بسم الله الرحمن الرحیم

یا فاطمة الزهرا اغیثینی

چهارم محرم 1439- 3 مهر 1396

محورهای سخنرانی

روضه خوانی برای اباعبدالله علیه‌السلام

خداوند به چه کسانی اجازه می‌دهد تا وارد مجلس امام حسین علیه‌السلام شوند؟

از کجا متوجه شویم که نفس مطمئنه داریم یا خیر؟

نفس، چگونه مطمئنه می‌شود؟

روضه خوانی برای اباعبدالله علیه‌السلام

مرحوم علامه‌ی طباطبایی فیلسوف شرق و غرب بودند، مفسری بودند که قرآن را با قرآن تفسیر کردند. ایشان عارف، عابد، شاعر، نویسنده، منجم و ریاضیدان و استاد اخلاق بودند، یکی از شاگردان ایشان مرحوم استاد مطهری بودند، ایشان تجرد روح نیز داشتند. ایشان در مجلسی حضور داشتند و انسان جاهلی در حال صحبت کردن بود، تا اینکه فردی به او تذکر داد که جناب علامه در اینجا حضور دارند. آن فرد جاهل از جناب علامه عذر خواهی کرد و گفت: ببخشید آقای علامه من شما را نشناختم لباس شما به گونه‌ای است که گمان کردم شما روضه‌خوان هستید و ندانستم که شما جناب علامه هستید. جناب علامه فرمودند: ای کاش می‌توانستم که در تمام عمرم یک مرثیه برای امام حسین علیه‌السلام بخوانم. حاضرم تمام سال‌ها تدریسم، کتابهایم، شاگردانم، علومم را همه و همه بدهم تا ثواب یک روضه‌خوانی برای امام حسین علیه‌السلام را بگیرم. مقام روضه‌خوان امام حسین علیه‌السلام بسیار بالاست.

مجلس امام حسین علیه‌السلام دارای اجر و قرب فراوانی است زیرا که امام حسین علیه‌السلام از گوشه‌ی راست عرش، گوشه‌ی چشمشان مستقیم به مجالس روضه‌شان است؛ و اگر ما می‌دانستیم با نگاه امام حسین علیه‌السلام چه اتفاقی در عالم معنا برایمان می‌افتد، از خوشحالی قالب تهی می‌کردیم و روحمان از بدنمان جدا می‌شد.

مرحوم علامه‌ی میرجهانی کتاب‌های بسیار زیادی دارند و بارها و بارها رو در رو با امام زمان عجل‌الله‌فرجه ملاقات کرده‌اند. ایشان مدتی پا درد بسیار شدیدی داشتند. بعد از مدتی زمین‌گیر شدند. دوستانشان به ملاقاتشان آمدند و با خواهش، ایشان را به بیرون از خانه بردند تا حال و هوایشان عوض شود. ایشان به سختی با عصا دوستان را همراهی کردند. در محل خوش آب و هوایی که مستقر شدند آقا عصا را برداشتند و آرام آرام به نزدیکی نهری رفتند تا وضو بگیرند، ایشان نقل می‌کنند: پایم به شدت درد گرفت به گونه‌ای که از ته دلم نام امام زمان عجل‌الله‌فرجه را بردم و گفتم: آقا شما کجایید من از درد مُردم… . در آن هنگام دیدم که مردی از دور می‌آید در حالی که لباس چوپانی مانند مردان لُر به تن دارد. ایشان نزدیک آمدند و با خشرویی پرسیدند: جناب علامه کدام قسمت پایتان درد می‌کند؟ من آن قسمت از پایم که درد می‌کرد را به ایشان نشان دادم و به ایشان عرض کردم: من زیاد دکتر رفتم اما فایده‌ای نداشت. با خودم گفتم: این چوپان چه کار می‌تواند بکند؟! ایشان فرمودند: همه دیده‌اند حال، من هم ببینم. سپس چاقوی کوچکی درآوردند و از نقطه‌ی درد به پایین کشیدند سپس به من فرمودند: بلند شو. خواستم با عصا بلند شوم که ایشان فرمودند: نه، بدون عصا برخیز. من بلند شدم در حالی که اصلاً دردی حس نمی‌کردم. به ایشان گفتم: دوستان من در این نزدیکی هستند اجازه بدهید بروم و مبلغی برایتان بیاورم. ایشان عرض فرمودند: نه، لازم نیست اگر شما مبلغی می‌خواهید من به شما بدهم. پرسیدم: خانه‌ی شما کجاست؟ که هرگاه احساس درد کردم نزد شما بیایم. ایشان فرمودند: خانه‌ی من در این نزدیکی نیست ولی من خانه‌ی تو را می‌دانم، تو هر گاه درد داشتی کافیست نام مرا صدا بزنی. من اصرار کردم تا از ایشان نشانی خانه‌شان را بگیرم. ایشان اشاره به کوه و کمر کردند و گفتند: من در همین کوه و کمر زندگی می‌کنم، هر گاه با من کار داشتی مرا صدا بزن. بین زمین و آسمان بودم که دیدم ایشان نیستند. نزد دوستانم بازگشتم دوستانم پرسیدند: پس عصایت کو؟ گفتم: پسر فاطمه علیها‌السلام مرا شفا داد.

