بسم الله الرحمن الرحیم

یا فاطمة الزهرا أغیثینی

هشتم محرم 1441، 17 شهریور 98

 

محورهای سخنرانی:

شهدایی که در روز عاشورا در مقابل چشمان مادرانشان به شهادت رسیدند

توسل به حضرت علی‌اکبر(ع) و حضرت علی‌اصغر(ع)

تناول غذای عشق بر سر سفره‌ی ابی‌عبدالله(ع)

کربلا بزرگ ترین دانشگاه خلقت

توضیحاتی درباره‌ی حضرت علی‌اکبر(ع)

 

ما می‌دانیم که ثبت‌نام برای زیارت کربلای معلّی، به دست حضرت علی‌اکبر(ع) انجام می‌شود و در مجالس روضه‌ی امام حسین(ع) آن کسانی که باید امسال به زیارت بروند را ثبت‌نام می‌کنند. کسانی که دعوت‌نامه‌شان به دست حضرت علی‌اکبر(ع) به آن‌ها داده می‌شود، باقی‌مانده‌ی کارهایشان به دست حضرت عباس (ع) انجام می‌شود (خرجی سفرشان را این بزرگوار به آن‌ها می‌دهد). هنگامی که در مجالس روضه می‌نشینیم، از نیت اطرافیانمان که مانند ما در مجلس هستند بی‌اطلاع هستیم. شاید در این مجالس کسانی باشند که امام حسین(ع) حقیقتاً دلشان برای آن‌ها تنگ شده است و دوست دارند صدای گریه‌ی آن‌ها و عاشورا خواندن آن‌ها و «یا حسین» گفتن آن‌ها را در حرم خوشان بشنوند. امام(ع) منتظر است که در این مجالس دل این افراد بشکند و آن‌ها را به دست علی‌اکبر(ع) و حضرت عباس(ع) به حرم مبارکشان دعوت کنند.

آن مرد بزرگوار که بسیار معروف است، هر سال به کربلا مشرف می‌شد. او مریض‌حال و ناتوان شد و از نظر مالی نیز به مشکل برخورد و دیگر نمی‌توانست هر سال به کربلا مشرف شود. دو الی سه سال نتوانست به کربلا برود. اطرافیانش به او می‌گفتند: غصه نخور زیرا شما بسیار کربلا رفته‌ای و دیگر حسرتی برای شما نیست.

شب چهارشنبه‌ای از خواب بیدار شد و وسایلش را جمع کرد تا به کربلا برود و به اطرافیان گفت: شب جمعه نزدیک است و من می‌خواهم بروم تا خودم را به مزار ابی‌عبدالله(ع) برسانم. اطرافیان گفتند: ما نمی‌توانیم با تو بیاییم و خرج سفر نداریم که به تو بدهیم… . او فرمود: من دیشب امام حسین(ع) را به خواب دیدم. ایشان به من فرمودند: مدتی است که تو را در حرمم نمی‌بینم، دلم برایت تنگ شده است. صدای گریه‌هایت و سلام دادنت را مقابل درب حرمم نمی‌شنوم. گفتم: آقاجان! نمی‌توانم بیایم مریض هستم و از نظر مالی نیز دستم تنگ شده است. ایشان فرمودند: این حرف‌ها را کنار بگذار. تو طلب زیارت کن بقیه‌ی آن با من… . (مقدمه‌ی طلبِ زیارت کردن، دل شکستن برای علی‌اکبر(ع) است.)

هنگامی که امام حسین(ع) کنار بدن حضرت علی‌اکبر(ع) رسیدند، لشگر دشمن و عمر سعد دیدند که امام(ع) توان بلند شدن ندارند و فکر کردند که کار امام(ع) تمام شده است. مرحوم شیخ شوشتری می‌فرمایند: من نمی‌دانم چرا سر از بدن امام(ع) جدا کردند و با ایشان جنگیدند… و الله که حسین(ع) در کنار بدن علی‌اکبر(ع) وفات کردند. غم علی‌اکبر(ع) کار امام(ع) را تمام کرده بود…

شهدایی که در روز عاشورا در مقابل چشمان مادرانشان به شهادت رسیدند

نُه نفر در روز عاشورا در مقابل چشمان مادرشان به شهادت رسیدند. مادران این شهدا در مقابل خیمه ایستاده بودند و رزم پسرانشان و شهادت آن‌ها را نگاه می‌کردند. آن‌ها عمدتاً کودک یا جوان بودند.

