کسب فضائل خاص با منتسب شدن به «الله»
کاملتر شدن محبت ما به خداوند با انجام مستحبات؛ به خصوص صلوات
امام زمان(عج) مظهر اسم اعظم خدا
اهمیت توجه به خود و گردگیریِ دل
دعا وسیلهی رشد ماست
توضیحات مهمی دربارهی «تعظیم لِامر الله» و «شفقة علی الخلق»؛ دو بال برای سالک الی الله برای عبور از پل صراط و عقبههای قیامت
با ماه مبارک رمضان قدمبهقدم همراه شدیم و به سرعت به شب جمعهی آخر ماه مبارک رمضان رسیدیم. انشاءالله آنچه خداوند برای مواهب امشب در نظر گرفته است به ما هم مرحمت بفرماید.
در شبهای جمعه در همهی ایام سال، عنایات و مواهب ربّانی بیشتر است و در شبهای جمعه در ماه مبارک رمضان این مواهب بیشتر و وافرتر است. امشب کسی حق ندارد که ناامید از درب خانهی خدا برگردد. در بعضی از روایات میخوانیم که هر شب خداوند سه دَرِ رحمت را به روی بندگانش باز میکند و شبهای جمعه هفت درب مخصوص از رحمتش را برای بندگانش باز میکند و در شب عرفه نُه درب رحمت را به روی بندگانش باز میکند. این هفت درب رحمت در عرفان در مسیر سیر و سلوک معنای، عرفانی خاصی دارد.
خدا را قسم میدهیم به عصمت حضرت فاطمهی زهرا(س) و به مقام رسولالله(ص) و آن غصهی در گلوی امام زمان(عج) که غم امت اسلام را در گلو دارند، دعاهایمان را مستجاب کند، گناهانمان را ببخشد، در فرج اماممان تعجیل بفرماید، باقیماندهی غیبت را بر ما ببخشد و ما و بچههایمان را عاقبت به خیر بگرداند.
الهی به درگاهت هزاران بار تکبیر و تهلیل و تحمید و تسبیح و تقدیس عرضه میداریم که امروز هم زنده هستیم و جزو ضیوف الرحمن سر سفرهی با برکت ماه مبارک رمضان و سر سفرهی گستردهی قرآن مجید نشستهایم و انشاءالله بهرهمند میشویم.
به بحث این شب جمعه بسیار توجه کنید.
همه میدانیم که شب جمعه دارای برکات خاص و ویژه است. خداوند تبارکوتعالی وعده فرموده است که اعمال مثبت را در شب جمعه، مضاعف ثواب و پاداش دهد همچنان که برای گناهان، مضاعف عذاب و مکافات در شب جمعه ثبت میکند و مینویسد.
در احادیث معتبر داریم که گاهی بندگان خدا در روزهای هفته دعایی میکنند و دعایشان به اجابت میرسد اما خداوند به ملائکه میفرماید اجابت دعا را به آنها دهید و نگه دارید تا صبح جمعه؛ تا او فکر کند که دعایش هنوز به اجابت نرسیده و بنالد و تقاضا کند و شب جمعه را به دعا کردن دریابد. خداوند به اجابت میرساند اما اجابت را اعلام نمیکند و به بندهاش نمیدهد و به دست ملائک میسپرد تا صبح جمعه به او مرحمت کند. این نشانهی اهمیت دعا و استغاثه در شبهای جمعه و علاقهای که خداوند به شنیدن نالهها و استغفارها و دعاهای بندگانش در شبهای جمعه دارد، است.
همچنین در احادیث داریم که وقتی کسی به امام سجاد(ع) برای نیازی و یا دریافت صدقهای رجوع میکرد، امام میفرمودند این صدقه و انفاقی که میخواهی (برای او فراهم میکردند)؛ اما اگر میتوانی صبر کنی برو پنجشنبه و یا جمعه برگرد. علت را میپرسیدند. امام میفرمودند: برای اینکه پاداش مضاعف میشود و این از الطاف ویژهی خدا است زیرا که در این عمر محدود ما نمیتوانیم به نامحدودها دست پیدا کنیم، خدا در اوقاتی به ما کمک مضاعف میکند و ضریب برای اعمال قرار میدهد تا ما بتوانیم در فرصت محدود به ثوابهای نامحدود دست پیدا کنیم.
کسب فضائل خاص با منتسب شدن به «الله»
برای دریافت عظمت شب جمعه مقدمهای عرض میکنم.
بزرگان ما میگویند شب جمعه مقدمهای است برای روز جمعه، و روز جمعه را روز مخصوص یاد خدا نام نهادهاند. خداوند خالق تمام موجودات هستی است که در آفرینش مخلوقات، چه ذراتی که بدون چشم مسلح قابلرؤیت نیستند مانند اتم و چه آنچه خلق کرده و قابل روئیت هستند مانند کهکشانها، نباتات و انسانها برای هر کدام از اینها امتیازات خاص و ویژهای را مقرر کرده است. آن امتیازاتی که به نبات داده به جماد نداده. آن چیزی که به حیوان داده به جماد نداده. آن چیزی که به انسان داده به هیچکدام از اینها نداده است. آن امتیازی که به این کهکشان داده، به آن کهکشان نداده است. چیزی که به این شب داده، به آن شب نداده. چیزی که به این ماه داده، به آن ماه نداده. از میان همهی موجودات مرئی و نامرئی که همه دست پروردهی خود خدا هستند و پروردگار نسبت به همه توجه، لطف، عنایت، مرحمت و نظر دارد، آن چیزهایی که کمالات مخصوصهای دارند و از معنویت خاصی برخوردارند، خداوند آنها را برای خودش در نظر گرفته است. مثلاً از نظر مکانی، آن مکانی که امتیاز خاصی دارد یا مثلاً از نظر زمانی، آن زمانی که امتیاز خاصی دارد انتخاب میشود. یک سنگ سیاه انتخاب میشود و «بیتالله الحرام» خانهی محترم خداوند تبارکوتعالی میشود به جهت امتیازات و معنویت خاصی که دارد. بعضی از روزها میشوند ایام محترم و «ایامالله» میشوند. همهی روزها برای خدا هستند اما برخی روزها به جهت ویژگی خاصی که دارند منصوب به «الله» میشوند. وقتی میگوییم «ایامالله»، آن روز، آن شب، آن دههای که «ایامالله» هستند چون به «الله» منسوب شدهاند، تمام آن ویژگیها و عنایاتی که در «الله» جمع است، در آن مکان و زمان هم جمع است. از میان همهی حیوانات، شتر صالح میشود «ناقة الله». از میان همهی ماهها، ماه رمضان میشود «ضیافت الله». بیتالله، ایامالله، ناقة الله، همهی این چیزهایی که منسوب به «الله» میشوند، یک اسم برایشان قرار داده شده است به نام «شعائر الله».
در قرآن مجید ما را امر کرده که احترام «شعائر الله» را حفظ کنیم و نگهداریم. حفظ شعائر الله را، حفظ ماه رمضان را، حفظ ایامالله را، حفظ بیتالله را، حفظ کربلا که «شعائر الله» است، حفظ عبادات که «شعائر الله» هستند، همهی اینها را مخصوص «عباد الله المُخلصین» قرار داده است. «ضیافت الله» مخصوص «عباد الله المخلصین» است، برخوردار شدن از بیتالله هم مخصوص برای «عباد الله المخلصین» است. به عبارت سادهتر: روز، خانه، شتر، ماه و… هر یک از امور طبیعی هستند و از مخلوقات گوناگون هستند؛ اما چون «صبغة الله» شدهاند و رنگ خدای تبارکوتعالی به خود گرفتهاند و منسوب به «الله» شدهاند، محترم شدهاند.