علامه میرجهانی کرامات زیادی داشتند. هنگامی که ایشان در مسجد روضه می‌خواندند صدای گریه‌ی افراد زیادی از مجلسشان شنیده می‌شد اما هیچ کس در مجلسشان نبود، ایشان برای اجنه و ملائکه روضه می‌خواندند. ایشان نقل می‌کنند: گاهی از خستگی چشمانم را می‌بستم و می‌خوابیدم، حسین علیه‌السلام را در کربلا می‌دیدم، گاهی بر اسبش سوار بود، گاهی کنار علقمه بود، گاهی وقت وداع با زینب علیها‌السلام بود، ایشان به من نگاهی می‌کردند و اسمم را می‌آوردند و می‌فرمودند: برایم روضه بخوان، خودم می‌خواهم برای خودم گریه کنم. گاهی نیز به من می‌فرمودند: روضه‌ی عطشم را بخوان. هنگامی که روضه‌ی عطش را می خواندم ایشان خودشان بر مظلومیتشان بسیار می‌گریستند.

گریه بر امام حسین علیه‌السلام، کربلای امام حسین علیه‌السلام و روضه‌ی ایشان، بستر عشق‌ورزی با خداوند تبارک و تعالی است. اگر برای امام حسین علیه‌السلام اشک با معرفت بریزیم بسیار عالی است اما باید برای امام حسین علیه‌السلام اشک عاشقانه نیز ریخته شود. راه امام حسین علیه‌السلام حرکت عاشقانه می‌خواهد که در سراسر آن عشق موج بزند.

من کربلای امام حسین علیه‌السلام را مدرسه‌ی عشقی می‌دانم که پسر فاطمه‌ی زهرا علیها‌السلام در آنجا عشق ورزی به خداوند تبارک و تعالی را یاد داد به طوری که با دین و مذهب کسی کاری نداشت. کسانی که در رکاب امام حسین علیه‌السلام بودند همه‌شان شب‌زنده‌دار نبودند. حر بن یزید ریاحی، عثمانی مذهب بود، زهیر بن قین عثمانی مذهب بود. در زمان امام علی علیه‌السلام و امام حسن علیه‌السلام، زهیر عثمانی بود اما او همراه امام حسین علیه‌السلام به کربلا آمد و امام، مسیر عشق را برای آنها باز کرد. وهب و همسرش هر دو در کربلا شهید شدند و مادرش نیز در کربلا اسیر شد، هر سه مسیحی بودند. وهب جوان و تازه داماد بود در باغش مشغول باغبانی بود که کاروان ابی‌عبدلله علیه‌السلام را دید و امام به او نگاهی کردند، او از کار دست کشید و به مادر و همسرش گفت: کاروانی در حال عبور از اینجاست نمی‌دانم مقصدشان کجاست اما آقایی رئیس کاروان است، او به من نگاهی کرد و قلب من در سینه لرزید، من به دنبال قلبم می‌روم. مادر و همسرش نیز با او راهی شدند. وهب در کربلا به شهادت رسید و هنگامی که همسرش به دنبال او دوید با عمود آهنی فرقش را شکافتند به گونه‌ای که صورتش دو تکه شد و او نیز به شهادت رسید. آنها مسیحی بودند.

