بسم الله الرحمن الرحیم

یا فاطمة الزهرا أغیثینی

سوم محرم 1441، 12 شهریور 98

 

محورهای سخنرانی:

مطالبی در خصوص خانم حضرت رقیه(س)

این روزها چه کنیم که دل امام زمان(عج) شاد شود؟

پناه بردن به خداوند در دوران آخرالزمان

انواع دین‌داران در بیان حضرت علی(ع)

 

 

عالم بزرگواری نقل می‌کند: حدیثی خواندم: هنگامی که فردی بیمار شود اگر دستش را بر موضع درد بگذارد و هفت مرتبه سوره‌ی حمد با نیت خالص بخواند شفای کامل خواهد گرفت. (هنگامی که این حدیث را می‌خواندم با خود فکر می‌کردم که آیا این مسأله امکان‌پذیر است؟!) ناگهان مگسی بر روی کتابم نشست. مگس را گرفتم و سر آن را جدا کردم، سوره‌ی حمد را خواندم و به مگسی که سرش جدا شده بود و مُرده بود دمیدم، دیدم که سر به بدن چسبید و آن مگس زنده شد. این‌گونه شد که من به یقین رسیدم.

مطالبی در خصوص خانم حضرت رقیه(س)

امروز، روز حضرت رقیه(س) است. ایشان از مظلومه‌ترین‌های کربلا هستند. عجیب است که عده‌ای ایشان را انکار می‌کنند! اگر می‌خواهیم ببینیم که چیزی یا کسی حقانیت دارد یا نه، باید به بقا و جاذبه‌ی آن بنگریم. حرمله یا قاتلان دیگر در کربلا اکنون کجا هستند؟ آیا اثر و علامتی از آن ملعونان وجود دارد؟

در زمانی که روس‌ها یکی از مناطق ایران را اشغال کرده بودند، شخصی سنی که میانه‌ی خوبی با شیعیان نداشت، والی تبریز شد. در مجلسی با سران روس نشسته بودند، صدای اذان از مسجدی بلند شد و به «اشهد أن علیاً ولی الله» رسید. والی سنی در گوش یکی از سران روس گفت: دروغ می‌گویند، علی ولی الله نبوده است. آن شخص روس که دینش چیز دیگری بود و کمونیست بود به او گفت: دروغ را بلند اعلام نمی‌کنند دروغ را پنهانی می‌گویند. همین که بالای مناره‌ها این جمله را فریاد می‌زنند نشان‌دهنده‌ی حقیقت اوست.

چرا در مکه و مدینه که خلفای سه گانه را می‌پرستند فریاد نمی‌زنند: أشهد أن عمر ولی الله؟ (یا یکی دیگر از این سه شخص) زیرا حقیقتی در پس آن نیست. در حوزه‌ها و مدارس آنجا هیچ‌گاه به آن‌ها ولی الله نمی‌گویند. چه چیزی در پس این دختر سه‌ساله‌ی خرابه‌نشین است که امام سجاد(ع) می‌فرمودند: هنگامی که به ایشان نگاه می‌کردم، خجالت می‌کشیدم؛ زیرا خون سر مبارکش به سرش چسبیده بود. ایشان هزار و چهارصد سال پیش در خرابه‌ی شام در نیمه‌شبی از غصه از دنیا رفته است، اکنون ایشان زائران فراوان و حرم دارد و عده‌ی زیادی به ایشان متوسل هستند و ایشان بسیار گره‌گشا هستند.

با چشمان خودم دیدیم که شخصی که اهل لرستان بود با لباس لری که بر تن داشت، به زیارت حضرت رقیه(س) آمده بود. هنوز اذان صبح را نگفته بودند، او از لباسش شیشه‌ای درآورد و گریه کرد و گفت: رقیه جان! می‌گویند پاهایتان آبله زده بود. ما لرها روغنی داریم که به پای فرزندان خود که چوپان هستند می‌مالیم تا پاهای آن‌ها خوب شود، یک شیشه برایتان آورده‌ام و آن را در ضریح حضرت انداخت و رفت.

بدن مبارک رقیه(س) را زمانی که از مزارشان بیرون آوردند هنوز با غل و زنجیر بود و با چادر پاره پاره دفن شده بودند و آثار جراحت هنوز باقی بود.

