وَ رَزَقَنِی الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ
به من دشمنی دشمنان اهلبیت(ع) را روزی کن. اینکه انسان از دشمنان امام حسین(ع) بیزار باشد، فضل الهی است. ایمان، عُمر، فرزند، سلامتی، علم و… همگی روزی هستند. یکی از روزیهایی که باید از خداوند خواهش کنیم تا به ما عنایت فرماید، برائت از دشمنان اهلبیت(ع) است. امروزه، چگونه شیعه آنقدر جاهل شده است که از دشمنان اهلبیت(ع) طرفداری میکند؟! (بنده به این باور رسیدهام که اگر دعاها و زیارتنامههای ما نبودند، ما از قرآن چیزی متوجه نمیشدیم و قرآن، بسته میماند و دچار بدبختی میشدیم.)
حال، اگر خداوند عنایت کرد و این سه تا یعنی معرفت امام، معرفت دوستان امام و برائت، روزیِ من شد و این سه تکمیل شدند، آنگاه «أَنْ یجْعَلَنِی مَعَكُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»، مرا در کنار اهلبیت(ع) در دنیا و آخرت قرار بده که من در معیت آنها باشم.
ذکر مصیبت:
ما در کربلا چند روضه داریم که میگویند روضههای ممنوعه هستند و آنها را مکشوف نکنید. یکی از آنها، روضهی حضرت قاسم(ع) است. حضرت قاسم(ع) دو الی سه ساله بودند که پدرشان به شهادت میرسند و سرپرستی ایشان را عمویشان بر عهده میگیرند. ایشان عشق عجیبی به علیاکبر(ع) داشتهاند. در زندگینامهی ایشان میخوانیم که حتی بعد از ازدواجِ حضرت علیاکبر(ع) هم، هر جا ایشان میرفتند، دست حضرت قاسم(ع) در دست ایشان بوده است و لحظهای تحمل دوری ایشان را نداشته است.
وقتی در روز عاشورا بدنِ پارهپارهی حضرت علیاکبر(ع) را آوردند، دامن عمو را گرفت و از ایشان خواست که او را به میدان بفرستند. ایشان دومین شهید بنیهاشم است. امام حسین(ع) خیمهای برای شهدا بنا کرده بودند که هم خانوادهها، آنها را نبینند و هم پیکرها زیر سم اسبها از بین نروند. امام حسین(ع) بدن تمام شهدا را ردیف در کنار هم قرار داده بودند. به هر حال قاسم(ع) اجازهی میدان را از عمو گرفت. وقتی میخواست سوار اسب شود، نمیتوانست و امام(ع) ایشان را سوار بر اسب کردند. بدون زره و کلاهخود و فقط با یک پیراهن، راهی میدان شد (گویی مادرش در خیمه، او را کفن کرد. لباس سفیدی بر تن او کرد و به ایشان گفت که این لباس را برای دامادیات با دست خودم بافته بودم و حالا بر تنت میکنم.) با شمشیری که نسبت به قدش بلند بود و با نعلینی که یک بند آن پاره بود، با حالت عجیبی وارد میدان شد (که همهی اینها معنا دارد). وقتی به میدان رفت، میدانست که با تحمل درد شدیدی به شهادت خواهد رسید، این موضوع را شب قبل، عمو به ایشان فرموده بود.
دشمن وقتی فهمید که فرزند امام حسن مجتبی(ع) است، با او دو گونه جنگیدند، هم عقدههای حسنی و هم عقدههای حسینی را بر سر او خالی کردند. سیصد نفر از کوفه آمده بودند و دو خورجین اسبهایشان را که مجموعاً ششصد خورجین میشد، پر از سنگ کرده بودند! سنگهای مثلثیِ تراشیده و نوک تیز! هنر این سیصد نفر، سنگ پرانی بود و در آن خبره بودند.
روضهی حضرت قاسم(ع) بسیار سخت است. بنده گمان میکنم به این دلایل که: مرگ ایشان، مرگ صبر بود یعنی همه جور صدمهای به ایشان زدند مخصوصاً همین سنگپرانها. از هر طرف سنگهایشان را به سمت ایشان پرتاب کردند. وقتی از اسب به زمین افتاد، برای بریدن سرش حمله کردند و هر کس میخواست خودش سر را جدا کند؛ به همین دلیل زیر سم اسبها ماند. هیچ شهیدی زندهزنده زیر سم اسبها نماند به جز حضرت قاسم(ع) (امام حسین(ع) بعد از شهادتش زیر سم اسبها مانده است) هیچ شهیدی جز امام حسین(ع) و حضرت قاسم(ع)، زندهزنده، سرش بریده نشده است.
بنده در مقاتل ندیدم اما مرحوم خانم مالک میفرمودند: مادر حضرت قاسم(ع) در این لحظه، خودش را در میدان به حضرت قاسم(ع) رساند. وقتی رسید، از لابهلای جمعیت دید که سر پسرش را جدا میکنند. در این لحظه امام حسین(ع) خودشان را به قاسم(ع) رساندند و آن ملعون را که سر از پیکر قاسم(ع) جدا میکرد، از بین بردند اما بریدن سر قاسم(ع) نیمهکاره مانده بود… اینجاست که امام حسین(ع) فرمودند: چقدر دیدن تو در این حالت برای عمویت سخت است که نمیتواند برایت کاری انجام دهد…
در مقاتل نوشتهاند: قاسم(ع) در زیر سم اسبها، آنقدر از شدت درد پایش را به زمین کشیده بود که پاشنهی پایی برایش نمانده بود. امام حسین(ع) او را بلند کردند و گردن بریدهاش را روی شانهی خود قرار دادند که بانوان نبینند و پاهای قاسم(ع) روی زمین کشیده میشد. به قول شیخ شوشتری یا قد قاسم(ع) بلند شده بود یا کمر عمو در این غم، خم شده بود…
امام حسین(ع) پیکر ایشان را به خیمهی شهدا بردند. اینجا دو روایت داریم. شیخ شوشتری مینویسد: امام حسین(ع) نگاهی به اطراف خیمه کردند که پیکر او را کجا بگذارند؟! دلشان نیامد که روی خاکهای گرم خیمه بگذارند، پس پیکر او را روی سینهی علیاکبر(ع) قرار دادند. روایت دیگر میگوید: امام حسین(ع)، پیکر قاسم(ع) را کنار علیاکبر(ع) قرار دادند و بین پیکر آن دو بر زمین نشستند، یک دستشان را روی بدن علیاکبر(ع) و دست دیگرشان را روی بدن قاسم(ع) قرار دادند و شروع کردند به گریه کردن و روضه خواندن… نمیدانم چه کسی به زینب(س) خبر داد که اگر به دادِ حسین(ع) نرسی، حسین(ع) از بین میرود…
در روایت داریم که در میان سرهای شهدا، سر حضرت قاسم(ع) نبود. شام غریبان که سرها را تقسیم کردند، یک ایرانی در آنجا بود که سر قاسم(ع) را گرفت و به ایران آورد. هیچ وقت پیگیری نکن که بر سر این سر چه آمد؛ که نهایتاً سر از شمیرانات درآورد و در آنجا دفن شد.