در عظمت حضرت خدیجه سلام الله علیها

دهم ماه رمضان، رحلت حضرت خدیجه(س) بود. ایشان از عالی‌ترین منتظران عالَم بودند، ایشان منتظر حضرت محمد(ص) بودند که حضرت مسیح(ع) وعده‌ی آمدنِ او را داده بود. حضرت خدیجه(س) تمام وظایف یک منتظر واقعی را به خوبی انجام دادند.

از وظایف منتظر واقعی آن است که درباره‌ی کسی که انتظارش را می‌کشد، اطلاعات جمع کند و او را بشناسد. ایشان در کتاب حضرت مسیح(ع) دیده بود که کسی خواهد آمد که آخرین است در نبوت. ایشان آن‌قدر راجع به پیامبر(ص) پرسیده بودند و شناخت پیدا کرده بودند که وقتی پیامبر(ص) از غار حرا بیرون آمدند و علامت‌ها را دید، آن علامت‌ها را شناخت، پس دوان دوان نزد پسر عمویش که او هم عالِم بود، رفت و گفت که محمد(ص) به نبوت رسیده است. او این شناخت را در طول غیبت پیامبر(ص) که هنوز به نبوت نرسیده بود، به دست آورده بود.

دومین وظیفه‌ی منتظر این است که وقتی معرفتش به کسی که انتظارش را می‌کشد، کامل شد، برای به دست آوردن او تلاش کند. حضرت خدیجه(س) بیست‌وشش‌ساله بود (بنا به نوشته‌ی اکثر مورخین) و دارای هزاران شتر تجاری در اقصی نقاط عالم بود اما آن‌قدر جست‌وجو کرد تا آن «امین» را پیدا کرد و سررشته‌ی کار خود را به دست او داد و نهایتاً از او درخواست کرد که با ایشان ازدواج کند؛ تا او را به دست آورد. شب خواستگاری، عموهایش مهریه‌ی کلان برایش بریدند اما محمد امین، پولی نداشت. در آن زمان، رسم بر این بود که مهریه را همان‌جا می‌دادند و عروس را با خود می‌بردند. حضرت خدیجه(س) غلامش را صدا زد و سکه‌هایی را به‌اندازه‌ی مهریه‌ی خودش به غلام داد تا به محمد امین بدهد؛ سپس رو به عموهایش کرد و گفت: مهریه‌ام را به محمد امین دادم تا او به من بدهد. عرب‌ها این رسم را نداشتند و اعتراض کردند اما حضرت ابوطالب(ع) لبخندی زدند و فرمودند: اگر داماد، برادرزاده‌ی من باشد، اشکالی ندارد…

بنابراین حضرت خدیجه(س) آن‌قدر جستجو کرد تا او را به دست آورد. وقتی ایشان را به دست آورد، به عنوان اولین حامی، کمر به حمایت ایشان بست. پشت سر او به نماز ایستاد درحالی‌که فقط پیامبر(ص) بود و دو نفر دیگر؛ و همه در مکه دشمن ایشان بودند. ایشان آنچه که داشت را به پیامبر(ص) داد و خداوند در عوض، حضرت زهرا(س) را به ایشان داد، کوثر را به ایشان داد و امام حسین(ع) را به ایشان داد که در روز عاشورا در معرفی خود می‌فرماید: من نوه‌ی خدیجه‌ی کبری(س) هستم.

این منتظر به جایی رسید که پیامبر(ص) او را صدا زدند و فرمودند: خدیجه جان! بیا بنشین. ایشان آمد و نشست. حضرت فرمودند: این جبرئیل است که آمده، همیشه که می‌آید، قرآن و آیات خداوند را می‌آورد اما امروز از طرف خداوند، مستقیم آمده و سلام خداوند را برای تو آورده است.

حال، سؤال اینجاست: این بانو، قبل از ولایت حضرت علی(ع) از دنیا رفته است آیا مگر این‌گونه نیست که ایمان هیچ‌کس کامل نمی‌شود مگر به اقرار به ولایت حضرت علی(ع)؟ مگر نخوانده‌ایم که نوح(ع) اگر پیامبر است، به اقرار به ولایت حضرت علی(ع) است؛ موسی(ع) اگر پیامبر است به اقرار به ولایت حضرت علی(ع) است؛ و ایوب(ع) اگر شفا می‌گیرد، به اقرار به ولایت حضرت علی(ع) است؛ حال، خدیجه(س) که در شعب ابیطالب از دنیا رفته است، با ایمانِ کامل و راسخ از دنیا رفته است، درحالی‌که مسئله‌ی غدیر هنوز مطرح نبوده است! پس چگونه می‌شود؟!