ما نباید با خواندن صرفاً یک کتاب درباره‌ی روضه‌ها و اعتقادات اظهار نظر کنیم. ما نمی‌توانیم با خواندن یک مقتل، روضه بخوانیم زیرا باید پاسخگوی خداوند باشیم. مرحوم شهید مطهری که خداوند روح ایشان را شاد کند، مقتل‌نویس نبوده‌اند. ایشان تاریخ کربلا را نوشته‌اند و می‌فرماید: من در کتاب‌هایی که خوانده‌ام نامی از رقیه(س) ندیده‌ام. در عوض نود کتاب دیگر نام رقیه(س) را برده‌اند. مرحوم مطهری نگاهشان به عاشورا نگاه نوینی بود. اوایل انقلاب خدمت امام خمینی(ره) رسیدند و عرض کردند: آقا! مردم شور انقلابی دارند و هر چیزی که شما بگویید آن‌ها گوش می‌کنند. شما بگویید این علم‌ها و طبل‌ها و بساط این‌چنینی را در عزاداری‌ها جمع کنند، روز عاشورا کسی علم (آهن) حمل نکرده است. حضرت عباس(ع) علم‌دار بودند اما فقط پرچم داشته‌اند. امام خمینی(ره) فرمودند: دست به ترکیب محرم نزنید چه بسا که بسیاری از جوانان برای حمل کردن همین علم‌ها می‌آیند، که باید بیایند.

علمای زنده‌ی ما و علمای از دنیا رفته‌ی ما می‌فرمایند: اگر به شعیره‌ای (به معنای جوی کوچک) از شعائر حسینی اشکال بگیرید مورد غضب حضرت فاطمه(س) خواهید شد.

حضرت رقیه(س) باب الحوائج هستند، حضرت قاسم(ع) یا حضرت علی‌اکبر(ع) با آن صدماتی که در روز عاشورا دیدند این لقب را ندارند. ایشان از کسانی بودند که گرسنه از دنیا رفتند مانند پدر بزرگوارشان.

این روزها چه کنیم که دل امام زمان(عج) شاد شود؟

  1. عاشورای امام حسین(ع) را قدر بدانیم و بزرگ برگزار کنیم.
  2. آنچه که امام حسین(ع) برای آن تن به شهادت دادند را رعایت کنیم و انجام دهیم.

به طور مثال در روضه‌ی امام حسین(ع) نشسته‌ایم نیت کنیم که نمازهایمان را اول وقت بخوانیم، به یاد نمازی که امام حسین(ع) در روز عاشورا خوانند، در حالی که غرقِ به خون بودند. نیت کنیم غیبت نکنیم، فضولِ کلام نداشته باشیم و کسی را قضاوت نکنیم. نیت کنیم در سلوک زندگی‌مان سلوک حسینی داشته باشیم.

قیام امام زمان(عج) برای تمام کردن قیام امام حسین(ع) است. پرچم روی گنبد همه‌ی ائمه(ع) سبز است اما پرچم روی گنبد امام حسین(ع) سرخ است؛ زیرا عرب‌ها رسمشان این بود که در جنگی اگر طرفی پیروز می‌شد، پرچم سفید می‌زدند و اگر طرفی شکست می‌خورد، پرچم سبز می‌زدند و اگر آتش‌بس می‌کردند، بر روی خیمه‌ی فرمانده پرچم سرخ می‌زدند که یعنی جنگ موقتاً تمام شده است و روزی شروع خواهد شد.

دوره‌ای که ما در آن هستیم، دوره‌ی آتش‌بس است و زمان می‌خواهد تا یاران و اصحابی شبیه اصحاب و یاران امام حسین(ع) تربیت شوند. هر خانمی که می‌خواهد از آن پنجاه خانمی باشد که کنار امام زمان(ع) بایستد و از امام زمان(عج) حکم بگیرد و کار بکند باید در دوره‌ی آتش‌بس خودش را تربیت کند و اعتقادهای دینی‌اش را توأم با علم و معرفت و کمالات و عمل بالا ببرد و اگر هم از دنیا رفت و امام(ع) ظهور نکرد، آقا بر سر مزار او می‌آید وعرضه می‌دارد:

خدایا! او از منتظران من بود، به آمادگی کامل رسید و من رجعتش را از تو می‌خواهم، خدایا! او را برگردان. مریم عذرا و آسیه و آرایشگر دختر فرعون (او به خداوند ایمان آورد و فرعون او را به شدت آزار داد) در زمان ظهور امام(ع) رجعت خواهند کرد، آیا ما نمی‌خواهیم رجعت داشته باشیم؟!

هنگامی که آن ملعون آمد، از او پرسیدند: آیا اسب بر بدن حسین(ع) تاختید؟ آن ملعون گفت: بله. پرسید: آیا از او چیزی ماند؟ پاسخ داد: بله از هیکل او باقی مانده است. آن ملعون گفت: این بار چنان بر جسم او بکوبید که چیزی از او باقی نماند. ما قرار است که حسین را محو کنیم. آیا اکنون حسین(ع) محو شده است؟!