1) یکی از این کودکان، علی‌اصغر(ع) بود. حضرت رباب(س) در مقابل خیمه ایستاده بود. هنگامی که تیر سه شعبه به گلوی ایشان اصابت کرد، غوغایی در عالم شد. تیر سه شعبه تیری است که با آن شیر و کرگدن شکار می‌کردند. برای اولین بار به جنگ آورده بودند. دشمن سه عدد تیر سه شعبه آورده بود که یکی به گلوی مبارک علی‌اصغر(ع) زدند، یکی به قلب امام حسین(ع) و یکی به چشم مبارک حضرت عباس(ع) زدند. شعبه‌ی وسط تیر پاره می‌کرد و دو شعبه‌ی دیگر کار را تمام می‌کرد. مادر بزرگوار ایشان در مقابل خیمه ایستاده بودند و مشاهده می‌کردند، سپس به داخل خیمه رفتند تا امام حسین(ع) کمتر خجالت بکشند.

2) دومین شهید، جناب «عون بن عبد الله» فرزند زینب(س) بود که در مقابل چشم ایشان به شهادت رسید. ایشان دو پسر به کربلا آورده بودند. رسم بر این بود که هنگامی که بنی‌هاشم می‌خواستند به میدان بروند و وداع کنند، اول به خیمه‌ی حضرت زینب(س) می‌رفتند و از ایشان وداع می‌کردند و سپس خدمت امام حسین(ع) می‌آمدند تا اجازه بگیرند. حتی علی‌اکبر(ع) نیز هنگامی که برای اجازه نزد امام(ع) رفت ایشان فرمودند: ابتدا به خیمه‌ی عمه‌هایت برو و دستانشان را ببوس و شانه‌ی عمه‌ات زینب(س) را ببوس سپس بیا تا من به تو اذن دهم تا به میدان بروی. اما نوبت به خود فرزندان حضرت زینب(س) که رسید، آن‌ها آمدند و از حضرت(س) اجازه گرفتند. ایشان فرمودند: به خیمه‌ی دایی‌تان بروید زیرا ایشان باید به شما اجازه بدهد. آن‌ها از امام(ع) اجازه گرفتند و به میدان رفتند. فضه به زینب(س) گفتند: بی‌بی جان! پرده را کنار بزنم تا فرزندانتان را به میدان روانه کنید؟ ایشان فرمودند: پرده را پایین بینداز تا من و آن‌ها همدیگر را نبینیم. نیم ساعتی گذشت و جوانان زینب(س) را آوردند. دوباره فضه عرض کرد: بی‌بی جان! پرده را بالا بزنم تا به استقبال فرزندانتان بروید؟ همه‌ی مادرها به استقبال شهیدانشان می‌روند اما شما حتی با آن‌ها وداع نکردید! ایشان فرمودند: پرده را بینداز فضه. فضه نشست و مقنعه‌اش را از سر کشید، موهایش را کند و صورتش را زد و گریه کرد. در این هنگام بی‌بی آمدند و فرمودند: کنیز فاطمه! من از شما توقع بیشتر دارم، چه می‌کنی؟ فضه فرمودند: خانم جان! دلم به حالشان می‌سوزد، مادرشان نه بدرقه‌شان رفتند نه به استقبالشان. زینب(س) فرمودند: فرض کن من این پرده را کنار بزنم برادرم بیاید و جنازه‌ی پسرم بر دوشش باشد مرا ببیند و خجالت بکشد، آنگاه من چه کنم که امامم را شرمنده کرده‌ام؟! سپس جلو رفتند و با مقنعه‌ی خودشان گریه‌های فضه را پاک کردند و مقنعه‌اش را سرش کردند و فرمودند: فضه کار داریم بلند شو به کار بپردازیم فرصت برای گریه کردن بسیار است.

3) سومین شهید، «حضرت قاسم(ع)» بود که مادرش شاهد دیدن شهادتش بود. بعضی می‌گویند مادر ایشان تا میدان نیز کنار بدن مبارک ایشان رسیده بود.

4) چهارمین شهید، «عبدالله بن حسن(ع)» بود. هنگامی که امام حسین(ع) به زمین آمدند، اسب شیهه‌ای زد و از این فریاد، همه‌ی اهل حرم بیرون ریختند. دست عبدالله(ع) در دست زینب(س) بود که دستش را از دست حضرت زینب(س) کشید و به سمت امام(ع) دوید. زینب(س) نیز به دنبالش می‌دوید. در این هنگام امام(ع) فرمودند: خواهر جان! برگرد اینجا اتفاقی می‌افتد که تو تاب دیدنش را نداری. ایشان زینب(س) را قسم دادند: تو را به جان مادرمان فاطمه(س) برگرد. زینب(س) برگشتند تا نبینند که این نوجوان ده ساله چگونه روی سینه عمویشان به شهادت می‌رسد.

5) پنجمین شهید، «عبدالله بن مسلم(ع)» بود. ایشان فرزند حضرت مسلم(ع) و جناب رقیه(س) بود. ایشان خواهرزاده‌ی امام حسین(ع) بود و هنگام شهادت، مادرش ایستاده بود و رزم و شهادتش را تماشا می‌کرد.

