ملا حسين كاشفي، در يكي از تاليفات خود ذكر كرده است كه: وقتي ناچارا، با اهل و عيال، از وطن به طرفي مي رفتم و از ياران و مددكاران كسي همراه ما نبود. ناگاه جمعي كثير به ما رسيدند، كه از صفحات آنان، آثار خوف و اضطراب ظاهر بود. و بعد از جستجو گفتند: در اين راه، قطاع الطريق هستند، همه مكمل و مسلح. ما با وجود كثرت، به هزار زحمت از ايشان گذشتيم. و تو با اين تنهايي و بي نوايي، چگونه از تعرض و آزار ايشان رها مي شدي؟ بهتر آن است كه باز گردي. چون باز گشتن مصلحت وقت نبود، حيرت عظيم به من دست داد. و در آن اثنا، خواب بر من غلبه كرد. و در خواب ديدم كه كسي به من مي گويد كه اين صلوات را بخوان:
اللهم صَلَّي عَلَي النبي محمد و آله كَما اَمَرتَنا اَن نُصَّلي عَليهم وَ صَلِّ عَلَي محمدٍ النَبيِّ و آلِهِ كَما يَنبَغي اَن نُصَلي عَليهم وَ صَلِّ علي محمدٍ النبي و آلِهِ بِعَدَدٍ مَن صَلِّي عليهم وَ صَلِّ عَلي محمدٍ النَبِي وَ آلِهِ بِعَدَدٍ مَن لَم يُصَلِّ عليهم وَ صَلِّ علي محمدٍ النبي و آلِهِ كَما تُحِبُّ اَن تُصلَّي عليهم.
و من هرگز اين كلمات را در كتابي نديده، و از كسي نشنيدم. وقتي بيدار شدم، اين كلمات بر زبان جاري بود و مي خواندم. آن دو سه نفر كه با من بودند، در خواندن آن با من موافقت كردند. و روانه شده، به اندك فرصتي به گروه دزدان رسيده؛ ما ايشان را مي ديديم و سخن آنها را مي شنيديم؛ و ايشان ما را نمي ديدند؛ تا اين كه گذشتيم. از بركت صلوات، از چنان مهلكه اي، كه بيم قتل و اسارت و غارت و جريح بود، نجات يافته، به مقصد رسيديم.