آیا اینکه ما فقط برای ایشان گریه کنیم و لباس عزا بپوشیم کافی نیست؟! عده‌ای جاهل از ما سؤال می‌کنند: آیا لباس سیاه پوشیدن مکروه نیست؟ در باب امام حسین(ع) برخی مکروهات، ثواب است. در باب امام حسین(ع) برخی حرام‌ها حلال می‌شود. مگر خاک خوردن حرام نیست؟ اما خاک امام حسین(ع) را خوردن حلال است و ثواب دارد و باعث شفا می‌شود. خوردن خاک هیچ امام دیگری حلال نیست و حرام است اما به فاصله‌ی چهار فرسخ از گودال قتلگاهِ امام حسین(ع)، اگر تربت ایشان را بخوریم حلال است. چگونه عده‌ای جرأت می‌کنند جهلشان را درِ خانه‌ی امام حسین(ع) بیاورند؟!

مرحوم امام خمینی(ره) می‌فرمودند: اگر در روضه‌ی امام حسین(ع) با حزن بنشینید و حتی گریه هم نکنید اما رنگتان عوض شود و گردنتان کج شود، نام شما را در زمره‌ی حافظان نهضت امام حسین(ع) می‌نویسند.

اگر در مجلسی نشستید و برای امام حسین(ع) گریه کردید، دست کسانی که در کنار شما نشسته‌اند را بگیرید و به آن‌ها زیارت قبول بگویید زیرا خود امام(ع) فرمودند: در هر مجلسی که نشستید و بر مصائب من گریه کردید، آنجا حرم من می‌شود.

کم‌کم به روز عاشورا نزدیک می‌شویم، سخت‌ترین شب و روزی که عالم به خودش دیده است. روایتی است که می‌گوید: هیچ روزی مانند روز تو نیست یا اباعبدالله.

اولین کسی که این مطلب را به امام حسین(ع) فرموده است حضرت امیرالمؤمنین(ع) بوده‌اند. ایشان در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان در سحرگاهان به امام حسین(ع) این مطلب را فرموده‌اند.

طبیب به امام حسن(ع) عرض کرد: به پدرتان بگویید وصیت کنند. هنگامی که این صحبت شد، شیون و ناله از خانه‌ی امام(ع) بالا رفت. همه پلک‌ها از شدت گریه بر حضرت علی(ع) ورم کرده بود. امام علی(ع) همه را نگاه کردند چیزی نفرمودند اما ناگهان که نگاهشان به صورت مبارک امام حسین(ع) (در حالی که ایشان در حال گریه کردن بودند) افتاد حضرت فرمودند: حسینم! نزدیک من بیا. ایشان را بغل کردند و فرمودند: «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» هیچ روزی مانند روز تو نیست.

بار دوم این جمله از دو لب مقدس امام حسن(ع) گفته شد. هنگامی که امام حسن(ع) مسموم شدند (ایشان بارها مسموم شدند بعضی‌ها می‌نویسند تا چهل نوبت بنی‌امیه امام حسن(ع) را مسموم کردند)، در حال وضو گرفتن بودند که حالشان بد شد… ایشان به امام حسین(ع) وصیت کردند و در حالی امام حسین(ع) گریه می‌کردند به ایشان فرمودند: تو گریه نکن برادرم هیچ روزی مانند روز تو نیست.

امام صادق(ع) دیدند فردی به سمت کربلا می‌رود و از او پرسیدند: از کجا می‌آیی؟ آن شخص گفت: از کوفه می‌آیم و به کربلا می‌روم. این بقچه‌ی من است و کمی نان و گوشت و کمی حلویات (شیرینی‌جات) در آن است. امام(ع) فرمودند: چرا این‌ها را برداشتی؟ او پاسخ داد: تا هنگامی که گرسنه شدم از این‌ها تناول کنم. امام(ع) فرمودند: آیا سر مزار پدرت هم که می‌روی با خود خوراکی برمی‌داری؟ غذا خوردن بر سر مزار کسی مکروه است. او پرسید: آقا جان! چه گونه به زیارت امام حسین(ع) بروم؟ ایشان پاسخ دادند: به زیارت جدم حسین(ع) برو در حالی که ژولیده موی و غبارآلود هستی و شکمی گرسنه و جگری تشنه داری. (ابی‌عبدالله(ع) از شب هفتم غذا نخورده‌اند و شهید گرسنه و تشنه هستند.) سپس فرمودند: مگر نمی‌دانی آن کسانی که در آنجا در دل خاک آرمیده‌اند همه با جگری تشنه به شهادت رسیده‌اند و جدم حسین(ع) با شکمی گرسنه و جگری تشنه شهید شدند!

یزید برای والی مدینه نامه فرستاده بود به این مضمون: تو را عزل می‌کنم مگر اینکه دو کار انجام دهی: یا از حسین(ع) و یارانش برای من بیعت بگیری یا حسین(ع) را دست بسته در مدینه اسیر کنی و به شام بفرستی.