امام حسین علیه‌السلام سفره‌ای گسترده است که در کنار آن سفره، عاشقانش را جمع می‌کند و راه و رسم عاشقی یاد می‌دهد. زائر ایشان باید عاشقانه به زیارتش برود، روضه‌خوان ایشان باید عاشقانه برای ایشان روضه بخواند، گریه‌کنانش باید عاشقانه برایش گریه کنند و مُبلّغ ایشان باید عاشقانه برای ایشان تبلیغ کند. در مجلس امام حسین علیه‌السلام کسی کاری به دین و مذهب کسی ندارد. در مجلس حسین علیه‌السلام عده‌ای از عاشقان ایشان جمع شده‌اند. همین عشق است که انسان بد را خوب و انسان خوب را خوب‌تر می‌کند و جامعه را به لقای خداوند تبارک و تعالی می‌رساند.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به مسجد آمدند، ایشان همیشه روی پله‌ی اول می‌نشستند اما آن روز روی پله‌ی آخر نشستند در حالی که دست امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام را گرفتند و روی زانوانشان نشاندند سپس فرمودند: همه می‌دانید که این دو فرزندان فاطمه علیها‌السلام هستند و از کودکی هر دوی آنها را من خودم تربیت کرده‌ام. من در مورد این دو، سه حاجت از خداوند خواستم و دو تا از حاجت‌هایم را خداوند اجابت کرد اما یکی از آنها را خداوند نپذیرفت. من از خداوند خواستم این دو پسرم را پاک و پاکیزه و مطهّر کند و خداوند آیه‌ی تطهیر نازل کرد. هیچ پلیدی در باطن و ظاهر حسن و حسینِ من راه ندارد. من از خداوند خواستم تا محبان و شیعیان و پیروان این دو را به آتش جهنم نسوزاند و خداوند این خواسته‌ی مرا پذیرفت و فرمود: من اجازه نمی‌دهم هر که محبت این دو را در دل دارد و شیعه‌ی آنهاست گرمای جهنم به صورتش برسد. اما سومین حاجتم این بود که از خداوند خواستم تا تمام امتم متّفقاً این دو را دوست داشته باشند و یک مسلمان هم نباشد که این دو را نپذیرد. خداوند فرمود: دلی قابل می‌خواهد که من به آن نگاه کنم و اجازه دهم که این دو بزرگوار را دوست داشته باشد و هر دلی این لیاقت را ندارد. یا رسول لله! امت تو پیمان و سفارش تو را درباره‌ی یهودی و نصرانی و مجوسی رعایت می‌کنند اما در مورد این دو رعایت نمی‌کنند. تو به آنها می‌گویی که من با یهودی‌ها این گونه پیمان بستم بعد از تو آن را رعایت می‌کنند. همچنین قراردادی که با نصرانی‌ها بسته‌ای و پیمانی که با مجوسی‌ها بسته‌ای همه را رعایت می‌کنند اما تو به آنها می‌گویی قرآن و عترتم را بین شما امانت گذاشته‌ام اما آنها این پیمان را می‌شکنند و دو فرزند تو را شهید می‌کنند و بدنشان را متلاشی می‌کنند و در مورد این دو هیچ چیز را رعایت نمی‌کنند الا قلیل. به عزتم قسم کسانی که این کار را می‌کنند روی سعادت را نخواهند دید و به عزتم قسم کسانی که این کار را می‌کنند روی بهشت را نخواهند دید. به عزتم قسم نگاه رحمت نمی‌کنم به آن کسانی که عهد تو را در مورد این دو پسرت رعایت نکنند و حرمت این دو را حفظ نکنند.