6) ششمین شهید، «جناب محمد بن ابی سعید عقیل» بودند. ایشان نوه‌ی جناب عقیل بود و مادرش ایستاده بود و رزم و شهادت فرزندش را نظاره می‌کرد.

7) هفتمین شهید، «عَمرو بن جُناده» بود که مادرش ایشان را مأمور به جنگ کرد و فرمود: شیرم را حرامت می‌کنم اگر تو را در هنگام جنگ با امام حسین(ع) غرق به خون نبینم. همسر ایشان نیز به شهادت رسید.

8) هشتمین شهید، جناب «عبدالله کلبی» بود که ایشان نوجوان بود و همسرش و مادرش در مقابل خیمه شعار می‌دادند و او را به دفاع از ابی‌عبدالله(ع) تشویق می‌کردند. هنگامی که ایشان شهید شد، مادرش و همسرش، عمود خیمه را کشیدند و به دشمن حمله کردند و مادر و همسر را با هم به شهادت رساندند.

9) نهمین شهید «حضرت علی‌اکبر(ع)» بود. در مقاتل می‌نویسند: جناب ام لیلا در مقابل خیمه ایستاده بود و رجز خواندن پسرش را دید و دویدن حسین(ع) و زینب(س) را دید و بدن ارباً اربای علی‌اکبر(ع) را هنگامی که در چهارگوشه‌ی عبا می‌آوردند، دید. حضرت عباس(ع) فرمودند: بدن مبارک علی‌اکبر(ع) را بپوشانید زیرا که مادرش ایستاده است و در مقابل چشمان مادرش این بدن قطعه‌قطعه شده را عبور ندهید.

توسل به حضرت علی‌اکبر(ع) و حضرت علی‌اصغر(ع)

این ایام متعلق به حضرت علی‌اکبر(ع) و علی‌اصغر(ع) است. در روز قیامت کسانی که منبر می‌روند و مداحی یا سخنرانی می‌کنند یا روضه می‌خوانند نمی‌توانند در مقابل امام حسین(ع) از خجالت سرشان را بالا بیاورند؛ زیرا ما علی‌اصغر(ع) را به تیر سه شعبه محدود کرده‌ایم یا علی‌اکبر(ع) را به ارباً اربای بدنشان در روز عاشورا محدود کرده‌ایم. تلاش و تحقیق نکرده‌ایم و 27 سال زندگی با برکت علی‌اکبر(ع) را نگفته‌ایم و فقط از ارباً اربا شدن بدن ایشان سخن گفته‌ایم. و از عظمت وجود علی‌اصغر(ع) چیزی نگفته‌ایم و فقط از تشنگی ایشان سخن گفته‌ایم و گمان کرده‌ایم چون ایشان شش ماهه بوده‌اند، هیچ پیشینه‌ی دیگری ندارند.

علمای ربانی می‌گویند سه مصیبت برای امام حسین(ع) سنگین بود: یکی مصیبت علی‌اکبر(ع) و دیگری مصیبت علی‌اصغر(ع) و دیگری مصیبت وداع با اهل حرم.

مرحوم آقای شاه‌آبادی بزرگ، استاد اخلاق و عرفانِ مرحوم امام خمینی(ره) می‌فرمودند: در دهه‌ی محرم از این سه مصیبت زیاد سخن بگویید و توسل به حضرت علی‌اصغر(ع) زیاد بگیرید. ایشان هر شب جمعه که دعای کمیل می‌خواندند در آن به علی‌اصغر(ع) توسل می‌گرفتند و می‌فرمودند: ایشان باب الحوائج است دامن ایشان را بگیرید.

شیعیان ما علی‌اصغر(ع) را نمی‌شناسند. نمی‌دانند که این شش ماهه با جوان کربلا علی‌اکبر(ع) برابر است. نمی‌دانند ایشان با عمو جانشان ابالفضل(ع) هم قدرت و هم مقام هستند، در حالی که حضرت عباس(ع) 35 سال سن دارند و در مسیر اسلام ریاضت‌ها کشیده‌اند اما علی‌اصغر(ع) شش ماهه هستند.