والی هم امام(ع) را بسیار آزار داد اما امام حسین(ع) بیعت نکردند و هجرت کردند. یک هفته قبل از هجرتشان امام(ع) ضیافتی دادند. ایشان تمام بنی‌هاشم را به منزلشان دعوت کردند و به همراه علی‌اکبر(ع) و حضرت ابالفضل(ع) پذیرایی مفصلی کردند و خودشان مراقب این بودند که همه پذیرایی شوند. هر کجا که سفره‌ای پهن می‌شد و محارم می‌نشستند امام حسین(ع) عادت داشتند روبه‌روی زینب(س) بنشینند و به هم تعارف کنند. در آن مهمانی نیز امام(ع) در مقابل زینب(س) نشستند و غذا میل کردند بعد از آن امام(ع) فرمودند: زینبم! وقت کوچ رسیده است. زینب(س) با شنیدن این سخن از امام(ع)، فرمودند: آقاجانم! اجازه‌ی مرخصی به من می‌دهید؟ آقا فرمودند: فی امان الله. (خانه‌ی حضرت زینب(س) بزرگ‌ترین خانه در مدینه بود و همسرش عبدالله جعفر که پیغمبر(ص) برای ایشان دعا کرده بود، بسیار ثروتمند شده بود و خانه‌ی ایشان بیش از پنج درب داشت که روزانه ضعفا می‌آمدند و غذا و البسه و… می‌گرفتند و می‌رفتند.)

زینب(س) به منزلشان رفتند و ساعتی نگذشت که ایشان با بقچه‌ای که در آن فقط دو دست لباس بود برگشتند. (ایشان فرمودند: برادرم از این لحظه آماده هستم برای اسیری…) ایشان نه کنیز، نه غلام، نه پول و نه طلا برداشتند و از امام حسین(ع) اجازه خواستند تا یک هفته‌ای که به حرکت مانده را در منزل امام(ع) بمانند. زینب(س) مهمان خانه‌ی حضرت(ع) شدند تا شبی که می‌خواستند بروند. در آن شب، شترها را آوردند تا آماده کنند. 25 شتر را فقط برای آب آوردند. مشک‌ها را پر می‌کردند و بار شتر می‌کردند و روی آن را می‌کشیدند تا بخار نشود. حضرت ابالفضل(ع) مسئول این بودند که مشک‌ها را برای اهل‌بیت(ع) بیاورند و هر کسی که آب می‌خواست ایشان به او می‌دادند؛ و هر کس در راه آب می‌خواست از ایشان طلب می‌کردند.

امام حسین(ع) مرد ثروتمندی بودند. شترها را از اموال و وسایل و خوراک بار کردند (خدا می‌داند که در روز عاشورا دشمن چه قدر از اموال ایشان را غارت کرد…) برای هر خانمی یک شتر محیا کردند، گهواره را روی شتر انداختند و فرش روی آن انداختند و محمل زدند و پرده کشیدند. نوبت حضرت زینب(س) رسید. آقا فرمودند: هودجی بسازید. شتری جوان و فربه آوردند و به آن محمل بستند و جلوی درب خانه آوردند و چراغ‌ها را کم‌تر کردند تا کسی چادر زینب(س) را هنگام سوار شدن نبیند. وقتی شتر آماده شد امام(ع) به کنیزی فرمودند: شما سوار شوید تا ببینید جای خواهرم راحت است. کنیز نشست و پیاده شد و گفـت: بله آقا جان، راحت است. امام(ع) به فضه فرمودند: فضه! شما بنشینید ببینید جای خواهرم راحت است نکند جای خواهرم راحت نباشد و در این محمل سواری خواهرم اذیت شود. فضه سوار شد و پیاده شد و گفتند: آقا جان، بله راحت است. امام(ع) دلشان آرام نگرفت و خودشان سوار بر محمل شدند تا ببینند که جای خواهرشان راحت است یا نه. ایشان نشستند و پیاده شدند و سپس به ابالفضل(ع) فرمودند: سوار بر شتر شدم زیرا می‌ترسیدم شانه‌های خواهرم ناراحت شود و پاهای خواهرم اذیت شود… امام(ع) دیدند که مکان خواهرشان راحت است به حضرت عباس(ع) فرمودند: به زینب(س) بگویید بیایند.

حضرت قاسم(ع) پرده‌ی محمل را برای عمه جانشان بالا زدند و همه‌ی محارم و هاشمیان اطراف ایشان بودند، (در همه جا نوشته‌اند که ایشان مانند امیرالمؤمنین(ع) راه می‌رفتند. قدی برافراشته و شانه‌هایی کشیده داشتند. اما هنگامی که بعد از واقعه‌ی عاشورا به مدینه برگشتند با عصا راه می‌رفتند.) زانو زدند و زینب(س) را سوار کردند. در این هنگام دیدند که حضرت رقیه(س) دوان‌دوان آمدند و به امام(ع) عرض کردند: بابا جان! امکان دارد من در محمل عمه جانم بنشینم؟ امام حسین(ع) به حضرت عباس(ع) فرمودند: کوبه‌ای به محمل زینب(س) بکوبید تا هنگامی که کاری دارند به آن بکوبند تا نامحرمی صدای ایشان را نشنود.