مجلس امام حسین علیه‌السلام از اول خلقت برقرار است، مجلس امام حسین علیه‌السلام در عالم ملکوت قبل از خلقت کائنات، سپس در عالم نور، سپس در عالم عرش، سپس در عالم لوح و قلم، سپس در عالم آسمان‌ها، سپس در عالم دنیا، سپس در عالم کربلا سپس توسط خواهرش زینب علیه‌السلام، همه جا برگزار شده‌است و اکنون به دست من و شما رسیده‌است. پس ورود به چنین مجلسی که عزاخانه‌ی حسین علیه‌السلام است، یک ورود عادی نیست؛ ورودی است که باید توأم با دعوت الهی باشد. مجلس امام حسین علیه‌السلام کربلاست باید وضو بگیری و سپس اذن دخول بخوانی سپس اجازه بگیری و وارد شوی. اجازه گرفتن برای ورود به این مجلس نیز با گریه همراه است. اگر دلت شکست و سپس اشکی به چشمت آمد آن هنگام، اجازه‌ی ورود داری. در مجلس امام حسین علیه‌السلام چهار ملک با شما هستند: در چپ و راست و مقابل و پشت سر شما. هرگاه دلت می شکند می‌گویند: چه چیزی می‌خواهی؟ بخواه خداوند حاجت تو را برآورده می‌کند.

خداوند به چه کسانی اجازه می‌دهد که وارد مجلس امام حسین علیه‌السلام شوند؟

خداوند می‌فرماید: «فَادخُلی فی عِبادی وَ ادخُلی جَنَتی» و شأن نزول آن در ارتباط با امام حسین علیه‌السلام است. اما خداوند به چه کسانی اجازه می‌دهد تا وارد مجلس امام حسین علیه‌السلام شوند؟ در خود سوره آمده‌است: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِى إِلَى‏ رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً، فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى»

شرط اول: کسانی اجازه‌ی ورود دارند که دارای نفس مطمئنه باشند.

شرط دوم: کسانی اجازه‌ی ورود دارند که هم خدا را از خود راضی نگه داشته‌اند و هم خودشان از خداوند راضی هستند. انسان‌هایی که حاجت و خواسته‌هایی دارند اما هیچ‌گاه به خداوند بابت اجابت نکردن و موقعیتشان «چرا» نمی‌گویند. مثل حضرت زینب علیها‌السلام که هرگز «چرا» نگفتند. شهادت نزدیکانشان را پذیرفتند اما به اسارت چرا نگفتند. در آخر نیز فرمودند: من چیزی جز زیبایی ندیدم. ایشان نمونه‌ی بارز انسانی هستند که از خدای خودش راضی است. کسی که نفس مطمئنه دارد می‌داند که داده‌های خداوند نعمت است و نداده‌هایش حکمت است. پس واجب است تا بر نعمتش شکر کنیم و بر حکمتش صبر.

شرط سوم: «ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ». یعنی به کدام طرف رو کرده‌ای؟ جهتت به هر سمت که هست، برگرد به سمت خدا. همه‌ی ما باید شعارمان این باشد «إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» زیرا از لحظه‌ای که از شکم مادر بیرون آمده‌ایم مسیرمان این شده است: پشت به دنیا و رو به آخرت.

در زیارت قبر امام حسین علیه‌السلام، وقتی اذن دخول می‌خوانیم، می‌گوییم: «أَ أَدْخُلُ یا ألله» یعنی خداوندا! آیا اجازه می دهی داخل شوم؟ بنابراین ابتدا از خداوند اجازه می‌گیریم. آنگاه آن ندای خداوند باید به گوش دلم برسد که «فَادْخُلِي فِي عِبَادِي»؛ داخل شو، ای کسی که دارای نفس مطمئنه هستی!

از کجا متوجه شویم که نفس مطمئنه داریم یا خیر؟

1- از اعمال انسان مشخص می شود.

در بحث دیروز گفتیم که ما عمل داریم اما متأسفانه عمل صالح نداریم. خداوند، شرط گذاشته است که: فقط عمل صالح از شما می‌پذیرم. عمل صالح هم، آن عملی است که طبق احکام دین باشد.