ایشان می‌فرمودند: مریم عذرا شوهر نکرده بود که آبستن شد. در حالی که در بیت المقدس بود، شکم بالا آمد و به سمت نخله فرار کرد و در آنجا زایمان کرد و به سمت بیت المقدس برگشت. خاخام‌های یهودی در بیت المقدس او را احاطه کردند و به او گفتند: ای مریم! پدر تو مرد خوبی بوده است تو این بچه را از کجا آورده‌ای؟ مادرت زن خوبی بود این بچه را از کجا آوردی؟ تو که اهل نماز و روزه بودی و پاک‌دامن بودی و خادمه ی بیت المقدس بودی! (قرآن مصیبت‌نامه‌ی ابی‌عبدالله(ع) است. ما هنگامی که روضه می‌خوانیم و می‌شنویم باید گریه کنیم و زمانی که قرآن می‌خوانیم نیز باید گریه کنیم این دو از هم جدا نیستند. کسی که معرفت دارد برای تمام مقتل و تک‌تک مصیبت‌ها آیه‌ای از قرآن می‌آورد.) ندا به مریم(س) داده شد: ای مریم! با اشاره به آن‌ها بگو که من روزه‌ی سکوت دارم. او نیز این کار را انجام داد. در این هنگام فرزندش عیسی(ع) به زبان آمد و فرمود: با مادرم سخن نکنید با من سخن بگویید. من بنده‌ی خدا هستم، خداوند به من کتاب می‌دهد تا مردم را به سمت او هدایت کنم.

مرحوم شاه‌آبادی می‌فرمایند: حکایت حضرت علی‌اصغر(ع) همانند حکایت حضرت عیسی(ع) است. علی‌اصغر(ع) با گریه‌هایش می‌فرمود: من آمده‌ام تا مظلومیت پدرم را فریاد بزنم. هنگامی که امام حسین(ع) فریاد زدند: «هَل مِن ناصرٍ یَنصرُنی؟» فرزند عطشان، صدا به گریه بلند کرد و دیگر آرام نشد تا اینکه امام(ع) ایشان را به دست گرفتند و به میدان بردند. اگر خون حضرت علی‌اصغر(ع) اضافه بر خون شهدای دیگر در کربلا ریخته نمی‌شد، کربلا کربلا نمی‌شد. سپس ایشان می‌فرمودند: هر کس حاجتمند است مجلسی بگیرد و روضه‌خوان دعوت کند (یک نفر یا سه نفر) یکی روضه‌ی علی‌اکبر(ع) بخواند دیگری روضه‌ی علی‌اصغر(ع) را بخواند و دیگری روضه‌ی وداع را بخواند، بداند که قطعاً حاجت‌روا خواهد شد.

مرحوم آقای مرعشی می‌فرمودند: حاجتی داشتم. برای همین عازم کربلا شدم. در حرم در قسمت بالای سر امام(ع)، قسمت شهدا نماز خواندم دلم باز نشد. شبی با خود گفتم: چه کنم تا حسین(ع) مرا نگاه کند تا من دست خالی از کربلا نروم؟ با خود فکر کردم که حسین(ع) در دنیا آفتابی داشت که مدام به او نگاه می‌کردند و آن آفتاب علی‌اکبر(ع) بود. هر طرف که علی‌اکبر(ع) می‌رفت، امام(ع) ایشان را نگاه می‌کردند. اکنون نیز هر کس می‌خواهد به کربلا برود و چیزی بخواهد، پایین پای امام(ع) برود زیرا در آنجا علی‌اکبر(ع) هستند و نگاه امام حسین(ع) نیز مدام به آنجاست.

ایشان می‌فرمایند: به پایین پا رفتم، نمازی خواندم و آقازاده را شفیع خود قرار دادم به خدا قسم شب نشده بود به مراد دلم رسیدم.

توسل به حضرت علی‌اکبر(ع) راه دارد:

  1. دو رکعت نماز بخوانید مانند نماز صبح و هدیه به ایشان کنید. بعد از نماز بنشینید و دلتان را روانه‌ی کربلا کنید و سپس حضرت علی‌اکبر(ع) را به غربت امام حسین(ع) در کنار بدن خود ایشان قسم بدهید؛ و به گریه‌های امام حسین(ع) در کنار بدن علی‌اکبر(ع) گریه کنید.

طبیبی در کربلا بود و مریضی داشت که جوان بود و بیماری سختی داشت. طبیب هر کاری کرد نتوانست او را معالجه کند. برادرِ آن جوان مریض، نزد طبیب آمد و آبروی او را برد که نتوانسته برادرش را درمان کند. فردای آن روز، برادرِ آن جوان دید که برادرش سالم شده و از جا برخاسته و شفا گرفته است. نزد طبیب رفت و از او معذرت خواست و طلب حلالیت کرد. طبیب گفت: من او را شفا ندادم. دیشب بعد از این که دلم شکست به حرم امام حسین(ع) رفتم و در پایین پای امام حسین(ع) ایستادم و علی‌اکبر(ع) را به گریه‌های امام(ع) در کنار بدن ایشان قسم دادم و از ایشان خواستم برادر شما را شفا دهد. بسیار گریه کردم تا خوابم برد. خواب دیدم علی‌اکبر(ع) آمدند و به من فرمودند: عمر آن جوان تمام شده بود و رفتنی بود باید می‌رفت، تو مرا به گریه‌های پدرم قسم دادی من شفاعت او را کردم و خداوند سی سال به او عمر دوباره داد.