پناه بردن به خداوند در دوران آخرالزمان

ما در این ماه، زیارت عاشورا می‌خوانیم اما نباید بعد از آن درخواست مادی و ناچیز داشته باشیم. ما باید در این ماه آرزوی این را داشته باشیم که کاش ما در روز عاشورا با شما اهل‌بیت(ع) بودیم و این آرزو را می‌توان فقط در ایام محرم داشت.

پیامبر(ص) فرمودند: دوره‌ی آخرالزمان دوران بدی است زیرا مردم گرفتار می‌شوند و این ایام، ایام پر از بلا است. انواع گرفتاری و مشکلات و فقر و مرض و جهل و… در این دوران دامن‌گیر مردمان مسلمان می‌شود زیرا که آن‌ها گناهان ناکرده می‌کنند و پرده‌ها را می‌درند و حرمت‌ها را می‌شکنند و برای هیچ ارزشی ارزش قائل نیستند. آن‌ها زمانه‌ای برای خودشان تدارک می‌بینند که تمام ارزش‌های اخلاقی به ضد ارزش تبدیل می‌شود و به این ضد ارزش‌ها می‌بالند. خوبی‌ها با بدی‌ها جابه‌جا می‌شود و چنان می‌شود که خوبی عین بدی و بدی عین خوبی می‌شود. چنان می‌شود که مردم به خاطر بدی‌هایشان برایشان ارزش قائل می‌شوند و برای خوبی‌هایشان آن‌ها را از ارزش ساقط می‌کنند. خدا نیز در این دوران بلاهای تازه می‌دهد.

اطرافیان پیامبر(ص) به حال مردم آخرالزمان(که ما هستیم) گریه کردند و از ایشان پرسیدند: یا رسول الله(ص)! مردم آن زمان چه کنند؟ ایشان فرمودند: آن‌ها باید دو کار انجام دهند:

  1. پناه به خداوند ببرند.

آن‌ها باید همراه کلام خداوند حرکت کنند و توسل به اهل‌بیت(ص) داشته باشند. با اهل‌بیت(ع) من رفاقت کنند و به آن‌ها پناه ببرند. (قرائت قرآن نیز خود به خود اثر وضعی دارد، مرض را شفا می‌دهد و رزق و نورانیت می‌آورد و گشایش‌های مختلف نیز دارد.)

امام صادق(ع) فرمودند: نمی‌دانم چرا شیعیان ما سوره‌ی قریش را نمی‌خوانند؟! اگر روزی هفت مرتبه این سوره را با خلوص نیت بخوانند و به متن آن دقت کنند، خداوند آن‌ها را از بلاها و آفت‌های زمانه مصون می‌دارد.

امام علی(ع) فرمودند: اگر مسلمانان هنگامه‌ی ظهر چهار رکعت نماز بخوانند (در هنگام کار نیز می‌توان آن را خواند زیرا نماز مستحبی است و ارکان نماز را می‌توانید با اشاره به جا آورید.) دو تا دو رکعت، در هر رکعت سوره‌ی حمد یک مرتبه سپس آیة الکرسی یک مرتبه، خداوند آن‌ها و خانواده‌شان و اموالشان و دینشان و دنیایشان را ایمن خواهد ساخت.

حضرت ولی‌عصر امام زمان(عج) به مرحوم آیت‌الله کشمیری فرمودند: هر وقت در زندگی به بن‌بست رسیدی، پناه ببر به این دعا:

«یا مَنْ إذَا تَضَایَقَتِ الأُمورُ فَتَحَ لَها باباً لَمْ تَذْهَبْ إلَیهِ الأَوهامُ، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحمَّدٍ، وَ افْتَحْ لِأُمورِیَ المُتَضایَقةِ باباً لَمْ یَذْهَب إِلیهِ وَهْمٌ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ»؛ ای خدایی که وقتی حلقه‌های بلا به هم گره می‌خورد و انسان را در فشار قرار می‌دهد، در این زمان دری بر روی بندگان باز می‌کنی که فکر و وهم بشر به آنجا نمی‌رسد، خدایا بر محمد و آلش درود فرست و مرا که در بن‌بست، گیر کرده‌ام، خودت برایم راهی باز کن که به عقل من نمی‌رسد.