در این جهان ماده که هر چند جهانِ به کمال رسیدن است اما کمال و قدرتش محدود است، در مقابل حق و حقیقت نامحدود خداوند، به این چیزهایی که منسوب به «الله» هستند، فضائل نامحدود داده است. همهی عالم محدود است. در این عالم محدود، خداوند به «بیتالله» فضائل نامحدود داده است. همهی زمانها محدود است اما خداوند در زمانهای محدود به ماه رمضان فضایل نامحدود داده است. به «عباد الله المخلصین» قدرت نامحدود داده است که بتوانند فضایل نامحدود را از این ایام بگیرند. یکی از این «عِباد الله المخلصین» میشود رسولالله(ص) که به «قاب قوسین او اَدنی» میرسند که به گفتهی خودشان میگویند اگر یک قدم جلوتر رفته بودم آتش میگرفتم. میرسند به آنجایی که «مقام محمود» را روز قیامت طی میکنند. به آنجا میرسند که خدای تبارکوتعالی میفرماید: آنقدر به تو میدهم که راضی شوی، اگرچه همهی عالم را بخواهی.
انبیا آمدند، کُتُب آوردند، پیامبر ما آمدند و قرآن را آوردند همراه با خانوادهشان؛ و کوشش کردند که بشریت را در این عمر محدود در مسیر کسب کمالات نامحدود قرار بدهند و پیش ببرند. آمدند که بشر را به ضیافت الله وصل کنند، به سمت کمال نامحدود، به بیتالله، به ایامالله، به شعائر الله؛ که بتوانند فیض نامحدود را ببرند و به آنجایی برسند که به مقام «خلیفة اللّهی» برسند. برسند به آنجایی که فرمود: بندهی من تو، بر اثر اطاعت و عبادت من به مقامی میرسی که تو را مثل خودم روی زمین قرار میدهم. قدرت و دست الهی به تو میدهم. «قدرت الله» میشوی، «ید الله» میشوی. من و شما را در مسیری قرار میدهند که در یک شب محدود قدر، بتوانیم ره چند صد ساله برویم و راه نامحدود را طی کنیم.
در قرآن میفرماید: «… إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[1]؛ این فضلها به دست خداست و هر کس را قابل بداند به او میدهد. در جای دیگر میفرماید: «… وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[2]؛ خدا هر کس را که قابل ببیند برای او اضافه میکند.
یک بندهی خوبی مانند حضرت ابراهیم(ع) در مسیر کمال قرار گرفته و زحمت کشیده و خانهی کعبه را ساخته و خدا آنقدر برای او اضافه کرده که در خانهی کعبه برای او یک سهم گذاشته به نام «مقام ابراهیم». مگر چقدر طول کشید که حضرت ابراهیم(ع)خانهی کعبه را ساخت؟ الله اعلم، چیز دقیقی برایش نگفتهاند؛ اما خدای تبارکوتعالی کنار خانهی خودش برای جناب ابراهیم(ع) سهم گذاشته است. در این مسیر حضرت هاجر(س) قرار میگیرد. خدا رحمت کند خانم مالک را که میفرمودند: آنجا را حلقه کردند به شکل دامن؛ که هاجر آنجا دفن است. هاجر در مسیر نامحدود قرار میگیرد. خدا به او کنار کعبه سهم میدهد همانطور که دورِ کعبه طواف میکنیم، دورِ قبر هاجر هم میگردیم وگرنه طوافمان باطل است.
کاملتر شدن محبت ما به خداوند با انجام مستحبات؛ به خصوص صلوات
یکی از ایامالله، شب و روز جمعه است. برای اینکه در این مسیر قرار بگیریم، خدای تبارکوتعالی بر این شب، ضریب قرار داده و به آن سفارش کرده است. اگر در روز جمعه صدای اذان روز جمعه به گوشَت رسید، یقین بدان که لحظه، لحظهی بهرهوری معنوی است. همه کارَت را رها کن و به ذکر خدا مشغول شو. اینجا خدا نمیخواهد سود کند، میخواهد من و شما را به این سود برساند. تجارت این ساعت، سودش با همهی ساعتها فرق میکند. اصلاً شب و روز جمعه را برای بندگانش منبع امتحان قرار داده است که آیا اشتها دارند به مسیر کمال بیفتند یا نه؟ ذوق دارند سود بکنند یا نه؟ اشتیاق به این بهرهوری دارند یا ندارند؟
به همین جهت امام محمدباقر(ع) فرمودند: شب و روز جمعه، انوار مخصوصی دارد، در آن انوار قرار بگیرید. پرسیدند: آقا یعنی چه؟ امام فرمودند: یعنی محل رحمت ویژهی خداوند است و خدا میخواهد بداند که شما طالب رحمت ویژهاش هستید یا نیستید.
امام جعفر صادق(ع) فرمودند: این لحظات رحمت را از دست ندهید.
چهکار بکنم که این لحظات را از دست ندهم؟
هر چیزی که موجب میشود بر این معنویت اضافه شود، آن را برای شب جمعه مستحب قرار دادهاند. از جمله چیزهایی که در شب جمعه این نور را اضافه میکند و این ضریب را خیلی بالا میبرد، صلوات بر پیامبر(ص) و اهلبیت پیامبر(ص) است.
واجبات، اَدای تکلیف هستند و اگر انجام ندهیم به جهنم میرویم و اگر انجام بدهیم ادای تکلیف میکنیم؛ و چون ادای تکلیف کردهایم، خداوند از سر لطفش برای ما مُزدی در نظر گرفته است. اما مستحبات حُب است و تکلیف نیست. نماز صبح تکلیف است و نافلهی نماز صبح، حُب است. نماز مغرب و عشا تکلیف است و یازده رکعت نماز شب، حُب است؛ یعنی محبت خدا را در انسان زیاد میکند. آن چیزی که در دل ما محبت الهی را مضاعف میکند، مستحبات هستند و فوقالعاده ما را به خدا نزدیک میکنند. پس هر چه در مستحبات جلوتر برویم، در حقیقت محبت خدا در ما کاملتر میشود و این حب، رشد بیشتری میکند. یکی از این مستحبات صلوات بر پیامبر(ص) است.
خدا رحمت کند استاد ما را که میفرمودند: صلوات تمام درهای بسته را باز میکند. صلوات، شاه کلید است و تمام درهای بسته با صلوات باز میشود. از جمله درهایی که باز میکند این است که دیدهی باطنی انسان را باز میکند و به او بصیرت میدهد.
هیچ عبادتی مانند صلوات نیست؛ زیرا هیچ عبادتی را خدا خودش انجام نداده بلکه برای ما تکلیف کرده است؛ اما صلوات تنها عبادتی است که خدا خودش هم انجام داده است و از بندگانش خواسته است که صلوات را انجام بدهند. قدرت نوریِ صلوات آنقدر است که میتواند بصیرت صلوات دهنده را به آنجا برساند که خدا را ببیند که بر پیامبر(ص) صلوات میفرستد و ببیند که خدا بر این صلوات فرستنده صلوات میفرستد. صلوات بر پیامبر(ص) و اهلبیت آنقدر قدرت گشایش و قدرت نوری دارد که همهی درهای بسته را باز میکند؛ نه فقط درِ مشکلات ما را، مگر مشکلات ما چقدر است؟ بلکه درِ بستهی دل ما را باز میکند. به روی بهشت باز میکند؟ بالاتر. به روی ثواب باز میکند؟ بالاتر. به روی کمال باز میکند؟ بالاتر. به آنجایی باز میکند که با دیدهی دل، خدا را ببینی که بر پیامبر(ص) صلوات میفرستد؛ و ببینی که وقتی تو صلوات میفرستی، خداوند هم بر تو صلوات میفرستد؛ یعنی وسیلهای است که ما را تا اینجا بالا ببرد. مگر امام جعفر صادق(ع) نفرمودند: خدا در آیات قرآنش بر بندگانش تجلی میکند؟ آیهی صلوات در قرآن، در او تجلی میکند و به ظهور میرسد. صلوات فرستنده اگر به حقیقت صلوات بفرستد، به این حد و درجه میرسد.