  1. یکی دیگر از راه‌های توسل به ایشان، 127 هزار مرتبه صلوات هدیه به ایشان، یا 333 مرتبه هدیه به ایشان است. برخی می‌گویند 72 هزار مرتبه صلوات به ایشان هدیه کنید. یا یک مجلس بگیرید 72 نفر باشند که هر نفر هزار مرتبه بگوید یا اینکه 72 روز بگویید، که من این را تأکید می‌کنم.

72 روز توسل به دامن علی‌اکبر بسیار بر روح و قلب تأثیر می‌گذارد و به انسان وسعت می‌دهد. 72 روز بر سر سفره‌ی حضرت علی‌اکبر(ع) باشید و حضرت را به خانه‌تان دعوت کنید.

تناول غذای عشق بر سر سفره‌ی ابی‌عبدالله(ع)

چند روز دیگر سفره‌ی عاشورا جمع می‌شود. گمان می‌کنید که تمام شد در حالی که «کل یوم عاشورا » و همه به خانه می‌روند درحالی که «کل ارض کربلا» است. تمام لحظات ما عاشورایی است چون سفره‌ی امام حسین علیه‌السلام جمع شدنی نیست.

امام حسین(ع) ضیاف است یعنی مهمان‌دار است. سفره‌ی ضیافتی انداخته است به وسعت کربلا و به وسعت همه عالم. کربلا یک تکه زمین نیست بلکه یک تکه از عرش است.

کربلایی احمد تهرانی می‌گوید: نشسته بودم و در کربلا گریه می‌کردم و می‌گفتم: خدایا! ما که از خاک کربلا این همه لذت می‌بریم، عرشیان به عرشت که می‌رسند چه لذتی می‌برند؟ کاش می‌شد عرشت را دید. گفت: و الله ندا آمد به گوش سر و به گوش دلم که: همین جا که تو نشسته‌ای عرش خداوند است.

امام حسین(ع) کشتی نجات راه انداخته است. کشتی امام حسین(ع) وسیع است و همه‌ی انسان‌ها دعوت شده‌اند؛ مسلمان و غیر مسلمان، بی‌سواد و باسواد همه به سوار شدن بر کشتی دعوت شده‌اند.

اینکه بعضی می‌گویند با این سر و وضع چرا به هیئت آمده است؟ برای این است که دعوت شده است.

دزد بود. به کربلا آمد. امام حسین(ع) به سراغش آمد، نگاهش کرد و گفت: من می‌دانم بین تو و خدا گناهانی است که هیچ کس از آن خبر ندارد. می‌خواهی چیزی یادت بدهم که پاک شوی (تمام گناهانت محو شود)؟ گفت: بله. امام فرمودند: من دارم می‌روم به کربلا، با من همراه شو اگر کربلایی شوی خداوند تمام گناهانت را می‌بخشد.

سفره‌دار است و سفره انداخته است؛و سفینه دارد برای غرق شده‌ها.

اولین غذا بر سر این سفره، غذای عشق است.

نویسنده‌ای خارجی که تاریخ می‌نویسد، وقتی به کربلا می‌رسد می‌گوید: می‌دانی فرق بین یاران بنی‌امیه و حسین در چیست؟ سربازان سپاه عمر سعد می‌گویند: چقدر به ما می‌دهید تا ما حسین را بکشیم؟ سپاه حسین می‌گویند: حسین جان! نوبت ما را زودتر بینداز تا زودتر به ملاقات خداوند برویم.

چرا بر سر امام حسین دعوا شد؟ چون هر کس می‌گفت من بریدم؛ چون جایزه‌اش بیشتر بود.

وقتی پیش یزید ملعون رفتند، او رو برگرداند و گفت: خدا لعنت کند پسر زیاد را؛ من نگفتم سر حسین را ببرید. گفت چه کسی بریده است؟ هیچ کس چیزی نگفت. یک نفر گفت: امان می‌دهی بگویم. گفت: بگو. گفت: این‌ها نبریدند، تو بریدی. تو دستور دادی. جایی که جایزه‌ای نبود چیزی نگفتند.

سپاه بنی‌امیه می‌گفتند: چقدر می‌دهید تا فلانی را بکشیم؟ یاران حسین می‌گفتند: می‌شود ما زودتر بروم؟ او می‌گوید چون بنی‌امیه عاشق دنیا بودند و یاران حسین(ع) عاشق خداوند بودند.