پیامبر(ص)، مادرِ حضرت علی(ع) را دفن کردند و تلقین می‌خواندند اما ناگهان لرزیدند و رنگ از صورت ایشان پرید و فرمودند: بگو پسرم علی! بگو نوه‌هایم؛ و یکی‌یکی نامِ آن‌ها را بردند تا حضرت مهدی(عج)!

از ایشان دلیل لرزش و آشفتگی‌شان را هنگام تلقین، سؤال کردند. حضرت فرمودند: «مَن رَبُّک، مَن دینُک، مَن کتابُک، مَن قِبلَتُک، مَن نَبیُّک» را گفت اما به «مَن اِمامُک» که رسید، نمی‌دانست چه بگوید، من به او تلقین کردم که بگوید پسرم علی و نوه‌هایم…

 پیامبر(ص) آمدند درحالی‌که یک طرف عبایشان بر زمین کشیده می‌شد (اسلام تازه آمده بود) حضرت خدیجه(س) را صدا زدند. ایشان آمد و نشست. حضرت فرمود: ای خدیجه! اسلام، شروطی دارد و آن عبارت است از اقرار به یگانگی خداوند، اقرار به رسالت رسولانِ گذشته و رسالتِ من، اقرار به معاد که روزی به نام قیامت خواهد آمد و ما در مقابل خداوند خواهیم ایستاد؛ و سپس اصول دین را به حضرت خدیجه(س) آموزش دادند. احکام و وضو و نماز و اذکارِ نماز و رکوع و سجود و… را به ایشان یاد دادند و فرمودند: شرط دیگر اسلام، اطاعتِ اولوالعزم و ائمه‌ی طاهرین و فرزندان ایشان است (دقت کنید آن‌قدر اسلام، تازه است که هنوز نمازی خوانده نشده، اما بحث اقرار به ولایت مطرح می‌شود) و سپس فرمودند اولین از ائمه، علی(ع) است، به امامت او اقرار کن، دشمنان او این‌ها هستند، از دشمان او برائت بجوی. دومینِ آن‌ها حسن(ع) است به امامت او اقرار کن و از دشمنان او برائت بجوی. سومینِ آن‌ها حسین(ع) است، دشمنان او این‌ها هستند، از آن‌ها برائت بجوی.

حضرت خدیجه در ابتدای اسلام به امامتِ تک‌تک ائمه(ع) اقرار کرد و پیامبر(ص) فرمود: «هُوَ مَولاک وَ مَولي المؤمنین وَ اِمامُهُم بَعدي»؛ علی مولای تو و مولای مؤمنان و امام آن‌ها پس از من است. حضرت خدیجه(س) پذیرفت و اقرار کرد؛ اما گویا باز دل پیامبر(ص) آرام نمی‌گیرد. حضرت علی(ع) را درحالی‌که سیزده سال بیشتر نداشتند، صدا زدند و دست ایشان را در دست خود گذاشتند، آنگاه دست خدیجه(س) را بر روی دست خود قرار دادند تا ببینند که با حضرت علی(ع) بیعت کرده است.

حال، بینش حضرت خدیجه(س) را ببینید: در شعب ابیطالب هنگام جان دادن، درحالی‌که یک طرف ایشان حضرت فاطمه(س) نشسته است و در طرف دیگر پیامبر(ص)؛ به پیامبر(ص) عرضه داشتند: یا رسول‌الله(ص)! پس از مرگ من، این دختر، یتیم می‌شود، مگذار زنان قریش او را اذیت کنند، مگذار کسی به صورت ایشان لطمه بزند، مگذار کسی بر سر او فریاد بکشد، مگذار سختی و مکروبی ببیند و رنج بکشد…

این زنان، الگوها و نمونه‌های عینیِ دین ما هستند که این زحمات را کشیده‌اند.