این روزها در مشهد غلغله است، پدر و پسری را هیئت به هیئت می‌گردانند. پسر، جوان سیزده، چهارده ساله‌ای است که به همراه پدرش از بصره به مشهد مقدس آمدند. تمام اطبای خارجی به آن‌ها گفته بودند که چشم پسر به زودی نابینا می‌شود، شماره‌ی عینک نُه و نیم بود. اطبای ایران هم گفتند: کورسویی هم که دارد، به زودی از بین می‌رود و هیچ علاجی ندارد. پدرش، عید غدیر امسال او را به حرم امام رضا(ع) برد. پدر می‌گوید: نسخه‌ها و آزمایش‌ها یک دستم بود و پسر نابینایم دست دیگرم بود. به امام رضا(ع) عرض کردم: یا علی ابن موسی‌الرضا(ع)! دکترها می‌گویند که از علاج، عاجز هستیم آیا شما هم عاجز هستی؟! پس فرق شما با دکترها چیست؟!

چند روز، از هر در حرم که می‌رفتم، همین را می‌گفتم و دعا می‌کردم اما هیچ اتفاقی نیفتاد! روزی که نزدیک بود به بصره بازگردیم، خیلی التماس و گریه کردم، اذان گفتند و نماز خواندم، تشنه و دچار عطش شدیدی شدم. به صحن سقاخانه آمدم، دیدم پسرم نمی‌تواند راه برود و به زودی کور می‌شود درحالی‌که فقط چهارده سال دارد. رو به امام رضا(ع) کردم و گفتم: آقا تشنه هستم اما با شما قهر کرده‌ام و از آب سقاخانه‌ات نمی‌خورم! آیا این‌گونه مهمان را روانه می‌کنی، ای امام رئوف! سرم را زیر انداختم و دست پسرم را هم نگرفتم اما ناگهان گویی کسی در قلبم گفت: یک بار دیگر برگرد. من برگشتم و به گنبد نگاه کردم و گفتم: آقاجان! یک جمله‌ی دیگر به شما می‌گویم و می‌روم؛ آقاجان! شما را به چشم تیرخورده‌ی عمو ابوالفضلت، پسرم را شفا بده… سرم را پایین انداختم که بروم، دیدم پسرم از پشت سر، مرا صدا می‌زند و می‌گوید: بابا جان! ببین که بی عینک دارم می‌بینم و راه می‌روم!

این‌ها از برکات توسلات به اهل‌بیت(ع) است.

اما یک قسمت مجلس امام حسین(ع)، فراگرفتن شرایط دین و شناخت دین است. کدام دین؟ دینِ امام حسین(ع) که دینِ غدیریه و دینِ علویه است؛ نَه دینِ ابن زیاد و عمر سعد و شمر که دین سقیفه است! این دو دین با یکدیگر تفاوت دارد. در هر دو دین، نماز و روزه و حجاب و حج و زکات و صدقه و… است اما یک سمت، امامش، یزید؛ و سمت دیگر امامش، امام حسین(ع) است. امام حسین(ع) به کربلا نیامد تا کسی را نمازخوان کند زیرا مردم نماز می‌خواندند. امام حسین(ع) آمد تا تفاوت اسلام اُموی و اسلام علوی را بفهماند. اگر این اسلام را ما در روضه‌ها نشناسیم، پس کجا می‌خواهیم بشناسیم؟! تفاوت است میان پیش‌نمازیِ عمر سعد با سی هزار نفر نمازگزار و نماز اول وقت آن‌ها که غروب عاشورا می‌گفتند حسین را زودتر بکش که نماز اول وقتمان دیر می‌شود؛ با نماز امام حسین(ع) و نماز علوی. امام حسین(ع) آمدند تا این تفاوت را بفهمانند و امتیاز اسلام علوی را معرفی کنند.

انواع دین‌داران در بیان حضرت علی(ع)

حضرت علی(ع)، کمیل ابن زیاد نخعی که مَحرم اسرارشان بودند را مقابل خود نشاندند و فرمودند: کمیل! با تو حرفی دارم. کمیل عرض کرد: آقا، بفرمایید. حضرت فرمودند: کمیل! تمام دین‌داران عالَم (در هر دوره‌ی زمانی) از این سه دسته خارج نیستند:

  1. دسته‌ی اول، دانشمندانی هستند که از طرف خداوند تأیید شده‌اند و به آن‌ها عالِم ربّانی می‌گویند. دانشمندی که علم و آگاهی دارد، تحقیق کرده و به شناخت رسیده است، عمل هم دارد، عابد و عالم و عارف و عاشق و صاحب نفس است؛ که به او عالم ربانی می‌گویند.

کسانی همانند خانم مالک(ره) که با یک سخنرانی و یا گاهی با یک سخن، انسان‌ها را متحول می‌کردند.