عشق معنوی که آمد، من را از خودیتِ کوچکم درمی‌آورد و به عظمت معشوقم پیوند می‌دهد؛ و انسان آلوده را پاک می‌کند؛ و انسان فانی را باقی می‌کند؛ و انسان کوچک را بزرگ می‌کند. عشق خدا امام حسین(ع) را مطهر کرده است. عشق حسین(ع) در سینه‌ی هرکدام از ما بیاید، ما را باقی می‌کند و پاک می‌کند و بزرگ می‌کند؛ رنگ معشوق به ما می‌زند و فرهنگ و خواسته‌ی ما را به فرهنگ و خواسته‌ی امام تبدیل می‌کند.

فرهنگ امام «إِنَّ صَلَاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» است؛ یعنی: خدایا! نماز و سلوک و اخلاق و آدابم همه‌اش برای تو است. عشق حسین(ع) که در سینه‌ی ما افتاد، ما هم می‌گوییم: خدایا! همه چیزم برای تو است.

عشق معنوی که آمد، معشوق را بی توقع می‌کند. معشوق از عاشق توقع ندارد. معشوق به عاشق می‌دهد و از عاشق نمی‌گیرد. عاشق‌ترین عاشق در کل کائنات، خود خداوند است. عاشق بنده‌هایش است، عاشق مخلوقاتش است و بی توقع و بی‌ریا هر آنچه که دارد به ما می‌دهد.

در دعا می‌خوانیم که خداوند می‌گوید: قدرت دارم قدرتم برای تو؛ علمم، لطفم، رزقم، بخششم، بزرگی‌ام، مهربانی‌ام، رحمانیتم برای تو. همه را به ما می‌دهد و از ما می‌خواهد که فقط یادمان باشد که خداوند هست و عاشقی داریم.

تمام صفاتی که در دعای جوشن کبیر می‌خوانیم برای ما است. از ما چه می‌خواهد؟ از ما نماز و روزه و حج می‌خواهد این‌ها هم برای ما است. می‌خواهد ما بالاتر رویم.

همین عشق را به کربلا بیاور. امام حسین در دعای عرفه نعمت‌های الهی را می‌شمارد و بعد می‌گوید: خدایا! من شهادت می‌دهم با همه‌ی ایمانم و یقینم و باطن و پنهانم و خط‌های پیشانی‌ام و گوشم و دهانم و فکم و رگ‌های گردن و رگ‌های قلبم و سینه‌ام و جگرم و مفاصل بندهای انگشتانم و همه‌ی اندامم که از عهده‌ی شکر نعمت‌هایت برنمی‌آیم. همه را به شهادت می‌گیرد که من از عهده‌ی شکرت برنمی‌آیم. روز عاشورا همه‌ی این‌ها را به مقتل به شهادت می‌آورد. همین امام حسین، من و تو را بر سر چشمه آورده است تا از همین عشق به ما بخوراند.

کربلا بزرگ‌ترین دانشگاه خلقت

دیگر چیزی که بر سر این سفره است دانشگاه است. هر چه بشر بخواهد بر سر این سفره است.

بزرگ‌ترین دانشگاه خلقت، کربلا است. آنچه در مجالس امام حسین(ع) از علوم و معارف دینی تدریس می‌شود و خوانده می‌شود، در هیچ دانشگاهی و مجلس دیگری مطرح نمی‌شود. در این دانشگاه درس علم و عمل به ما داده می‌شود. امام حسین یار جاهل نمی‌خواهد. یار جاهل امروز، دشمن نبرد فردا می‌شود. ارزش انسان به عمل نیست به علم است. ارزش انسان به علم است چون علم، علت تفکر است. فکر، دلیل تصمیم است، دلیل اراده و عزم است و اراده و تصمیم و عزم جزم علت عمل است. پس ارزش انسان به علم اوست. بفهمد و بر اساس فهمش فکر کند؛ و بر اساس فکرش اراده به بندگی خدا و اراده به طاعت خداوند بکند.

شما همه‌ی تاریخ را بخوان و همه‌ی قرآن را بخوان و سخن همه‌ی انبیا را بخوان و سخن همه‌ی ائمه را بخوان؛ هیچ جا ارزش انسان ملاکش به عمل نیست. اگر به عمل بود، یاران عمر سعد حافظان قرآن بودند و نماز شب می‌خواندند، پس چرا جهنمی‌ شدند؟ ارزش به علم است.

به امام موسی بن جعفر(ع) گفتند فلانی شب تا صبح نماز می‌خواند و روزها روزه می‌گیرد. امام فرمودند: چقدر نماز می‌فهمد و علم دارد؟ گفتند: علمی ندارد. امام فرمودند: ارزش عملش به اندازه‌ی آگاهی و علمش است، اگر علمی ندارد پس ارزش عبادتش هیچ است.

در هیچ حوزه و دانشگاهی به اندازه‌ی مجالس امام حسین علیه‌السلام مباحث علمی جا ندارد. در هیچ جایی به اندازه‌ی مجالس امام حسین مباحث شریعتی، حدیث و احکام جا ندارد. در هیچ مجلسی اعتقادات علم به غیب به اندازه‌ی مجلس امام حسین گفته نمی‌شود.