در عظمت صلوات این بس است که پیامبر(ص) به حضرت فاطمهی زهرا(س) دستور دادند شب هنگام موقع خواب سه تا «قل هو الله احد» بخوان که قرآن ختم کرده باشی، یکبار تسبیحات اربعه بخوان تا یک عمره بهجا آورده باشی و یکبار بگو «اللهم صل علی محمد و آل محمد و صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین» تا تمام انبیا و مرسلین از تو راضی باشند؛ و یکبار بگو «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات» تا برای همهی مؤمنین و مؤمنات طلب آمرزش و مغفرت کرده باشی.
استاد بزرگوار ما چنین تعبیری داشتند: انبیای گذشته مانند شیخ الانبیاء حضرت نوح چند هزار عبادت کرده، بندگی و نبوت کرده، مردم را هدایت کرده، صبرها کرده، تلخیها خورده یا موسی(ع) یا عیسی بن مریم(ع) یا انبیای گذشته عمرها کردند، رنجها بردند، عبادتها کردند. رأس همهی اینها نوح پیامبر که آن عمر طولانی را داشته و چه بهرهها از عبادت برده و چه ثوابها و رحمتهای الهی نصیب حالش شده است. وقتی شما میگویید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین»، آن بهرهای که نوح(ع) از صلوات شما میبرد، از آن همه سال عبادت بیشتر است! اندیشه میخواهد که فکر کند. آن صلواتی که از جانب امتش به آن نبی میرسد، بیحساب و بیانتها است و منفعتش از آن عبادتها بیشتر است. آن وقت او بر میگردد و بر شما صلوات میفرستد. حالا بهرهی شما چقدر میشود؟ این برای اوقات معمولی است. در شبهای جمعه این مضاعف است که بسته به اینکه صلوات کننده چه کسی باشد، از هفتاد برابر تا هفتصد برابر و هفت هزار برابر و هفتاد میلیون برابر است.
مرحوم حاج آقا دولابی برای اینکه صلوات برای ما مضاعف، نور افشانی کند مثل میزدند که زنبوردارها شبهای جمعه کنار کندوها کُندر دود میکنند تا زنبورها قوّت بگیرند و روز جمعه به نقاط دور دست پرواز کنند و شهد گُل بیشتری را به همراه بیاورند. مؤمنین در مثل مانند زنبورعسل هستند. در قرآن هم به زنبورعسل تشبیه شدهاند. صلوات در سیر آنها در شبهای جمعه مانند دود کندر است. به آنها انرژی میدهد تا در عالم معنا به دور دستها بروند تا انرژی و توان بگیرند و برگردند. حالا اگر این صلوات را در محضر قرآن بفرستیم، بالای سَرِ امام حسین(ع) بفرستیم، در کعبه بفرستیم، اگر در خلوت در دل شب با خدای تبارکوتعالی بفرستیم، مکان و زمان و نفس تأثیر دارند تا آن بهرهی کامل را دریافت کنیم.
شب جمعه است و شب زیارت امام حسین(ع) در کربلای معلا است. در طول تاریخ، راه کربلا بیشتر بسته بوده و کمتر باز بوده. کربلا از آن چیزهایی است که وقتی راه باز است باید فرصت را غنیمت شمرد و استفاده کرد. راهش بسته است اما دَرش بسته نیست. ابیعبدالله الحسین(ع) دَرِ حرمش را به سمت دوستانش نمیبندد. راه کربلا را میبندند، نمیشود کربلا رفت اما حرم میشود رفت. کنار قبرش میشود نشست زیرا که قبر ابیعبدالله الحسین(ع) در قلب دوستانش است. من آدم تنبل و بیدست و پایی هستم خیال میکنم راه کربلا بسته است و نمیشود به کربلا رفت. بلکه ثروت و ره توشهای میخواهد که رهتوشهاش معرفت و شناخت امام زمان(عج) است، رهتوشهاش دل شکستهات است. هر جا الآن نشستی و دلت شکست کربلایی شدی.
آن آقا قصهاش معروف است. میگفت یتیم بودم و دوست داشتم به کربلا بروم. وضع مالی خوبی هم نداشتیم. دیدم کاروان دارد میرود کربلا. من دواندوان پیش مادرم رفتم و گفتم من هم میخواهم بروم و اصرار کردم. مادرم بلند شد و قرض کرد و سه تومان به من پول داد و به من گفت برو. من آمدم کربلا و نجف، اصرار و خواهش کردم به کاروان دار و اقوامی که بودند که من اینجا بمانم، طلبه بشوم و شما اجازهی مادرم را بگیرید. من ماندم و طلبه شدم. طلاب شبهای جمعه به کربلا میرفتند و من هم همراهشان میرفتم. یک شب جمعه من جا ماندم و دوستانم رفتند. دیر شده بود و اگر میرفتم نمیرسیدم. نشستم در اتاق و سرم به زانو بود. شروع کردم به گریه کردن که چرا جا ماندم و امام حسین(ع) من را نطلبیده؟ در همین حین دیدم درب حجرهام باز شد و یک سید نورانی میانسال آمد و اسم من را صدا زد و گفت میخواهی برویم کربلا با من میآیی؟ گفتم بله آقا رفقا رفتند و من جا ماندم. سید به من گفت بلند شو. من بلند شدم. به سرعت با هم رفتیم. به یک جایی رسیدیم آقا دور زدند. من گفتم آقا راه از این طرف نیست از این طرف است. آقا فرمود: اینجا باغ مردم است من از میان اموال مردم نمیروم. راه کمی رفتیم، من دیدم کربلا هستیم. اذن دخول خواندیم و با هم وارد حرم شدیم. اصلاً متوجه نمیشدم که آقا چه کسی هستند. دیدم رفقای من تازه رسیدند و دارند اعمالشان را انجام میدهند. رو به روی ضریح ایستادیم و آقا به من گفت تو زیارتنامه میخوانی یا من بخوانم؟ عرض کردم آقا جان شما برای خودتان بخوانید من هم برای خودم بخوانم من میترسم شما بخوانید من حواسم پرت شود. فرمودند باشد و یک قدم رفتند جلوتر و یک زیارتنامهای را شروع کرد که من اصلاً نشنیده بودم و با سوز دل زیارت میکرد. من زیارتم را خواندم و یکییکی سلام دادم تا رسیدم به نام امام زمان(عج). سلام دادم دیدم برگشتند و یک نگاه کردند و فرمودند و علیکم. من یکباره با خودم گفتم چرا من به امام زمان(عج) سلام میدهم ایشان میگویند و علیکم السلام. نگاه کردم دیدم نیستند. تازه به خودم آمدم که این راه طولانی را چطور طی کردم و این آقا که بودند.
یک نَمِ اشک، تو را حرم میبرد. بالأخص اگر این اشک برای مادرشان باشد.
یا رسولالله! گویا قسم خورده بودند که هر چیز را شما دوست داشتید در هم بشکنند! شخصی از امام جعفر صادق(ع) پرسید: یا بن رسولالله مدینه اوضاعش بدتر بود یا کربلا؟ امام گریستند و فرمودند: مدینه و آن کوچه و در و دیوار اوضاعش از کربلا بدتر بود. کینه بود، سنگ بود، آتش بود و یک بانو دختر بلافصل پیامبر اکرم(ص)؛ گویا قسم خورده بودند که هر چه را پیامبر(ص) بوسیده آنها لَگد بزنند! پیامبر(ص) دست زهرا(س) را بوسیده بود، با تازیانه استخوان بازو را شکستند، پیامبر(ص) سینهی فاطمه(س) را بوسیده بود، با میخ در سینه را سوراخ کردند، پیامبر(ص) دست بر پهلوی فاطمه(س) میکشید و میفرمودند فاطمه روح بین دو پهلوی من است، دو پهلوی فاطمه(س) را با لگد و ضرب در و دیوار خورد کردند و شکستند! پیامبر(ص) اعلام کردند که فاطمه(س) باردار است و یک پسر در راه دارد و اسمش را من محسن گذاشتم، پسر را در بطن مادر کشتند و له کردند به ضرب لگد و فشار درب! همین کار را در کربلا و با امام حسین(ع) هم کردند.