امام حسین علیه‌السلام روز سوم محرم به کربلا که رسیدند، سربازان حُر هزار نفر بودند و راه را بر امام حسین علیه‌السلام بسته بودند؛ امام حسین علیه‌السلام هم حدود پانصد نفر رزمنده‌ی کارکشته داشتند که همه مسلح بودند. یاران امام نزد ایشان آمدند و عرض کردند: همین اکنون، اجازه‌ی حمله دهید زیرا آنها هزار نفر هستند و ما هم حدود پانصد نفر هستیم در حالی که بسیاری از سربازان آنها جوان هستند و ما کارکشته هستیم و برخی از ما در رکاب علی علیه‌السلام شمشیر زده ایم؛ اگر اکنون حمله کنیم، کارِ لشگر حر تمام می‌شود آنگاه شما می‌توانی با خانواده‌ات به سمت مدینه یا ایران یا… بروید. امام علیه‌السلام فرمودند: خیر، من این کار را نمی‌کنم زیرا ماه محرم است و جنگ در این ماه، حرام است؛ و حسین بن علی هرگز مرتکب حرام نمی‌شود، اگر آنها حمله کردند، من دفاع می‌کنم.

این است اعمال حسینی! مبادا ما آنقدر به زخم‌های حسین علیه‌السلام مشغول شویم که افکار حسین علیه‌السلام از یادمان برود و اعمال ایشان را متوجه نشویم.

در صبح روز عاشورا، از حضرت خواستند که اجازه‌ی حمله دهد تا حمله کنند و صف اول آنها را از بین ببرند و شانس پیروزی را کسب کنند. امام علیه‌السلام فرمودند: من این کار را نمی‌کنم زیرا ماه محرم است و جنگیدن حرام است حتی اگر به ضررم باشد حرام نمی‌کنم؛ اگر آنها حمله کردند، من دفاع می‌کنم.

آیا غیبت کردن، دلِ کسی را شکستن، مال حرام خوردن و …حرام نیست؟! اندیشه‌ی امام حسین علیه‌السلام، مبارزه با حرام است. بنابراین، بنده‌ای که اعمالش را طبق شرایط دینش، انجام می‌دهد، او دارای نفس مطمئنه است. او آنقدر ایمان به دلش وارد شده که نفسش به اطمینان و یقین رسیده است.

2- از اخلاق انسان مشخص می‌شود.

آدمی که دلش در سینه‌اش استقرار دارد و نفس مطمئنه دارد و خدا و قیامت را می‌بیند، می‌فهمد که مردم، حقوقی دارند که من با اخلاقم، حقِ شکستنِ آن حقوق را ندارم.

روز سوم محرم وقتی که حر، راه را بر امام حسین علیه‌السلام بست و اجازه نداد که امام از هیچ راهی عبور کند، امام حسین علیه‌السلام یک کلمه فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. صبح عاشورا وقتی حر نزد امام آمد، اولین کلامی که امام به او فرمودند این بود: چه مادر خوبی داشتی! چه نام زیبایی برایت انتخاب کرده است. امام حسین علیه‌السلام این سخن را فرمودند تا اگر حر دلخور شده، از او دلجویی کنند.

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط، در خانه‌ی خود، روضه امام حسین علیه‌السلام برگزار می‌کرد و خودش هم از مردم پذیرایی می‌کرد. نقل کرده است که روزی، پسر جوانی وارد مجلس شد در حالی که جوراب نازکی به پا کرده بود و زنجیر طلایی بر گردن انداخته بود و موهایش بلند بود، یقه باز کرده بود و آستین‌ها را بالا زده بود. من سینی چای را که جلوی او گرفتم، رویم را کمی از او برگرداندم. ناگهان سینی چای برگشت و پاهای من سوخت! طوری سوخته بود که گویی پاهایم را در آب، جوشانده بودند! هر چه دوا و درمان می‌کردم التیام پیدا نمی‌کرد تا اینکه شبی در عالم رؤیا، امام حسین علیه‌السلام را دیدم که به من فرمودند: تا تو باشی که از مهمان من، روی برنگردانی! من، او را دعوت کرده بودم! من، راهش را به این مجلس باز کرده بودم!