حبیب مظاهر که وداع می‌کرد، گفت: امام حسین کاری با جدت رسول الله نداری؟ کاری با پدرت امیرالمؤمنین نداری؟ من دارم می‌روم بر سر سفره‌ی پیامبر اکرم(ص). این، یقین حبیب را می‌رساند. حضرت فرمودند: سلام من را برسان، بگو من هم دارم می‌آیم.

شب عاشورا آخرین مژده به یارانش فرمود: من به شما قول می‌دهم در ظهور مهدی(ع)، رجعت کنید و سرلشکرهای سپاه مهدی شما باشید.

می‌گویند سخنانی در مجالس گفته می‌شود و معجزاتی مطرح می‌شود که عقل باور نمی‌کند. بله درست است معجزه آن است که عقل نمی‌تواند قبول کند. مگر عقل باور می‌کند که حضرت عیسی مرده زنده می‌کرد ؟ و کور مادرزاد را شفا می‌داد؟

آن‌هایی که در مورد کربلا اشکال می‌کنند و می‌گوید خلاف عقل است، به دلیل این است که امام را با خودشان مقایسه می‌کنند. می‌گویند این مقدار کشته در روز عاشورا نمی‌شود. مگر زمانی که سیل می‌آید و یا زلزله می‌آید و چند میلیون نفر در یک ساعت می‌میرند، جان آن‌ها را که می‌گیرد؟ عزرائیل. احدی جان نمی‌دهد مگر اینکه عزرائیل جان او را بگیرد. چطور در آنِ واحد عزرائیل جان میلیون‌ها نفر را می‌گیرد؟ عزرائیل، جان هر کس را که می‌خواهد بگیرد، به اذن امام می‌گیرد. همه را امام علی علیه‌السلام باید اجازه بدهد. برای هر یک نفر باید امام علی علیه‌السلام اجازه دهد.

در هیچ مکتبی به اندازه‌ی مکتب امام حسین علیه‌السلام اخلاق درس نمی‌دهند. امروز روضه‌ی علی‌اکبر می‌خوانند و روز جوان امام حسین(ع) است. جوان به چه کسی می‌گویند؟ در قرآن اصحاب کهف سن و سالی داشتند اما جوان خطاب می‌شوند. تمام یاران امام حسین(ع) همه جوان یاد می‌شوند. امام جعفر صادق فرمودند: کسی که خدا را بشناسد و اهل تقوا باشد به او جوان می‌گویند. به گذر عمرش کاری ندارند. امام جعفر صادق فرمودند: جوانی که صورتش زیبا است و زیبا است و قد و بالایی دارد، ولی لهویات را ترک می‌کند و اطاعت خداوند بکند، وسعت ثوابی که خداوند به او می‌دهد افضل از 72 صدیق است که یکی از آن‌ها یوسف باشد.

توضیحاتی درباره‌ی حضرت علی‌اکبر(ع)

حضرت علی‌اکبر 27 ساله بود و مسلماً ازدواج کرده بود، چرا که امام صادق درس می‌دهند می‌گویند پایین پا که می‌روید به او سلام کنید و سلام به همسر و بچه‌هایش هم بکنید. پس از یک بچه هم بیشتر داشته است. می‌نویسند دو بچه داشته است.

در زمان امام علی علیه‌السلام به دنیا آمده است و هفت سال داشته که امام علی شهید می‌شود. امام علی علیه‌السلام عاشق علی‌اکبر بود. فضه می‌گوید نمی‌شد شبی علی به خانه برود مگر به خانه‌ی حسین برود و درب بزند. نوع مخصوصی در می‌زد که علی‌اکبر می‌شناخت. علی‌اکبر در را باز می‌کرد و پدربزرگش بغلش می‌کرد و پیشانی‌اش و صورتش را می‌بوسید و گریه می‌کرد و می‌رفت. فردا صبح دوباره می‌آمد و درب می‌زد. وقتی امام علی به سفر می‌رفت هنگامی که بازمی‌گشت اول به خانه‌ی حسین می‌آمد و در می‌زد و علی‌اکبر را بغل می‌کرد و بعد به خانه می‌رفت.

پیامبر اکرم(ص) فرمودند شبی که به معراج رفتم مجلس انبیا شد. همه‌ی انبیا آمدند و به هم معرفی شدیم. به حضرت عیسی(ع) نگاه کردم. حضرت عیسی(ع) گفتند چرا من را خیره‌خیره نگاه می‌کنید؟ گفتم تو شبیه مؤذن من هستی، عروة بن مسعود ثقفی که اذان می‌گوید. تو شبیه او هستی به این خاطر من تو را نگاه می‌کنم. عروه پدربزرگ مادری علی‌اکبر است. وقتی از معراج آمد پیامبر این خبر را به عروه داد.