هر وقت اهلبیت نفسشان به حلقومشان میرسید و تنگ میشد حتی امام زمان(عج) در حال حاضر صدا میزنند: یا رسولالله. چرا؟ زیرا مادرشان فاطمه(س) بین در و دیوار، بین دود و آتش وقتی نفسشان از شدت آن ضربه بند آمد، فریاد زدند: یا رسولالله؛ و این شد عادت.
حالا بیا کربلا؛ پیامبر(ص) پیشانی امام حسین(ع) را بوسیده بود، با سنگ پیشانی را شکستند. پیامبر(ص) لبهای حسین(ع) را بوسیده بود، با عطش تکه تکه کردند و چوب خیزران زدند. پیامبر(ص) سینهی حسین(ع) را بوسیده بود، نیزه بر آن وارد کردند. پیامبر(ص) پشت امام حسین(ع) را لخت کرد و بوسید، بدن او را زیر سم اسب گذاشتند. آن وقت خواهرش زینب(س) وقتی نگاه میکرد و این صحنه را میدید، نفسش بند آمد و فریاد زد: «یا رسولالله یا جداه هذا حُسینُک» این حسین توست که در خون خود میغلتد و سرش از قفا جدا شده است، این حسین توست غریب که زیر پای این چکمه پوشان افتاده است…
وقتی دلت شکست و فریاد زدی، بدان اتصالت برقرارشده و به حرم رفتهای و زیارت کردهای و آمدهای.
امام زمان(عج) مظهر اسم اعظم خدا
شب جمعه، شب وصل مخصوص به صاحبالزمان(عج) است. از اعمال شب و روز جمعه، مطالعه دربارهی وجود امام زمان(عج) است. شب جمعه شب ذکر و شب انس با اسماء حُسنی است. اسماء الهی معروف هستند به اسماء جمالی و جلالی زیرا معرف جمال و جلال ذات اقدس خداوند هستند. عدهای از این اسماء معرف جمال خداوند هستند و عدهای از این اسماء معرف جلال خدای تبارکوتعالی هستند. این اسماء به اعتبار جامعیتشان بعضی بر بعضی دیگر فضل و مزیت و مرتبت دارند، سیادت و آقایی دارند. بر اساس آن جامعیت و برتریشان یکی بر دیگری میچربد و بالاتر است؛ تا مُنتها میشود به اسم اعظم الهی؛ که از اسم اعظم دیگر بالاتر نداریم. اسم اعظم، کعبهی جمیع اسماء خداوند است. اسماء خدا مُدام دور این کعبه طواف میکنند. «الله» اسم اعظم خداست. تمام اسماء الهی آن را به منزلهی کعبه قرار میدهند و دورش میگردند و طواف دور این کعبه میکنند. همچنین مظهر اسم اعظم خدا و تجلی اَتَمّ اسم اعظم خدای تبارکوتعالی، انسان کامل است که مانند کعبه است؛ فردی از او نزدیکتر به حقیقت اسم اعظم نیست. فردی مقربتر به اسم اعظم از آن انسان کامل نیست. این مظهر اَتَم و کعبهی کل اسم اعظم الهی، در زمان غیبت خاتمالاولیا و الاوصیاء حضرت مهدی(عج) حجة بن الحسن العسکری هستند؛ و دیگر ابدال و اوتاد و نُجبا و نقبا؛ هر چه به این وجود نزدیکتر باشند. و افراد دیگر به میزان حظ، شناخت، معرفت، اطاعت و محبتشان به آن میزانی که اسماء و صفات خدا را شناختند. آن اسماء و صفات در وجود آنها تجلی پیدا کرده و به قُرب این اسم اعظم خواهند رسید.
خداوند محلی برای طواف در آسمانها دارد به نام بیت المأمور؛ همچنین محلی برای طواف روی زمین دارد که بندگانش طواف میکنند به نام کعبه؛ و خداوند محلی برای طواف در میان اسماء خودش دارد که اسم اعظم است و اسماء دیگر برگردش میچرخند. آن کعبه که اسماء دیگر برگردش میچرخند مظهر اَتَمش وجود نازنین امام زمان(عج) است. اگر کسی به اینجا رسید، در امام شناسی کامل است. غم نداشته باشد که امام زمان(عج) ببیند و یا نبیند. من و شما هر چقدر از صفات خدا صفت گرفتیم، به این کعبه نزدیکتر هستیم و میتوانیم دورش بگردیم و طوافش بکنیم.
نُجبا صف اول میگردند، نقبا و اوتاد و ابدال، من و شما دور و دورتر. به اندازهی فیضی که از صفات الهی بردیم به این کعبهی مقدس میتوانیم نزدیک بشویم.
مرحوم علامه طباطبایی با آن دانشمند فرانسوی جلسات گوناگونی داشتند. یک روز در این جلسه یک مرد خارجی آمد. همراه یکی دیگر از آقایان نشستند و سؤالات عجیبی میکردند و مرحوم علامه جواب میدادند. سپس گفت: آقا من با مطالعه در کُتُب ملل و نِحَل به اسلام رسیدم و از اسلام به شیعهی اثنی عشری رسیدم و به سِر تشیع و شیعه اعتقاد و ایمان پیدا کردم. علامه به آن مترجم گفت که بپرسد آن سِر چیست؟ مرد گفت: بقیة الله الاعظم.
اهمیت توجه به خود و گردگیریِ دل
این شب جمعه مخصوص یک کار دیگر کنیم. توبه را کردیم اما امشب و فردا شب یک گردگیری کنیم. همانطور که شب عید ما خانهتکانی کردیم اما یک ساعت مانده به سال تحویل یک دستمال دست میگیریم و گردگیری میکنیم. وقتی فرش را میتکانیم گردوغبارش برود، برای اینکه هیچ غباری نماند، یک چوب بر میداریم و میزنیم روی فرش و آن را حسابی میتکانیم تا غبارها برود و فرش سبک شود. امشب را بگذاریم شب خانهتکانی. توبه کردیم انشاءالله خدا قبول کرده. تا خانهتکانی نکنیم در حریم قدس الهی ما را جا نمیدهند. امشب باید خودمان را بتکانیم و آن گردوغبارهای تعلقات مادی که بعد از 27 روز روزه گرفتن هنوز جایش هست آنها را از بین ببریم.