کسانی مانند سید علی قاضی که در بیست و هفت سالگی به درجه‌ی اجتهاد رسید. ایشان به نجف رفت. در آنجا فردی فاسق و فاجر به نام قاسم بود که هرگونه کار خلافی می‌کرد و پای منبر آقا هم می‌نشست! او به آقا می‌گفت: من خودت را دوست دارم اما حرف‌هایت را دوست ندارم؛ من به شما که نگاه می‌کنم، لذت می‌برم. آقا با ایشان مدارا می‌کرد اما مردم به آقا بابت حضور قاسم در مجالس، طعنه می‌زدند. روزی آقا به او فرمود: قاسم! چقدر مرا دوست داری؟ گفت: خیلی. فرمود: هر کاری بگویم، انجام می‌دهی؟ گفت بله. فرمود: پس امشب به خاطر من بلند شو و نماز شب بخوان. قاسم به‌شدت خندید و گفت من تا نیمه‌شب در قهوه‌خانه‌ها هستم، به خانه که می‌آیم، مست، گوشه‌ای می‌افتم؛ و اصلاً نماز هم بلد نیستم! آقا به او نماز و وضو یاد داد و فرمود: تو فقط نیت کن، من هر ساعت که بخواهی، تو را از خواب بیدار می‌کنم. قاسم گفت: آن شب سر ساعت بیدار شدم، به حیاط آمدم، گویی تازه آسمان را می‌دیدم؛ زیبایی آب حوض را می‌دیدم!

درون قاسم، تلاطمی ایجاد شد، به طوری که مریض‌دارهای نجف، نزد او می‌آمدند و چای ته استکان او را به تبرک می‌بردند و مریضشان شفا می‌گرفت!

این‌گونه افراد را عالم ربانی می‌گویند. آیا ما نباید غصه بخوریم که چرا این‌گونه نشدیم!

ما نمی‌توانیم این عالِمان را پیدا کنیم بلکه باید به درگاه خداوند و امام حسین(ع) دعا کنیم و بخواهیم که یکی از این عالمان، ما را پیدا کند و دست ما را بگیرد؛ ما همانند آهن هستیم و آن‌ها، آهن‌ربا.

  1. دسته‌ی دوم، آن‌هایی هستند که به دنبال راه نجات می‌گردند، شاگردی می‌کنند، کتاب می‌خوانند، تحقیق می‌کنند، یاد می‌گیرند، پرسش می‌کنند و شبهات خود را برطرف می‌کنند، آن‌ها به دنبال یاد گرفتن و آموختن هستند. کسی که به دنبال آموختن است، نجات پیدا می‌کند زیرا آگاهی، نجات‌بخش است. اصلاً پیامبر(ص) برای همین آمده است.

رسول اکرم(ص) به مسجد آمدند. دیدند عده‌ای، نماز و قرآن می‌خوانند و عده‌ای هم مذاکره‌ی دینی و طرح سؤال می‌کنند و به یکدیگر پاسخ می‌دهند. رسول اکرم(ص) نزد این عده نشستند. به ایشان اعتراض کردند که چرا به گروهی که نماز می‌خوانند، ملحق نشدید؟! پیامبر(ص) فرمودند: می‌خواستم همه بدانند که من برای یاد دادن و تعلیم دادن آمده‌ام.

ما هم می‌توانیم مثلاً تاریخ اسلام یا همین تاریخ کربلا را بخوانیم و به فرزندان خود یاد دهیم. چرا به مجالس روضه‌ی امام حسین(ع) و خرج کردن برای امام حسین(ع) اشکال می‌گیرند؟ این قضیه، دست من و شما نیست! امام صادق(ع) فرمودند: قبل از ظهور مهدی(عج)، هزار گنبد زرین در کربلا بالا می‌رود؛ مسجدی بین کوفه و کربلا می‌سازند که تمام ملل عالَم در آن جای می‌گیرند.

صدام، سی سال زیارت امام حسین(ع) را ممنوع کرد، دامادش پشت تانک نشست و حرم را به توپ بست؛ اما آیا توانست کاری کند؟! خیر، بلکه شیعیان از عراق پراکنده شدند و به اقصی نقاط عالم رفتند و حسینیه برپا کردند. او می‌خواست حسین(ع) را محو کند اما شیعیان، حسین(ع) را تکثیر کردند. او حرم رفتن را ممنوع کرد اما شیعیان، حسینیه‌ها برپا کردند. ما باید این حوادث تاریخی را بخوانیم، یاد و عبرت بگیریم.

پهلوی اول، در ماه محرم، جلوی دسته‌ی عزاداری آمد و به پیشانی خود گِل مالید اما همین‌که شاه شد و حکومتش تثبیت شد، مجالس روضه را تعطیل کرد، آخوندها را دستگیر و خلع لباس می‌کرد، هرکس مجلس روضه می‌گرفت، دستگیر می‌کرد و… در آخر هم افسار اسبش را به ضریح امام رضا(ع) بست! حال، اکنون پهلوی هست یا امام رضا و مجالس امام حسین(ع)؟! اگر این‌ها می‌توانستند امام حسین(ع) را محو کنند که یزید محو می‌کرد!