به دو پیامبر شباهت دارد. از نظر مادری شبیه عیسی بن مریم است و از نظر پدری شبیه پیامبر اکرم است، خَلقاً و خُلقاً و منطقاً.

مانند پیامبر(ص) اذان می‌گفت و مانند پیامبر(ص) سخن می‌گفت. پیامبر(ص) حدیث را سه مرتبه می‌گفتند. علی‌اکبر هم صحبت که می‌کرد، صبر می‌کرد و دو متبه صحبت می‌کرد و سه مرتبه صحبت می‌کرد.

غذا می‌خوردند و امام حسن نگاه می‌کردند. امام حسن خندیدند و گفتند عمویت فدایت. امام حسین علت را جویا شدند. امام حسن گفتند: مانند جدمان لقمه می‌گیرد.

ما یک مطلب را بد معنا می‌کنیم. «انّک لعلی خلقٍ عظیم» ما می گویم خداوند می‌گوید تو پیامبر، اخلاق عظیم داری؛ درست این است که: پیامبر! تو اخلاقی داری که بالاتر و برتر از عظیم است.

عرب بیابانی با شتر تا جلوی مسجد پیامبر می‌آمد و شتر را می‌خواباند و پای برهنه به مسجد می‌آمد و کنار محراب پیامبر با شکم می‌خوابید. دست زیر چانه می‌زد پایش را از پشت می‌آورد و با پایش بازی می‌کرد و در این حال می‌گفت: محمد با من حرف بزن! پیامبر جواب می‌داد تا عرب خوابش می‌برد و پیامبر عبایش را زیر سرش می‌گذاشت تا راحت بخوابد. پیامبر به دیگری پاسخ می‌داد تا عرب بیدار می‌شد دوباره سؤال می‌کرد و می‌گفت نصفه کار گذاشتی. پیامبر نمی‌گفتند به تو جواب دادم بلکه دوباره می‌گفتند. این اخلاق فراتر از عظیم است.

وارث این اخلاق، علی‌اکبر امام حسین علیه‌السلام است.

نوشته‌اند: پسر دردانه‌ی امام حسین(ع) کشاورز بوده است. این مطلب را به بچه‌های بیکارتان بگویید. او فقیه بود. مهمان‌دار بود. صاحب نور الهدی بود. جام بزرگی روی پشت بام داشت و غلامی آنجا می‌نشست و نوبت می‌داد. آتش روشن می‌کردند که اگر غریبی و گرسنه‌ای به مدینه آمد، آتش را ببیند و به خانه علی‌اکبر بیاید و استراحت کند. می‌آمدند و نمی‌شناختند و می‌خوردند و سر سفره به علی فحش می‌دادند! هنگام رفتن سؤال می‌کردند: خانه‌ی که بود؟ سر را پایین می‌انداختند و می‌رفتند و می‌گفتند ما نشناختیم و به پدرتان فحش دادیم ببخشید!

نویسنده‌ی سنی می‌گوید: تحقیق کردم در یک زمان در بلاد مسلمین، هفتاد هزار خطیب روز جمعه می‌ایستند و واجب برایشان بود که در خطبه‌ی نماز فحش بدهند به امام علی علیه‌السلام. همه‌ی نقاط فحش می‌دادند مگر سیستان و بلوچستان.

معاویه گفت باید جمعه‌ها ده دینار بدهید. دادند. بیست تا دادند، صدتا دادند، هزارتا دادند، معاویه گفت اگر به علی فحش ندهید و لعنش نکنید، زنانتان را باید به میدان بیاورید و مقنعه‌شا نرا دربیاورید و سرهایشان را جلوی سربازان من تیغ بزنید. گفتند به علی بد نمی‌گوییم.

عمر بن عبدالعزیز لعن بر علی را ممنوع کرد، فامیل‌هایش آمدند گفتند یک هفته دست نگه دار ما ختم لعن به علی داشتیم و حاجت داریم بگذار حاجت بگیریم بعد!

علی اکبر(ع) شمشیرزن بود. جوُن یک شمشیر چوبی درست کرده بود. امام علی می‌آمد، شمشیر را به حضرت نشان داد و گفت: ببینید جُون برایم چه درست کرده. حضرت علی به او آموزش شمشیرزنی داد. وقتی به میدان می‌آمد و شمشیر را تاب می‌داد، همه می‌گفتند اباالحسن شمشیر تاب می‌دهد.

حضرت علی‌اکبر اهل سخاوت و نورانیت و ادب بود. حال این جوان به میدان می‌رود با ادب می‌رود. آمد از امام حسین اذن گرفت. گفت به داغ یارانت سینه‌ام تنگ شده است…