داستان سیر الی الله در منطقالطیر عطار هست. هدهد به منزلهی پیامبر است که نزد پرندگان آمد و گفت شما خیلی مشغول دنیا شدهاید. ما یک سیمرغ داریم که آقا و ارباب ماست. برویم ملاقاتش کنیم. این پر را خداوند برای چه به شما داده؟ پرواز کنید و به محضر سیمرغ برسید. من آمدهام که شما را به محضر سیمرغ ببرم و شما را به کمالات برسانم. هدهد وقتی این حرفها را زد، اول کلاغ اعتراض کرد و گفت این حرفها چیست که میزنی؟ مگر دیوانهای؟ مگر از این قاذوراتی که من میخورم، خوشمزهتر هم هست؟ مگر از این لانهای که بالای این شاخهها میسازم، خانهی قشنگتری هم هست؟ مرغابی اعتراض کرد و گفت مگر از این آب لجنی که من میخورم و در آن شنا میکنم قشنگتر هم چیزی هست. هر کدامیک از مرغها یک بهانه آوردند. هدهد برای آن که آنها را راهنمایی کند، برای هر کدام، قصهای گفت. پرندگان قصه را گوش دادند. جغد حرف زد و گفت مگر در نظام هستی جایی بهتر از این خرابهای که من در آن هستم چیزی هست؟ عطار میخواهد بگوید هر کدام از مردم طبعی مختلف دارند و هر کس طبعش اینگونه است که به چیزی خو میکند و به یک نوع زندگی عادت میکند. آن وقت گمان میکند که غیر از آن نمیشود زندگی کرد (کسی که به اسراف عادت کرده، کسی که به بخل عادت کرده، حتی آن کسی که به کار و کوشش عادت کرده و اصلاً ذرهای استراحت را بر خود روا نمیدارد) هدهد صحبت کرد و گفت بله هست هم زیباتر و هم بهتر. مرغان گفتند تو یا دیوانهای یا ساحر! و همراه نشدند به جز عدهای که گفتند ما میآییم ببینم چه خبر است. مرغان حرکت کردند. به گردنهی اول که رسیدند گفتند سخت است و منصرف شدند. گردنهی اول، گردنهی همت و عزم و اراده است. عدهای برگشتند و گفتند خیلی سخت است و ما نمیآییم (خیلی از ما بین راه برمیگردیم و برگشتیم). عطار دانه، دانه گردنهها را بیان میکند و در هر گردنه عدهای دچار سختی شدند و عدهای برگشتند. در نهایت بیستونه مرغ ماندند که با هدهد شدند سی مرغ که به پشت کوه قاف رسیدند. حالا سیمرغ کجاست؟ سیمرغ جبرئیل و رسولش را فرستاد و گفت برو به آنها بگو راه آمدید، همت کردید، عزمتان جزم بوده، گردنهها را طی کردید اما گردوغبار راه بر سر و رویتان نشسته است. تا گردوغبار نتکانید به محضر سیمرغ راهتان نمیدهم. میخواست امتحانشان کند. ریاضتشان داد، راهنماییشان کرد، خانهتکانی کردند و قشنگ گردوغبارها را از سر و رویشان دور کردند. دوباره جبرئیل آمد و نگاهشان کرد. دید همگی تمیز هستند. گفت حالا آماده شوید. آنها را برد کنار برکه و گفت نگاه کنید به آب، سیمرغ اینجاست. چه دیدند؟ خودشان را. تازه متوجه شدند که منظور از سیمرغ، خودشان بود. طی طریق کنند که خودشان را ببینند. من و شما هم همین هستیم. انبیا آمدند و سخن آوردند، قرآن آمد، راهنمایی کردند، حرکتمان دادند، تا گردنهها را طی کنیم، ریاضتها بکشیم، خانهتکانی بکنیم در این صورت آینهی دل خودمان را ببینیم که چند مَرده حلاجیم و تازه به عجایب خلقت خودمان پی ببریم که چه اعجوبهای هستیم.
سید بن طاووس در آن یادداشتش نوشته است من هلال ماه را نیاز نیست ببینم، قلبم تقویم است. من لیلةالقدر را میدانم اما اینها مهم نیست. مهم آن است که بدانم یک مقدار نطفه، رشد کرده، آقا شده، نویسنده شده، متفکر شده است.
خداوند در قرآن فرموده: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ …»[3]؛ آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخّر شما کرده است؟ اما تو نتوانستی طبیعت خودت را تسخیر کنی. تو هنوز نتوانستی نفس خودت را به تسخیر درآوری. آنقدر بیچاره هستی.
هارونالرشید به امام موسی بن جعفر(ع) نوشت من را موعظه کنید. امام یک جمله برایش نوشتند و فرمودند: اگر چشمت باز باشد در آنچه خداوند در مقابل دیدگان بشر قرار داده پند و اندرز است.
ما عجیب هستیم. خودمان را کور کردیم و فکر میکنیم بینا هستیم. خودمان را کر کردیم و فکر میکنیم میشنویم. خودمان را مفلوک مفلوج کردیم و فکر میکنیم صاحب چیزی هستیم. قرار بوده که آسمانها و هر چه در آن است مسخر ما بشود آن وقت به ماشین چند میلیاردی مینازیم!
امام جعفر صادق(ع) در توحید مفضّل میفرمایند: آنچه را خداوند به فیل داده است، به پشه هم داده است؛ تازه دو بال به پشه داده که به فیل نداده است.
غبار روبی کن تا بتوانی ببینی.
نقل کرد: روی منبر داشتم سخنرانی میکردم و رو به مردم کرده بودم و میگفتم شما نمیدانید، شما نمیفهمید، یک دفعه به خودم گفتم اینها را که میگویم آیا خودم عمل میکنم؟ در همین حال حرف زدن یادم رفت هر چه نشستم نتوانستم حرف بزنم. یکی درون من صدا زد: حرف زدن یادت رفته، از منبر پایین آمدن هم یادت رفته؟ از منبر پایین آمدم و به خدا التماس و خواهش کردم که خدایا توبه کردم آبرویم را نبر. به من الهام شد که بروم درب خانهی آشیخ رحیم ارباب. با خودم گفتم او هم مانند من است چرا آنجا بروم؟ دوباره الهام شد برو آنجا. رفتم و گفتم امتحانش بکنم ببینم که آیا میداند من برای چه آمدهام. در زدم. آشیخ رحیم از داخل به نوکر گفت برو درب را بازکن و به آقای فلانی بگو درست آمدی دوای دردت پیش من است.
وقتی خودم را دیدم تازه میفهمم چه اعجوبهای هستم.
فخر رازی سفر رفته بود. وقتی از سفر آمد، عدهای برای خوشآمد گویی منزلش رفتند و به او گفتند از عجایب سفر بگو. گفت: خیلی جاها رفتم کوهها، شهرها، آبادیها و خیلی چیزها دیدم اما عجیبتر از خودم چیزی ندیدم.
دعا وسیلهی رشد ماست
شب جمعه، شب دعاست. اول دعا برای غیر. در میان غیر، اول دعا برای اموات.
امام جعفر صادق(ع) فرمودند: هر کس برای ده نفر از برادران دینی خودش که از دنیا رفتهاند دعا کند خدا خودِ این آدم را وارد بهشت میکند.
آمد پیش شیخ رجبعلی خیاط و گفت: آقا! روح پدرم را احضار کن. خیلی سال است که از دنیا رفته است. میخواهم سؤالی کنم. آقا حرکتش را آغاز کرد و گفت نمیآید. پرسید چرا؟ شیخ گفت: برای اینکه اجازه ندارد بیاید. گفت بپرس چرا نمیتواند بیاید و چه کسی اجازه نمیدهد؟ گفت همسرش؛ زیرا زنش از او طلبکار است و از او ناراحت است و اجازه نمیدهد بیاید و در برزخ گیر است. گفت از او بپرس چه کار کنم از پدرم راضی بشود؟ گفت در راه من به مساکین طعام بده تا از او راضی شوم تا بتواند بیاید. گفت چقدر؟ گفت صد گرسنه را سیر کن تا من از پدرت بگذرم و اجازه بدهم از عالم برزخ تکان بخورد.
یکی از مکانهای رشد برای من و شما دعا است. هر دعایی که میکنی، اول اجابت شده است که تو میتوانی دعا کنی. چون خداوند فرموده است: «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعان»[4] هر عملی که ما موفق میشویم انجام بدهیم، قبول شده که توفیق عملش را به ما میدهد.