باید این حوادث را یاد گرفت و تعلیم داد. فقط گریه کردن کافی نیست؛ که حتی برای گریه کردن هم، چهل سفر به کربلا می‌رفتند تا اجازه‌ی گریه کردن برای امام حسین(ع) را از ایشان بگیرند!

مجلس نشینی امام حسین(ع) هم آداب دارد. امام صادق(ع) فرمودند: در کنار هر یک نفر که در مجلس امام حسین(ع) نشسته است، چهار ملک قرار دارد؛ سمت راست، سمت چپ، پشت سر و جلو. ملکی که در جلو قرار دارد، به مجلس نشین امام حسین(ع) پشت نمی‌کند و روبه او می‌نشیند، وقتی‌که مجلس نشین گریه می‌کند، چهار بال ملائکه روی سر او قرار می‌گیرد و به او می‌گویند: خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: هرچه می‌خواهی، بخواه که اکنون خداوند اجابت می‌کند.

  1. دسته‌ی سوم، بسیار زیاد هستند. آن‌ها دمدمی مزاج‌ها هستند که نَه دانشمند و نه شاگرد هستند. آن‌ها هر روز تغییر عقیده می‌دهند. حضرت می‌فرمایند: این‌ها «خاشاک روی آب» هستند. سنگ‌ها در رودخانه، سابیده می‌شوند ولی در ته رودخانه باقی می‌مانند اما رودخانه، خاشاک روی آب را به این‌سو و آن‌سو می‌برد و نهایتاً آن را در جایی کنار می‌گذارد. اختیار زندگی و تصمیم و عقیده‌ی این عده، به دست مُد است.

اکثر یاران حسین(ع) در کربلا چه زن و چه مرد، علمای ربّانی بودند. کسانی بودند که چهل سال، نماز صبحشان را با وضوی نماز عشایشان می‌خواندند، چهل سال، شب‌زنده‌داری کرده بودند، مانند حبیب ابن مظاهر.

نامه‌ی امام حسین(ع) به خانه‌ی حبیب ابن مظاهر آمد. او نامه را خواند. همسرش از او پرسید نامه از کیست؟ فرمود: آقایم حسین ابن علی(ع) برایم نامه داده است، ایشان به کربلا رفته و مرا هم به آنجا دعوت کرده است. همسرش سؤال کرد: آیا به کربلا می‌روی؟ فرمود: خیر. همسرش تعجب کرد و دوباره پرسید و او فرمود: نمی‌روم زیرا همه، حتی حسین(ع) کشته می‌شوند. همسرش بسیار ناراحت شد و گفت: من از امشب بر تو حرام هستم، اتاق خود را از تو جدا می‌کنم، پسر زهرا(س) از تو درخواست کرده و تو اجابت نمی‌کنی! من دیگر سر به بالین تو نمی‌گذارم… ناگهان حبیب ابن مظاهر خندید و فرمود: من به کربلا می‌روم؛ زیرا یک عمر انتظار این زمان را کشیده‌ام؛ اما می‌خواستم تو را امتحان کنم و بدانم که فرزندانم در دامن کدام مادر، بزرگ شده‌اند و در دلِ زنِ زندگی من، چقدر ولایت اهل‌بیت(ع) وجود دارد؟ سپس فرمود: آقا برایم ننوشته‌اند که تو را با خود نبرم، برای مسلم نوشته بود که با همسر و فرزندانش بیاید، پس تو را نمی‌برم؛ تو می‌خواهی در میدان جنگ چه کنی؟! همسرش گفت: آیا این جنگ، اسیر ندارد؟! من می‌توانم سپر بلای خواهر حسین(ع) شوم که او را نزنند و به جایش مرا بزنند. حبیب گفت: آقا نفرموده که تو را ببرم. همسرش گفت: پس به آقا سلام مرا برسان و عرض کن که تو، مرا با خود نبردی…

امام صادق(ع) فرمودند: ای شیعیان و محبان ما! گرفتاری ما خانواده، از دست شما، بسیار بزرگ شده است زیرا تلاش می‌کنیم که دست شما را کشیده و داخل بهشت کنیم اما شما نمی‌آیید! دلمان هم نمی‌آید که شما را رها کنیم زیرا دیگران، شما را به جهنم می‌برند (سر بر بالای نیزه می‌دهیم، اما باز هم شما با ما نمی‌آیید، تن زیر سم اسب می‌دهیم، خواهر و عمه به اسارت می‌دهیم، حبس و زندان می‌کشیم اما باز هم شما با ما نمی‌آیید. نه با ما می‌آیید و نه ما دلمان می‌آید که شما را رها کنیم).