اخلاق آن است که جایی که به من مربوط نیست، حتی سخنِ اضافه هم نگویم، چه برسد به غیبت و تهمت یا سخن لغو. آنهایی که اخلاق تند دارند، آنهایی که حسابِ سخن گفتن خود را ندارند، آنها نفسشان، نفس اماره است و دارای نفس مطمئنه نیستند.

3- از افعال و برخوردهای انسان در جامعه، مشخص می‌شود.

هر کدام از ما، در مقابل جامعه‌مان مسئول هستیم زیرا عمل و رفتارمان در دنیا و دین و زندگی و عاقبت دیگران تأثیرگذار است؛ و همچنین عمل دیگران هم در زندگی و دین و دنیای ما تأثیرگذار است.

این فرهنگ بسیار نادرستی است که متأسفانه رواج پیدا کرده است و روانشناسان و مشاوران هم متأسفانه تبلیغ می‌کنند که «برای خودتان زندگی کنید». اگر قرار است که انسان‌ها برای خودشان زندگی کنند، پس امام حسین علیه‌السلام را به صحرای کربلا چه کار؟! اینکه زن و مرد و فرزند ما هر کاری دلشان می‌خواهد، می‌کنند، برای این است که به آنها گفته‌اند: «برای خودتان زندگی کنید».

این جمله بسیار عجیب است و باید در آن تفکر کرد: انسان‌ها، تنها موجوداتی هستند که می‌گویند خدایی هست (حیوانات و … با زبان خود نمی‌گویند که خدا هست بلکه از مسیر فطرتشان تابعیت می‌کنند و با اعمالشان نشان می‌دهند که خدا هست) اما آنها آنچنان رفتار می‌کنند که گویا اصلاً خدا نیست! در بیان، می‌گویند خدا هست اما در رفتارشان اثری از خدا وجود ندارد.

بنابراین ما تا این حال را داشته باشیم، نفسمان مطمئنه نیست.

نفس، چگونه مطمئنه می‌شود؟

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: با سه چیز می توانی نفس خود را مطمئنه کنی:

1) با بی‌اعتنایی به دنیا.

دنیا به یزید با آن همه جنایت و کشتار وفا نکرد و او فقط سه سال خلافت کرد و در حدود سی سالگی مُرد. او برای این سه سال، جنایت کربلا را به وجود آورد.

حضرت علی علیه‌السلام زیبا فرمودند: ای مردم! دنیا وفایی ندارد؛ پشت کردید به دنیا و رو کردید به آخرت؛ اما انسانها دو دسته هستند: 1- دسته‌ای که خودشان و آخرتشان را می‌فروشند و دنیا را می‌خرند. اینها در دو دنیا ضرر می‌کنند هم خاسر در دنیا هستند و هم خاسر در آخرت (جوانی و عقل و کمال و حیثیت خود را به دنیا می‌فروشند و هنگام مرگ، دنیا را می‌گذارند و داخل در قبر می‌شوند. در نتیجه اینها، آخرت خود را هم از دست می‌دهند). 2- عده‌ای هستند که خودشان و دنیایشان را می‌فروشند و آخرت خود را می‌گیرند، اینها در دو دنیا سود کرده‌اند (عمر سعد و حبیب بن مظاهر از بچگی با هم دوست و هم‌بازی بودند، حالا در کربلا، هر دو معامله کرده‌اند و جان خود را وسط گذاشته‌اند اما حبیب، جان خود را می‌هد تا آخرتش را بگیرد و عمر سعد، جان خود را می‌دهد تا دنیای خود را بگیرد که البته دنیا هم نصیبش نشد و حکومت ری را هم نتوانست بگیرد!)

ما هم در زندگی خود، مدام در معرض این معامله میان دنیا و آخرت هستیم.

2) ورع و پرهیزکاری.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: تقوا، چهار هزار حد دارد (چهار هزار نکته دارد) که وقتی با هم جمع شد، شخص، متقی می‌شود و وقتی متقی شد، نفسش مطمئنه می‌شود آنگاه خداوند به او می‌فرماید: «فَادْخُلِي فِي عِبَادِي».

3) ترس از خداوند و ذکر نام خداوند در همه جا، اشک داشتن از خوف خداوند.