شاید تا الآن که داری صحبتهای من را میشنوید (میخوانید)، هیچکدام از درخواستهای دنیوی ما را ائمه برآورده نکرده باشند. اگر میبینی که به خواسته و حاجتی رسیدیم، شاید قبلاً مقدر شده و حالا به ما داده شده است و ما خیال کردهایم که این خواستهمان به خاطر این دعا و توسلمان است. چرا واسطه نمیشوند که ما به دعاهایمان برسیم؟ برای اینکه دلسوزمان هستند و میدانند غالب خواستههای ما جاهلانه است. غالب خواستههای من و شما دنیوی است به همین جهت واسطه نمیشوند. شهید شدند، اسیر شدند، کشته شدند، زندان رفتند و زحمت کشیدند که من و شما را به سمت بهشت و معنویت و آخرت هُل بدهند. ما شبانهروز توسل میگیریم که به حُطام دنیا برسیم و خودمان را گرفتار آتش دنیا کنیم! خب آنها نمیگذارند…
به همین جهت خداوند فرموده است: «الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَ لَا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ غَيْرُهُ»؛ ستایش خدای را که آنچه خواهد انجام دهد و غیر او آنچه را خواهد نمیتواند انجام دهد.
دعا وسیلهی رشد من و شماست. ببینیم آیا با دعا رشد کردهایم یا نه؟ یا همان جور که 5 ساله بودم و تنقلات میخواستم الآن هم که 60 سالم است باز تنقلات میخواهم؟ یک معلم، یک نویسنده، یک نقاش، یک شاعر بعد از بیست سال یک سری کتابهایش را که نگاه میکند پاره میکند چون حالا رشد کرده و میگوید اینها چه بود که من نوشتم؟ چون رشد کرده است. دعا باید من و شما را رشد بدهد و برساند به آنجایی که خجالت بکشم که دستم را بالا بیاورم و بگویم «یا فاطمه» بعد تنقلات بخواهم. اینکه سریع به ما جواب نمیدهند و اصلاً گاهی وقتها اجابت نمیکنند، به همین جهت است که من و شما لحنمان در دعا تغییر کند.
مثال ساده میزنم. دارم میروم مشهد و دلم از کسی شکسته و تصمیم دارم بروم مشهد و در حرم امام رضا(ع) نفرینش کنم. میروم حرم، دعا و زیارت میخوانم دو رکعت نماز میخوانم اما نفرین نمیکنم میگویم: یا امام رضا! فلانی دلم را شکسته. چرا نفرین نکردم؟ چون فضای حرم من را یک قدم جلو برد و در دعایم رشد کردم. دو سه روز میمانم، نماز شبی میخوانم پشتش دعایی میخوانم و میگویم: یا امام رضا! من گذشتم شما هم از خدا بخواهید از ما بگذرد. باز یک قدم به جلو میروم، هوا و فضای حرم لحنم را عوض کرد. روزی که دارم از مشهد میروم، وداع که میکنم، میگویم: یا امام رضا! حاجت همه را بده؛ و آن آدمی را که رفته بودی شکایت کنی حالا حاجتش را از امام رضا (ع) میخواهی. این یعنی رشد.
باید در دعا رشد کنیم.
خانمی به ضریح حضرت اباالفضل(ع) چسبیده بود و با غضب میگفت: یا اباالفضل فلانی را غضب کن و خانهام را از او بگیر و به من بده. کمی نشست در حال و هوای حرم، حضرت او را جلو بُرد، دستهایش را بلند کرد و گفت یا اباالفضل حالا نابودش هم نکردی، نکردی اما خانهام را از او بگیر و به من بده. باز نشست، حال و هوای حرم عوضش کرد و گفت یا اباالفضل خانهام را از او نمیگیری نگیر، یکخانه مثل آن خانه به من بده. این را میگویند قدم به جلو برداشتن.
چرا خداوند همان ابتدا دعایمان را به اجابت نمیرساند؟ برای اینکه یک ساعت دیگر آرام میشویم و لحنمان عوض میشود و رشد میکنیم. ببینیم امشب در دعاهایمان چقدر رشد کردهایم؟ آن وقت توبه کنیم از گلایههایی که از اهلبیت(ع) میکنیم که چرا به توسلاتمان جواب نمیدهند. امام حسین(ع) آمده آتش را برایمان خاموش کند. دامنت و زندگیات را آتش نمیزند. بسیاری از ما میگوییم خوش به حال آن زمانی که نداشتیم و زندگیمان ساده بود. این رشد دعا است که عیبها را پیدا میکنم.
توضیحات مهمی دربارهی «تعظیم لِامر الله» و «شفقة علی الخلق»؛ دو بال برای سالک الی الله برای عبور از پل صراط و عقبههای قیامت
از آداب دیگر، نماز است که آیات و روایات زیادی ما را به نماز سفارش کرده: «فَأَقيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنينَ کِتاباً مَوْقُوتاً»[5]؛ نماز را به پا دارید که نماز برای اهل ایمان حکمی لازم و فریضهای حتمی است.
رسول اکرم(ص) فرمودند: فاصلهی کفر و ایمان، نماز است. کسی که نمازش را عمداً ترک کند، کافر است؛ و کسی که بر نمازهای پنجگانه مراقبت کند و با شرایطش بخواند، شیطان از او در هراس است. کسی که نمازش را ضایع کرد، شیطان بر او جسور میشود و او را به گناهان کبیره میاندازد.
بزرگان ما فرمودهاند: طریق تکمیل انسان در دو قدم خلاصه شده است: 1. تعظیم لامر الله 2. شفقة علی الخلق.
«تعظیم لامر الله»؛ بزرگ داشتن اَوامِر خداوند است و «شفقة علی الخلق» مهربانی و محبت به مخلوقات. همه میدانیم که سفرمان بینهایت است و منزلهایمان پرخطر. بیشتر مردم از خطرات این راه خبر ندارند و اسباب سفر را فراهم نمیکنند و غافل هستند. محکمترین وسیلهای که ما را از این راه پرخطر در امان نگه میدارد، عبادت و اعمال قربة الی الله است؛ مانند مستحبات که انجام میدهید. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: خداوند فرموده که انجام مستحبات تو را به من آنقدر نزدیک میکند که من میشوم گوشَت، چشمت، دستت و… با این گوش نمیشنوی با من میشنوی، با این دستکار نمیکنی با من کار میکنی آن وقت تو میدهی و من میگیرم.
برای این سفر، شش مرحله پیش رو داریم و در هر مرحله منازل بسیار؛ که بعضی از عرفا و اهل سلوک، این منازل شش مرحله را تا هجده هزار منزل بیان کردهاند. مرحلهی اول: صلب پدر، مرحله دوم: رحم مادر، مرحلهی سوم: عرصهی دنیا، مرحلهی چهارم: قبر و برزخ، مرحلهی پنجم: عالم قیامت (که خود این عالم قیامت پنجاه موقف و گردنه دارد و در هر موقف سؤال میپرسند. اگر کسی جواب نداد هزار سال حبسش میکنند و نگهش میدارند میشود پنجاه هزار سال) مرحلهی ششم: بهشت یا دوزخ (که میفرماید: «وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ»[6] بایستید اینجا خوب و بد از هم جدا میشوند بهشتیان به منزلشان و جهنمیان به راهشان).
تمام گفتگوها و تمام حرفها سَرِ منزل سوم، عالم اجسام که در آن زندگی میکنیم است. هر چه باید بشود اینجا قرار است بشود. به همین جهت گفتند «دارُ الزراعة» هر چه میخواهی دِرو کنی، اینجا باید بکاری. به همین جهت گفتند «دارُ التجارة» در قرآن میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»[7] خداوند از مؤمنین جانشان و مالشان را میخرد و در عوض بهشت میدهد. اگر فروشنده از اصحاب یمین باشد، مزد و قیمتش بهشت جاودان است. اگر از «سابقین» باشد میرسد به آن مقامی که خدا او را مثل خودش میکند. اگر از «شهدا» باشد میرسد به مقام «عند رب یُرزَقون». اگر از «مقربین» باشد میرسد به جایگاهی که فقط آن کسانی که وارد آنجا میشوند دَرکش میکنند و قابل وصف نیست. اینها همه در آن قدم اول است. «تعظیم لشعائر الله».
در این دنیا که «دارُ التجارة» است و دارِ معامله با خدا، شما در کدام گروه هستید؟ جان و مالتان را خدا یک قیمت دیگر میدهد، به مؤمنین اصحاب یمین یکچیزی میدهد، به شهدا چیز دیگر و… همهی اینها را با دو قدم باید رفت: «تعظیم امر الله» و «شفقة الخلق». این دو تا، دو بال هستند برای اینکه از پل صراط، سالک الی الله پرواز کند و از عقبههای قیامت عبور کند.
قِسم اول که «تعظیم امر الله» حق الله است: نماز، روزه، حج، زکات، امربهمعروف و نهی منکر، جهاد و تلاوت قرآن است. نوع دوم حقالناس است که متعلق به مردم است: خمس، زکات، صدقه، تربیت، کمک به ایتام، کمک به جامعه، دادرسی کردن، ادای حق رحم، ادای حق پدر و مادر و… . افضل گروه اول یعنی حق الله، «نماز» است که ستون دین است؛ که فرمودند اگر قابل باشد و خدای تبارکوتعالی آن نماز را قبول کند، بقیهی چیزهایش هم حساب میشود وگرنه بقیهی چیزهایش حساب نخواهد شد. این نماز را اول باید بخوانیم بعد باید برسانیم به جایی که خدا قبولش کند. این اول قدم حق الله است.
مثال سادهی بزنم: آنچه موردنیاز انسان است، یک مرحلهی نازل حداقلی دارد و یک مرحلهی اُولی. یک روزی ما برای شستن ظرفهایمان یک سیم ظرفشویی میخواستیم و یک مایع ظرفشویی و حالا ماشین ظرفشویی میخواهیم. نیازمان رشد کرده و بالا رفته است. یک زمانی کلاس خط میرفتیم و میخواستیم خطمان قشنگ بشود. همان راه را ادامه داد و شد میرعماد استاد بیبدیل نستعلیق. رفت بالا و خواستهاش را رشد داد.
نماز هم همینطور است؛ یک مرحلهی نازلِ دارد که مسلمان با لباس پاک و با وضو و غسل میایستد و نمازش را میخواند اما کمکم این نیاز معنوی با این نماز برطرف نمیشود سلیقه باید بالا برود و به آنجایی برسد که در نمازش از خیال دنیا فارغ بشود. بلکه بالاتر برود و در نمازش خیال آخرت را هم دنبال نکند. حتی بالاتر برود و در نمازش جز مناجات با رب الارباب، چیز دیگری را در نظر نداشته باشد. نیاز حداقلش این نماز دست و پا شکستهای است که من و شما میخوانیم. نیاز حداکثریاش آن سخن امیرالمؤمنین علی(ع) است که میفرمایند این آیه را از تورات پیدا کردم و هر روز میخوانمش، بنده وقتی مقابل خدا به نماز میایستید مانند عبد ضعیف در مقابل پادشاه بایستد که خدا فرموده تلاش کن من را ببینی و اگر تو نمیتوانی من را ببینی یقین کن من دارم میبینمت.
امام صادق(ع) فرمودند: نمازت را با خشوع و خضوع بخوان. خدا فرموده است که نماز کسی را قبول میکنم که فروتن باشد برای من، به رضای من از شهواتش چشم بپوشد، روزها را به یاد من سَر کند، به خلق من بزرگی نفروشد، به گرسنگان و تشنگان و برهنگان رسیدگی کند، به مصیبتزدگان مهربانی کند، با غریبان مواسات کند. چنین بندهای را نوری از پرتوی خودم میدهم که تمام ظلمت راه را برایش روشن میکنم و علم و حلمی میدهم که همهی جهالتش را برطرف کنم. خودم حمایتش میکنم و خودم برایش فرشتگان محافظ قرار میدهم. خودم دعایش را مستجاب میکنم. چنین بندهای مانند میوههای درختان بهشت است که نارس نمیشوند و به نهایت و غایت ثمر خود دست پیدا میکنند.
به چنین نمازی باید رسید. چرا نمیرسیم؟ در قدیم یک معجونی میساختند به نام تریاق که هر کس بیماری پیدا میکرد آن را میخورد. تا وقتی مرض به قلب نرسیده بود مرض و بلا اثر نمیکرد. اگر مرض و زهر به قلب رسیده بود دیگر فایده نداشت. خدا یک تریاق ساخته، یک ضد زهر و ضد وسوسهی شیطان ساخته است به نام «نماز»؛ که وسوسههای شیطان ما را هلاک نکنند؛ اما اگر وسوسههای شیطان ادامه داشته باشد آنقدر که به قلب انسان برسد و قلب انسان بشود «خَتَمَ الله» دیگر نماز در آن تأثیر نمیکند. به همین خاطر است که در سن تکلیف نماز را امر کردهاند که هنوز وسوسههای شیطان بر قلب تأثیر نکرده است که اگر تأثیر کند این تریاق دیگر شفابخشی ندارد.
برای اینکه تأثیر بگیریم، در دو جملهی نماز دقت کنیم:
چرا در سورهی حمد از چند اسم خداوند مطلب آمده است؟ «الله، رب، رحمن و رحیم، مالک». این همه خداوند اسم و صفت دارد چرا ما روزی ده مرتبه اینها را تکرار میکنیم؟ چرا خداوند تنوع قرار نداده است؟ چرا اسماء بیشتری را استفاده نکرده است؟ اگر اینها را بفهمیم، قدری در نمازمان حال بهتری پیدا میکنیم.
وقتی خدا را به خاطر اینکه تمام صفات و کمالات الهی در او جمع است میخواهیم صدا کنیم، با صفت «الله» صدا میکنیم. در نماز همهی صفات را خلاصه میکنیم در «الله» پس میخوانیم «الله» چون اسم جامع است.
اگر بخواهیم سابقهی نعمتهای خدا و احسان خداوند تبارکوتعالی را که از ازل تا ابد بوده را یاد کنیم و چشم داشت داریم به این نعمتها و احسانهای خدا برسیم، اینجا اسم «رب» به کار میبریم. ما در نمازمان متوجه نِعَم و احسان خدا هستیم که مربی همهی موجودات است.
وقتی طمع میکنیم به بخشندگی و کرم و رحمتش، با صفات «رحمن و رحیم» او را میخوانیم؛ و بالاخره چون قاهر و سختگیر است و از قهرش میترسیم نام «مالک» را بر زبان جاری میکنیم و هیچ موجودی در عالم این گونه توصیف و خوانده نمیشود. حالا اگر اول نماز بگویی: ای خدایی که به این صفات خوانده میشوی، ای الله با همهی آن صفات، ای رب من، رحمن و رحیم، ای مالک یومالدین، «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین» خدایا با این چهار اسمت به تو پناه آوردم و از تو کمک میخواهم، آن وقت ببین چه حالی پیدا میکنی. یک ذره در «بسمالله» اول نماز دقت کنیم.
«الله، الرحمن، الرحیم» چرا این سه تا اسم؟ زیرا انسانها از سه دسته بیرون نیستند: 1. آنهایی که اهل دنیا هستند. 2. آنهایی که طالب عُقبی هستند. 3. آنهایی که طالب خودِ خود مولی هستند. در عبادت، مردم همین سه دسته هستند: آنهایی که به دنبال مولی هستند، «الله» به آنها تجلی میکند. آنهایی که طالب عقبی هستند، «رحیم» به آنها تجلی میکند. آنهایی که به دنبال دنیا هستند، «رحمن» به آنها تجلی میکند.