خداوند فرموده‌است: «أنا جَلیسٌ مَن ذَکَرَنی»؛ من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند.

«أَذْکُرْکُمْ بِفَضلی»؛ مرا یاد کن تا من تو را به فضلم یاد کنم.

«وَ اذکُرُونی بِطاعَة وَ العِبادَة أَذْکُرْکُمْ بِالنَعیم وَ الاِحسانِ وَ الرَحمَةِ وَ الرِّضوان»؛ مرا یاد کن به بندگی و عبادت تا من تو را با تمامِ نعمت و تمامِ احسان و تمامِ رحمت خود یادت کنم؛ و من از تو راضی باشم!

مرا با دعا یاد کن تا من تو را با اجابت، یاد کنم.

مرا به اطاعت یاد کن تا تو را به تمجید و ثنا، یاد کنم.

مرا یاد کن در خلوت، تا تو را در جمع یاد کنم.

مرا یاد کن در هنگام نعمت، تا تو را به هنگام سختی یاد کنم.

مرا یاد کن به عبادت، تا تو را به کمک کردن یاد کنم.

مرا یاد کن به جهاد، تا تو را به هدایت یاد کنم.

مرا یاد کن به صدقه و اخلاص، تا تو را یاد کنم به نور و زیاد کردنِ داشته‌هایت.

مرا یاد کن به ربوبیت، تا تو را به رحمت یاد کنم.

مرا یاد کن به شکر، تا تو را یاد کنم به اضافه کردن.

مرا در میان بندگانم یاد کن تا تو را در «ملاء اعلی» نزد ملائکه‌ی مقربم، یاد کنم.

از این سخنان خداوند، این‌گونه برداشت می‌کنیم که:

1- خدای من خدایی است که وقتی از خودش سخن می‌گوید، مرا هم در کنار خودش قرار می‌دهد.

2- اگر من، رحمت و نعمت و خیر و برکت و نور و برکت و سعادت و هر چه زیبایی است را بخواهم، راهش این است که خدا را یاد کنم تا خداوند آنها را به من عطا کند.

4) خدا را با قلب و روح و عملم یادکنم و نه فقط با زبانم.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از جنگ تبوک بازگشتند، جنگی که بسیار سخت بود و در آن مجروح شدند و شهیدان زیادی دادند. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مستقیم به مسجد آمدند و اعلام کردند که همه بیایند. مجروحین و خانواده‌های شهدا و … همگی آمدند. آنگاه حضرت بر پله‌ی منبر نشستند و ابتدا از آنها تشکر کردند، سپس بشارت دادند و تسلیت گفتند سپس فرمودند: الحمدلله، از جهاد اصغر بازگشتیم، اما آماده شوید برای جهاد اکبر!

رنگ از صورت مردم پرید و گفتند: این جنگ با این بزرگی و سختی، جهاد اصغر بود؛ پس جهاد اکبر چگونه خواهد بود؟!

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: جهاد اکبر این است که هنگام نمازتان و ذکرتان (که قرآن یا هر عبادت دیگر است)، حضور قلبِ کامل داشته باشید (تمامِ قلبتان را احضار کنید)؛

و دیگر اینکه گاهی اوقات با خودتان خلوت کنید و خودتان به نفس‌تان، اوهام زندگی را بازگویی کنید (به خودتان بگویید که اینقدر غرق در مجاز نشو که حقیقت چیز دیگری است. بسیاری از تفکرات و آرزوهای ما، اوهام است که ما را از واقعیات، دور می‌کند. اینکه همیشه سالم و جوان هستم، اینکه همیشه لذت‌های دنیا باید برای من باشد و … اینها همه اوهام است)؛

و اینکه، وسوسه‌های شیطان را از خودتان دور کنید و تدبیرهای شیطان را از خود دور کنید (زمانی که شیطان می‌خواهد به سراغت بیاید، تدبیرهای او را خنثی کن).

اینها که با هم در وجودتان جمع شد، نفستان مطمئنه می‌شود، آنگاه خداوند، اجازه‌ی نشستن در روضه و مجلس امام حسین علیه‌السلام را به شما می‌دهد.