روزی ده بار اینها را میخوانیم و استمداد میطلبیم. «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین» در آن دقت کنیم. در چه زمینهای کمک میخواهیم؟ که به صراط مستقیم هدایت بشویم؟ من. این «من» چی هست که روزی ده بار باید بخواهم؟ این مَنِ «من» پنج اسم ظاهریم است و پنج اسم باطنی. زمانی کامل میشود که این ده حس کنار هم گویا و پویا و محرک باشند. چشم سرم ببیند و چشم دلم هم ببیند، بویایی ظاهرم کار کند بویایی باطنم هم کار کند. این پنج تای ظاهر و پنج تای باطن کنار یکدیگر. ده مرتبه در روز میگوییم «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین» خدایا کمک میخواهم، من را به صراط مستقیم هدایت کن. یعنی خدایا کمکم کن که ده تا حسم را با هم در طبیعت و بندگی تو هماهنگ کنم. خدایا کمکم کن که محرماتت را ترک کنم آن چیزهایی که تو را ناراحت میکند ترک کنم. هر ده بار که میخوانم ترک رذایل و کسب فضایل را بخواهم.
شیخ رجبعلی خیاط گفت: سوار درشکه شدم از مشهد بیایم نیشابور. از آنجا به تهران ماشین گیرم نیامد. سوار درشکه شدم و رفتم جلو نشستم. درشکهچی دائم اعتراض میکرد. سر صحبت را باز کردم و گفتم اگر یک پاسبان بگوید میخواهم با تو رفیق بشوم هر جا کار داشتی کارت را راه میاندازم آیا با او دوست میشوی؟ گفت چرا نمیشوم. گفتم حال اگر یک افسر کلانتری برایت نامه بدهد که با تو دوست بشود، دوست میشوی؟ گفت چرا نمیشوم؟ گفتم حالا اگر یک سرهنگ باشد چه؟ گفت چرا نمیشوم؟ گفتم حالا اگر شخص اول مملکت برایت نامه بدهد و تو را به دربار دعوت کند و بگوید میخواهم با تو رفیق بشوم و هر جا ماندی کمکت کنم. گفت به دیده منت، چرا نمیروم؟ با سر میروم. گفتم حالا اگر خدا روزی پنج دفعه صدایت بزند و بگوید بیا و بگو «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین» من کارهایت را راه میاندازم… درشکهچی سکوت کرد. به نیشابور رسیدیم. ما رفتیم برای نماز دیدیم مرد هم به نماز ایستاده است. رفقایش گفتند: شیخ! چه کارش کردی؟ سالهاست که اصرارش میکنیم نمازش را بخواند…
پیامبر(ص) فرمودند: خداوند نماز را نور چشمهای من قرار داده است. نماز را محبوب من قرار داده است؛ همانطور که گرسنه غذا میخواهد و تشنه آب؛ با این تفاوت که گرسنه وقتی خورد سیر میشود و تشنه وقتی نوشید سیراب میشود اما من هر چه نماز میخوانم سیر و سیراب نمیشوم.
قدم اول در سلوک «شفقة الخلق» است. شفقة مانند محبت به یک کودک است که آدم هیچ حسابوکتابی در آن نمیکند. آنجا آن دو قدم در «حقالله» اول «نماز» است و در «حقالناس» اول «زکات» یعنی پرداخت حقوق مردم و توجه به ضعفا. خلق، خانوادهی خداوند هستند و کسی پیش خدا مقربتر است که به خانوادهی خدا بیشتر توجه کند. رسیدگی به فقرا به تو درس حب و عشق میدهد و عاشقی راه میانبر است.
فردی رفت خدمت امام موسی کاظم(ع) و گفت برای من مالیات ناحق بریدهاند. آن مأمور به شما تمایل دارد. اگر شما یک دست خط به او بدهید این ظلم و ستم را از سر من برمیدارد. امام نوشتند: «بسمالله الرحمن الرحیم بدان برای خدا تحت عرش خدا سایهای است و در آن سایه سکونت نمیکند مگر کسی که کار نیکی کند برای برادر مؤمنش و یا اندوهی از او برطرف کند و یا دلی را شاد کند». امام نامه را دادند و به من فرمودند ببر به او بده.
حج من تمام شد و برگشتم و نامه را به او دادم. نامه را خواند و روی چشمهایش گذاشت و گریه کرد و کار من را راه انداخت. با خودم گفتم که چگونه جبران کنم. گفتم سال دیگر که به مکه رفتم به جایش طواف میکنم و نزد امام از او تعریف میکنم. در حج امام را دیدم. تعریف کردم و گفتم آقا نامه را بردم، او نامه را بوسید و کار من را اصلاح کرد. امام خوشحال شدند. من هر چه بیشتر میگفتم امام خوشحالتر میشدند. گفتم یا بن رسولالله کار آن مرد شما را خوشحال کرد؟ امام فرمودند: بله؛ نه تنها من را خوشحال کرد بلکه پدرم علی مرتضی(ع) را خوشحال کرد، جدهام فاطمه(س) را خوشحال کرد، رسولالله(ص) را خوشحال کرد و نه تنها اینها را بلکه خدا را خوشحال کرد.
چقدر حاضریم مایه بدهیم که خدا را خوشحال کنیم؟ و امام زمان(عج) از ما راضی بشوند و بخندند.
هارون آنقدر شیعه کُش بود که در تاریخ نوشتهاند که وقتی به گوش هارون میرسید که فلان کس قصد دارد به کربلا برود، دستور میداد که آن شخص را و خانوادهاش را میگرفتند و میکشتند و اموالش را غارت میکردند. ابوعطا میگوید شعری نوشته بودم. برای هارون بردم. خیلی خوشحال شد و به من گفت هر چه بخواهی به تو میدهم. من هارون را به مقدساتش قسم دادم که هر چه بخواهم به من میدهی؟ هارون گفت: بله. وقتی پیش همه قسم خورد و من قول گرفتم، گفتم: آزادی موسی بن جعفر(ع) را میخواهم. در رودربایستی ماند اما یک نامه نوشت و گفت فردا صبح برو. اما هارون شب امام موسی بن جعفر(ع) را به شهادت رساند!
صبح نامه را به درب زندان بردم و با خود میگفتم الآن امام را آزاد میکنم و دل حضرت فاطمهی زهرا(س) را شاد میکنم. دیدم که از درب دیگرِ زندان، یک عده نگهبان نظافتچی زندان، روی یک بدن را کشیدهاند و روی نردبان گذاشتهاند. نگهبان نامه را خواند و به من گفت آقایت آزاد شده نگاه کن. بدن را آوردند گذاشتند روی پل بغداد. شیعیان خبردار شدند. آمدند بدن را برداشتند و کفن آوردند و در تابوت گذاشتند و سه روز اجازهی دفن ندادند. اما بدن در تابوت بود، سه روز ماند، اما نه عریان… شیعیان آمدند با دستهایشان سایهبان درست کردند. وقتی بدن را برداشتند، با عزت دفنش کردند. جوانها با دستهایشان حلقه درست کردند و گفتند اینجا بدن و تابوت اماممان بوده کسی حق ندارد پایش را بگذارد، دیگر کسی حق ندارد با اسب و مرکب از اینجا راه برود. آنجا یک چهار دیواری ساختند که آدمها از آنجا رد نشوند حیوانات رد نشوند و پای کسی آنجا زمین نیاید که بدن موسی بن جعفر(ع) آنجا بوده است.
بمیرم برایت حسین جان! که سه روز بدنت بی غسل و کفن زیر آفتاب مانده بود…
[1] آیهی 73 سورهی آلعمران
[2] آیهی 261 سورهی بقره
[3] آیهی 65 سورهی حج
[4] آیهی 186 سورهی بقره
[5] آیهی 103 سورهی نسا
[6] آیهی 59 سورهی یس
[7] آیهی 11 سورهی توبه